دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۴

دومين سال هم گذشت!

ز لا‌به‌لای سطرهای اين صفحه
ـ اگرچه گاه‌گاه‌ای ناموزون؛
اما، هميشه صدايی برمی‌خاست!
مردی که دوست داشت
هم‌راه با شما،
ترانه‌های زيبای زندگی را زمزمه کند!
در چشم برهم زدنی، دومين سال نيز گذشت. کاش، فرصتی بود و سليقه‌ای! در فضايی که امواج آهنگ ملايم‌اش، شعله‌های دو شمع روشن را نوازش می‌دادند، و با زبانی شعرگونه و موزون، آن‌سان که به شود باخاطری آسوده نشانه‌های آغازين يک‌سال پيری را برتاباند و واگويی کرد! کاش می‌شد راهی برای لمس مکنونات قلبی‌ام در اين صفحه گشود، آن زمان که در خطاب به کاربران عزيز می‌گويم: پوزش‌های مرا به پذيريد! آگاه‌ام که باشکيبايی و متانت، آن‌گونه که بايسته بود با کاستی‌های من ساخته‌ايد. و سپاس‌گزارم از اين‌که در شرايط‌های مختلف و الزامی، به ياری آمديد و اين نوشتم که بگويم برمن منت گذاشتيد!
گويی همين ديروز بود و من، در اين انديشه که چه حرفی برای گفتن دارم؟ وبلاگ اگر صفحه‌ی روزنگار است، چه بسيار روزها را پيش رو خواهيم داشت، که خارج از رنگ و لعاب‌اش، گذشته‌ها را با زبانی ديگر تشبيه می‌کنند. در نتيجه، من مانده بودم در برابر پرسشی: از گذشته بنويسم؟ پاسخ روشن بود: اشکال‌اش در کجاست؟ بعضی از دوستان در ميانه‌ی راه، چنين توصيه می‌کردند: مگر گذشته چراغ راه آينده نيست؟ بر منکرش لعنت! ولی از طرف ديگر نيز آگاه‌ايم که همه توليداتی را که ديگران با چنين نيتی به بازار عرضه کرده‌اند، نتايج مطلوبی را بدنبال نداشت. و خلاصه، شايد تو نيز ـ تويی که اکنون گرم خواندن و غرق در انديشه‌ای، بر اين اصل پايبندی که: گفتن هميشه اصل است، سکوت فقط استثناء! اما من، بی‌آن‌که بخواهم در باره اين اصل شک و يا آن را رد کنم، از زندگی گذشته، تجاربی را آموختم، که هنوز هم نگفتن را به‌تر از گفتن می‌دانم.
مادامی که فضايی برای گفتن و زمينه‌ای برای گفت‌وگوی سالم نباش‌اند، گفتن‌های يک‌طرفه، بجايی کشيده می‌شوند که در فرهنگ سنتی ايرانيان، آن‌را پرده‌دری می‌گويند. عوام آن‌را پاچه‌گيری و سياست‌مداران آن‌را افشاگری می‌ناميدند. اگر صحبت ناتوانی بود، کژراهه بود و کورمال رفتن بود، ظرفيت جامعه و نخبگان ما بيش از اين نبود. آن کسی که می‌دانست، حتماً سخنی می‌گفت و راه می‌نماياند. حالا چرا امروز به پشت سر می‌نگريم، بجای گفت‌وگو و تشخيص نقاط قوت و ضعف‌های‌مان، بی‌سبب ديگران را افشا کنيم؟ وقتی اين‌گونه گفتن‌ها، در هر دوره و شرايطی جانشين گفت‌وگو می گردند، بديهی است که سرنوشت و زندگی ايرانيان، هنوز در مرحله‌ی ناگفته‌ها و مقدماتی است. هنوز در ابتدای راه‌ايم، آن‌هم در جاده‌ای که طويل است و ناهم‌وار!
از طرف ديگر، وبلاگ‌نويسی بيش‌تر به کار جوانان می‌آيد. فکر نمی‌کنم فهم اين سخن زياد هم پيچيده باشد يا بخواهيد برايش دليل و علت بتراشم. خيلی ساده، علت را در ارتباط با آينده جستجو کنيد. اگر چه آنان انرژی، تحرک، شور، اطلاعات فنی و حتی گستاخی لازم را برای چنين کاری دارا هستند؛ ولی اين عناصر، همه‌ی علت‌ها را، خصوصن علت اصلی تفاوت را ميان ما و نسل جوان نشان نمی‌دهند. ابزارهای نوشتاری، به سهم خود يک عامل سنتی مهم و تأثيرگذارند که هنوز هم نسل ما، بيشتر با کاغذ و خودنويس مأنوس است. چندتايی هم که گوش‌شان به صدای زنگ ماشين‌تحرير عادت داشت، ابتدا روی کاغذ می‌نوشتند و بعد تايپ‌اش می‌کردند. از اين مهم‌تر، با کی‌بُرد (به قول آلمانی‌ها تاستاتور) که می‌نويسی، کلمات بی‌جان‌اند، صفحات ورق نمی‌خورند و خواننده نمی‌تواند آنها را لمس کند. در حالی‌که با خودنويس، کلمه‌ی عشق را که آغاز آفرينش است، چنان ظريف، زيبا و هنرمندانه می‌نوشتيم که خواننده را گريزی نبود، مجبور می شد تن به آتش عشقی بسپارد که از درون واژه، شعله می‌کشيدند. هنگام نوشتن، تمام احساس را در کالبد بی‌جان کلمه می‌نشانديم و به آن جان می‌بخشيديم. اين‌گونه بود که بعضی‌ها «آه» را طوری می‌نوشتند که آه حسرت، هنوز هم به دلمان مانده است. و حيف که جوانی‌مان هم رفته است!
با همه‌ی اين توصيف‌ها، حالا چرا در اين دو سال، آن همه پايبندی‌ها و علايق را به يک‌باره زيرپا نهاد‌ه‌ام و سنت شکنی کرده‌ام؟ برای شکستن سنت، الزامی وجود ندارد تا حتماً معجزه‌ای رُخ دهد. زندگی هميشه و پيش از اين‌که شرايط روز را بنماياند، ابتداء معنا را برمی‌تاباند. معنايی که امروز سپهر خصوصی نمی‌شناسد که تنها تعدادی نجواگر آن باشند و مآبقی، برده‌وار در نهادهای کهنه پناه بجويند. زمانه را، از طريق نوع ارتباطی که می‌توان برقرار کرد، بايد شناخت. ايميل، چت و وبلاگ‌نويسی، به نوعی حرکت‌های اوليه‌ی يک زير و رو شدن‌اند، يک جابه‌جايی اجتماعی و به نحوی سمت‌گيری مقدماتی برای ورود به جهان‌شهروندی است. ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، بنا به ضرورت و نياز جامعه‌مان مجبوريم در اين عرصه وارد شويم. از اين نظر، ممانعت دولت کنونی از طريق فيلترينگ، معنايی جز دامن زدن به تناقضات ناهم زمانی فرهنگ و سطح رشد و نياز جامعه، و معنايی جز تعميق شکاف و ايجاد فاصله ميان نيروهای مختلف اجتماعی را تداعی نمی‌کنند. حداقل خطر تهديدکننده اين حرکت ارتجاعی دولت آن است که بعدها، مثل دوران پهلوی، به يک مُدرن سازی ظاهری و بی‌ريشه تن در دهيم. محصول چنين جامعه‌ای، يک جمهوری اسلامی ثانوی و بزک کرده است. يک «خزعلی» يا «جنتی» شبه‌مُدرن است، که می‌کوشد تا از اين پس، امام زمان خود را در درون چاه‌های نفت جست‌وجو کند نه در چاه‌های خراسان.
اگرچه دلايل ديگری نيز بسهم خود مشوق بودند اما، به عنوان ختم‌کلام، تنها يک جمله می‌نويسم که وبلاگ‌ها [در واقع بلاگرها] در حال ترميم شکاف عميق ميان دو نسل‌اند. هرجا صحبت از سازندگی است، فکر می‌کنم تلفيق کردن دانش و تجربه نيز به نحوی ضروری و الزامی است.

۱۳ نظر:

Mo گفت...

با درود خسته نباشید و دومین سال بر شما مبارک و وبلاگتان هر روز به روز باد

ناشناس گفت...

سلام حسن عزیز این دوسال را دوام آورده ای امیدوارم شاهد دویست سال بعدی هم باشیم.

Gilda گفت...

تولد دو سالگی مبارک!

ناشناس گفت...

جناب درویش پور عزیز سلام:
به نوشته های پیشین گفته بودید که فرهنگ نوین با دو مشکل عمده در بدو زایش رو به روست .یک ایستادگی فرهنگی اجتماعی قدیمی تر و دیگری فرهنگ مقاومت حاکمیت و نه دولت . که دومی به دشواری خود را به کنار می کشد و چهره به اضمحال می سپارد . در این نامه به تداوم هر دو اشاره داشته اید . دومین زاد روز وبلاگتان را صمیمانه شاد باش بگویم . تا کنون بسیار از شما آموخته ام . امید که توانایی یادگیری آموزه هایتان را داشته باشم . شاد باشید -آشیل

ناشناس گفت...

! عزيزان، بلوچ و اسد
جز سپاس، تحفه ای در بساط نيست که تقديم تان دارم! شما بهتر از من آگاهيد که نسل ما متجاوز از نيم قرن در حال به روز شدن است ـ اگرچه در پاپليش کردن، هنوز مشکلاتی را مشاهده می کنيد! باوجود اين، فکر می کنم مادامی که جهان ثباتی نيابد، ما نيز، به سهم خود، همچنان به روز خواهيم شد
!شادو شادکام باشيد

ناشناس گفت...

!گيلدا، نازنين دختر
! و آشيل مهربان و دوست داشتنی

ممنون!اگر اقيانوسی از محبت های بيکران شما جوانان نبود، من الان، نه بسان ماهی شناور، بل چون غريقی در دريای زندگی، داشتم دست و پا ميزدم. به مقتضای شغل و حرفه ام، از شما جوانان بسيار آموخته ام و هنوز هم در حال کارآموزی هستم.
برای شما و ديگر آينده سازان جامعه ما، زندگی شاد و باطراوت وسراسر فرح بخش را آرزومندم

ناشناس گفت...

2 salegiye in weblog bar hameye ma mobarak bad!

ناشناس گفت...

آقای درویش‌پور عزیز،
نوشته‌اید که ايميل، چت و وبلاگ‌نويسی، به نوعی حرکت‌های اوليه‌ی يک زير و رو شدن‌اند. این حرکت اولیه از بعد سخت افزاری در کشور فوق العاده ناقص است و ضریب نفوذ ابزار اینترنت در کشور به شدت پایین است. اما بگذارید حاشیه نروم:
دوسالگی وبلاگ را تبریک می گویم. اینجا بسیار آموختم و به یقین خواهم آموخت.

ناشناس گفت...

!عزيزان نی لبک و فرهنگ

صميمانه از محبت شما سپاسگزارم! اضافه کنم عين واقعيت است اگر بگویم که تولد شما،تولد من نيز هست! چرا که بدون «صعود برهنه»، نمی توان «درجدال با خاموشی» غلبه یافت.
!هميشه شاد و موفق باشيد

Majid Zohari گفت...

مبارک باد دوساله‌گی‌ات!

ناشناس گفت...

!مجيد جان

!ممنون! و افزون باد آن لطف‌ها و محبت‌های هميشه‌گی‌ات
از آن‌جايی که می‌دانستم هيچ استثنايی را برنمی تابی، برخلاف تمايل قلبی‌ام، سکوت کردم. درست بود که جای ويژه‌ای را به آن همه زحماتی که در جايگزين ساختن قالبی جديد و تغيير چهره‌ی اين صفحه کشيده بودی، اختصاص می‌دادم. اما چه می‌توان کرد، با دلی که همواره در طول زندگی، تابع خواست‌های دوستان بود؟
!فرصت‌طلبی هم گاهی لازم است. اجازه بده امتحان کنم: خسته نباشی

ناشناس گفت...

حسن درويش پور عزيز

آنقدر اين دست و آن دست كردم و برايت كامنتي نگذاشتم كه زمان فوت كردن دومين شمع تولد نظرخانه‌ات رسيد. براي من كه در روزگار وانفساي سكوت مهمان هر روزه‌ي خانه‌ات (بله هر روزه و اين واژه را به عمد و به تأكيد به كار مي‌برم) هستم لذتي دارد از عمق انديشه‌هايت باخبر شدن. اگر كمتر نظري مي‌گذارم به سبب الفتي است كه با پيام‌گير بلاگر ندارم! نه در وبلاگ تو كه در بيشتر وبلاگ‌ها برايم مصيبتي‌ست نظر گذاشتن بوسيله‌ي نظرخواهي بلاگر تا صاحب‌خانه از اين ملاقات رو در روي همراه با نقد و تشويق با خبر شود.

حاشيه نروم.
الان كه به رسم وبگردي هر روز، ابتدا به وبلاگ مجيد زهري رفتم و تبريك را ديدم و آدرست را مشاهده كردم، گل از گلم شكفت و عجب شيرين بود اين خبر در اين عصر تابستاني كه نسيم خنك پاييز و صلاي مؤذن كه در كوچه پيچيده مرا به سال‌ها پيش، به كودكي و نوجواني گمشده و جواني‌ ناديده‌ام كشاند.

حسن عزيز
دست كم شيوه‌ي نگارش تو ثابت كرده است قيچي‌بدستان فضاي وب، كاري با قلمت ندارد. رسم درست هم همين است. بايد ماند تا نوشت وگرنه در خلأ فرياد زدن كه دردي را دوا نمي‌كند تازه تنها نقش فريادي است و ديگر هيچ. پس همچنان كه آهسته و پيوسته رفته‌اي به همان سياق بمان. تنها جامه‌ي كلمات را اندكي موزون‌تر و دلنوازتر كن كه شهد كلمه و انديشه‌ات دو چندان شود. دومين سالگرد تولد نظر‌خانه‌ات را صميمانه تبريك مي‌گويم. اميد كه سال‌ها پاينده و پوينده باقي بماني.

دوستار انديشه‌‌ورزان ايران زمين

مسعود بُرجيان

ناشناس گفت...

!مسعود عزيز
!با شرمندگی می‌نويسم که در برابر آن‌همه محبت و لطف شما، جز سپاسگزاری، واژه ديگری برای گفتن ندارم
!ن‌چه را که توصيه نموديد، به چشم! در ضمن، اگر شيوه‌ی نگارش خود علتی است که می‌تواند وبلاگ‌ها را از گزند فيلترينگ حفاظت کند، آن‌وقت پاسخ به‌اين پرسش نيز الزامی است که آيا «قيچی‌بدستان» اهل ديالوگ‌اند؟ انکار نمی‌کنم که بعضی از نويسندگان، بجای ارائه نظر، تجربه يا حتا توصيه، از جايگاه يک قاضی سخن می‌گويند و حکم صادر می‌کنند. اما از طرف ديگر، پديرش اين سخن نيز مشکل است که حکومت چشم را بر ماهيت کلام ببندد و تنها برخی از شيوه‌های نگارش را برنتابد! بنظر من علت را بايد در مسائل ديگری جستجو کرد! اميدوارم هميشه شاد و موفق باشی!