یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۴

توپ هم يک شاعر است!

هفته پيش، انتشارات «اليا»‌ی رشت، مجموعه اشعار جديد «جعفر خادم»، شاعر هميشه عاشق و رها را، زير عنوان «توپ هم يک شاعر است!»، منتشر ساخت.
شاعری که هنوز تصويری از چهره شاداب و ماندگارش در ذهن من است، و از ياد نمی‌برم روزهايی را، که متين و باطراوت، چگونه قبل از هر سلامی، با لبخندهای شاد و شيرين‌اش ديگران را پذيرا می‌گشت؛ و اکنون وقتی زبان‌حال جوانان ديار خود می‌گردد که شب و روز با بی‌کاری و ... دست و پنجه نرم می‌کنند و درگيرند، حق دارد که به‌گويد:
خفه‌ام می‌کند مثل فشار بی‌پولی
هوای شرجی مردادی،
خدايا، خيلی سنگين است!
اگرچه نام شعار خادم است، اما او در اين مجموعه نشان‌داد که خدمت‌کار تلخ‌کامی‌ها و تيره روزی‌ها نيست و نمی‌خواهد راوی دردها و يا پرورنده و راوج‌دهنده آرزوهای خيالی و تصنعی باشد که به قولی:
خره نمير بهار می‌آد / خربوزه با خيار می‌آد!
مجموعه تازه او، يک پازول است که جعفر به‌قدری زيبا خواست‌ها و انتظارات درون جامعه را در يک رديف می‌چيند که هرخواننده‌ای، حتا آن‌هايی که کتاب را سطحی و گذرا ورق زده باشند؛ به‌آسانی در می‌يابند که نه تنها چوب‌ها هم جان می‌گيرند و از حال و روزما، برای ما شعر می‌سُرايند، بل‌که درخت‌ها و جنگل‌ها و کوه‌ها نيز، واگوی قصه‌های پُر درد ما شده‌اند. انگار شاعر با زبان شعر، می‌خواست که به‌گويد در اين ميانه، تنها «ما» هستيم که زير فشار رنج و شکنج، حافظه‌مان را از دست داده‌ايم و زندگی را، آن‌گونه که بود و آن‌گونه که بايد باشد، به‌خاطر نمی‌آوريم.
وقتی ملتی، تصويری گنگ و موهوم از زندگی دارد، و از آينده، تنها کروبی را می‌بيند که هرماه، درب خانه‌اش را می‌کوبد و حواله‌ی پنجاه‌هزار تومانی را در دست او می‌گذارد، تازه می‌فهميم که شاعر، چقدر هنرمندانه و با زبانی بسيار ساده، انتظارات واهی و احمقانه را در درون يک ظرف واقعی، باز می‌تاباند و به رُخ می‌کشد:
همه روزه،
تماشاچيان گُل از من می‌خواهند
شوتی از راه دور به سه کُنج دروازه.
تا امروز هرچه زده‌ام تمرينی
توپ به تيرک خورد و برگشت!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

Hassan,
...and much wine will take the people again to paradise!

ناشناس گفت...

!مارتين عزيز
تو حق داری ولی،ولی اين بهشت دوم با اولی خيلی تفاوت دارد و حداقل، حقيقی است و روی همين زمين بنا شده است
برايت شادی و شادکامی آرزو می کنم