جنايتی را که تروريستهای مسلمان در شرمالشيخ مصر مرتکب شدهاند، اگرچه لکهی ننگ آن دامنگير جهان بشريت است و همه بايد از وقوع چنين حوادثی شرمگين باشيم اما، انکار هم نمیتوان کرد که جنايتکاران با ارتکاب چنين جنايتی، آخرين هُشدار را به روشنفکران عرب دادند و زنگها را برای هميشه به صدا درآوردند. اينکه میگفتند و میگويند تروريستها به هيچ کيش و آئينی پایبند نيستند، به نظر نوعی عوامفريبی و يا دقيقتر خودفريبی و ادامهی همان استدلال، نگرش و فرهنگی است که پيش از اين، در پايبندی و حفظ و احترام به حرمت قبيلهای عربی؛ انفجارهای لندن يا عراق را توجيه میکردند.
اينکه کدام گروه سياسیـمذهبی مسئوليت انفجارها و عمليات انتهاری را برعهده خواهند گرفت، موضوعی است فرعی و ثانوی. واقعيت آن است که بحران هويت و شخصيت، تا آن سطح از خودبیگانگی مبدل و تشديد شدهاند که سمتگيری کنونی عراق را ناشی از بیتفاوتی ساير کشورهای عربی میداند و میبيند. اگر دقت کرده باشيم، در خود عراق نيز، تقريبن يکیـدو ماهایاست که بنيادگرايان اسلامی، با تلاش و تدارک و سازماندهی تازه، میکوشند تا فضای سياسی کشور را دگرباره به سمت بیثباتی، طغيان و بحران تغيير دهند. بازگشت بنيادگرايان، به اضافهی دامنهی خشونت و ابعاد جنايت، تنها میتواند يک معنا را برساند که جنبش اسلامیـعربی ادعايی اعراب، برای رهايی و شکستن بن بستی که از مدتها قبل به آن دچار گرديده، تلاش میکند.
نه نيازی به پوشيدهگويی است و نه جای هيچگونه انکاری که دين اسلام و به خصوص مذهب سنی، نسبت به تحولات کنونی جهان و خاستگاه فکری و اجتماعی جوانان عرب، بيش از آن حدی که انتظار میرفت، از غافله تمدن عقب مانده است. از اين مهمتر، مسئله اساسی و تأسفبار آنجااست که روشنفکران عرب، بجای درک واقعيتها و احساس مسئوليتی که تاريخ بر گرده آنان گذاشته است، در برابر سرمايهداران بومیای که در شکلدادن به آينده جامهِ بنيادگرايانه برتن کردهاند، و از اينطريق میخواهند گذشته مطلوب را دوباره و در قالب بحران کنونی بازسازی کنند؛ خطمشی مسالمتجويانه و سکوت را برگزيدند.
درست است که بحران هويت و از خودبیگانگی بخشی از جوانان عرب و مسلمان، از عدم مشروعيت نظامهای عربی موجود ناشی میگردند ولی، اين تنها عاملی نيست که بنيادگرايان را موفق به سرمايهگذاری و خريداری چنين افرادی میکند. چه کسی نمیداند که آنان محتوای ايدئولوژی خود را آگاهانه و گزينشی، از منبعی واحد و متناقضنما گلچين و برگزيدهاند؟ بنيادگرايان، با ريختن سرمايه از يکسو، و از سویديگر با اتکاء به دستورات تحکيمی مانند عذاب المهين، عذاب الخد، عذاب الحريق و عذاب اليمی را که قرآن وعده داده است، آن جوانان را در جهتی هدايت میکنند، که به گمانشان میتوانند از اينطريق اضطرابهای روانی خود را برای هميشه درمان سازند و از بودن در چنين زندانی رهايی يابند. اين خطری است که آشکارا همه روشنفکران منطقه و خاورميانه را تهديد میکند. آنان چارهای غیر از اين ندارند تا از طريق طرح يکسری مسائل، اذهان عمومی را مورد پرسش قرار دهند. باید مردم منطقه را آگاه ساخت که نظامهای حقوقی و سياسی جهان اسلام امکان برخورد عادلانه و برابر با فرد را نمیدهد. بايد رهبران مذهبی را پاسخگو نمود که مخالفت اسلام با فرديت، معنايی جز مخالفت با تحول و تمدن نيست.
مسلمانان، چه بخواهند و چه نخواهند، اسلام (در واقع رهبران اسلامی) هم مجبور است مانند بسياری از نظامها، بطرف واقعيتهای عمومی گام بردارد و بخشی از ديدگاهها، قواعد و نهادهای دست و پاگير را، بازسازی و عقلانی سازد. اين بدان معناست که ظرفزمان، ماهيتاً نمیتواند ايدئولوژهای فراگير، انعطافناپذير و يکهتاز را ـ جدا از اينکه آسمانی است يا زمينی، بطور ثابت و غير قابل تغيير پذيرا شود. ايدئولوژی اگر برای انسانهاست و يا آنگونه که رهبران اسلامی مدعیاند متضمن سعادت و آخرت آنان است؛ بايد به نحوی انعطافپذير هم باشد. يعنی با تغيير شرايط زندگی انسانها، همچنان بتواند وفاداری گروههای وابسته به خود را که بسمت جلو گام برمیدارند، حفظ کند. راه بازگشت به گذشته وجود ندارد. نگاه و بازگشت به گذشته، پيش از اينکه باعث التيام روان شود، موجب خودبيگانگی انسان میشود. و انسان از خودبيگانه، پيش از اينکه بتواند چرخه گيتی را از حرکت باز دارد؛ بيشتر ايدئولوژی را به سخره میگيرد.
اينکه کدام گروه سياسیـمذهبی مسئوليت انفجارها و عمليات انتهاری را برعهده خواهند گرفت، موضوعی است فرعی و ثانوی. واقعيت آن است که بحران هويت و شخصيت، تا آن سطح از خودبیگانگی مبدل و تشديد شدهاند که سمتگيری کنونی عراق را ناشی از بیتفاوتی ساير کشورهای عربی میداند و میبيند. اگر دقت کرده باشيم، در خود عراق نيز، تقريبن يکیـدو ماهایاست که بنيادگرايان اسلامی، با تلاش و تدارک و سازماندهی تازه، میکوشند تا فضای سياسی کشور را دگرباره به سمت بیثباتی، طغيان و بحران تغيير دهند. بازگشت بنيادگرايان، به اضافهی دامنهی خشونت و ابعاد جنايت، تنها میتواند يک معنا را برساند که جنبش اسلامیـعربی ادعايی اعراب، برای رهايی و شکستن بن بستی که از مدتها قبل به آن دچار گرديده، تلاش میکند.
نه نيازی به پوشيدهگويی است و نه جای هيچگونه انکاری که دين اسلام و به خصوص مذهب سنی، نسبت به تحولات کنونی جهان و خاستگاه فکری و اجتماعی جوانان عرب، بيش از آن حدی که انتظار میرفت، از غافله تمدن عقب مانده است. از اين مهمتر، مسئله اساسی و تأسفبار آنجااست که روشنفکران عرب، بجای درک واقعيتها و احساس مسئوليتی که تاريخ بر گرده آنان گذاشته است، در برابر سرمايهداران بومیای که در شکلدادن به آينده جامهِ بنيادگرايانه برتن کردهاند، و از اينطريق میخواهند گذشته مطلوب را دوباره و در قالب بحران کنونی بازسازی کنند؛ خطمشی مسالمتجويانه و سکوت را برگزيدند.
درست است که بحران هويت و از خودبیگانگی بخشی از جوانان عرب و مسلمان، از عدم مشروعيت نظامهای عربی موجود ناشی میگردند ولی، اين تنها عاملی نيست که بنيادگرايان را موفق به سرمايهگذاری و خريداری چنين افرادی میکند. چه کسی نمیداند که آنان محتوای ايدئولوژی خود را آگاهانه و گزينشی، از منبعی واحد و متناقضنما گلچين و برگزيدهاند؟ بنيادگرايان، با ريختن سرمايه از يکسو، و از سویديگر با اتکاء به دستورات تحکيمی مانند عذاب المهين، عذاب الخد، عذاب الحريق و عذاب اليمی را که قرآن وعده داده است، آن جوانان را در جهتی هدايت میکنند، که به گمانشان میتوانند از اينطريق اضطرابهای روانی خود را برای هميشه درمان سازند و از بودن در چنين زندانی رهايی يابند. اين خطری است که آشکارا همه روشنفکران منطقه و خاورميانه را تهديد میکند. آنان چارهای غیر از اين ندارند تا از طريق طرح يکسری مسائل، اذهان عمومی را مورد پرسش قرار دهند. باید مردم منطقه را آگاه ساخت که نظامهای حقوقی و سياسی جهان اسلام امکان برخورد عادلانه و برابر با فرد را نمیدهد. بايد رهبران مذهبی را پاسخگو نمود که مخالفت اسلام با فرديت، معنايی جز مخالفت با تحول و تمدن نيست.
مسلمانان، چه بخواهند و چه نخواهند، اسلام (در واقع رهبران اسلامی) هم مجبور است مانند بسياری از نظامها، بطرف واقعيتهای عمومی گام بردارد و بخشی از ديدگاهها، قواعد و نهادهای دست و پاگير را، بازسازی و عقلانی سازد. اين بدان معناست که ظرفزمان، ماهيتاً نمیتواند ايدئولوژهای فراگير، انعطافناپذير و يکهتاز را ـ جدا از اينکه آسمانی است يا زمينی، بطور ثابت و غير قابل تغيير پذيرا شود. ايدئولوژی اگر برای انسانهاست و يا آنگونه که رهبران اسلامی مدعیاند متضمن سعادت و آخرت آنان است؛ بايد به نحوی انعطافپذير هم باشد. يعنی با تغيير شرايط زندگی انسانها، همچنان بتواند وفاداری گروههای وابسته به خود را که بسمت جلو گام برمیدارند، حفظ کند. راه بازگشت به گذشته وجود ندارد. نگاه و بازگشت به گذشته، پيش از اينکه باعث التيام روان شود، موجب خودبيگانگی انسان میشود. و انسان از خودبيگانه، پيش از اينکه بتواند چرخه گيتی را از حرکت باز دارد؛ بيشتر ايدئولوژی را به سخره میگيرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر