عمر مفيد جنگ سرد چهل سال بود. به همان نسبت عمر گرايشات غالب براين دوره نيز، در مقايسه با ساير گرايشات مسلط پيش از خود در تاريخ ملتـکشورها، زمانی است اندک و غير قابل محاسبه. ولی در همين چهل سال دو نسل فعال پايبند به وجود خير و شر در جهان، وارد مناسبات سياسیـاجتماعی شدند. فرهنگ خودی و غير خودی را در دنيا رايج ساختند و مقام و ارزش انسانی را تا سطح نوع وابستگی آنان به جبهههای جهانی تنزل دادند. جدا از اين، اتمسفر موجود خير و شر در جهان، بستری را مهيا ساخت تا انواع و اقسام گرايشها، تمايلها و فرهنگها ـکه بعضیها با قدمتی چند هزار سالهـ از پستوه ذهنها بيرون آمده و تجديد حياتی تازه بیيابند.
شايد از منظر تکثرگرايی، بوش (پدر) حق داشت تا اين گروهها و گرايشات را هزاران نقطههای نورانی نامگذاری کند و خطاب دهد. يا شايد برعکس، همه ما آنقدر سادهنگر بوديم که نمیدانستيم آنان در انتظار لحظهای مشخص، روزشماری میکنند تا خود را به چهار راه سياسیـاستراتژيک برسانند و در فرصتی مناسب، بسان آتشی جهنمی و سوزان، انسان و همه هستی را يکباره به کام مرگ بگيرند و نابود کنند. بديهی است که واقعيت بُعدهای مختلفی را نيز در برخواهد گرفت و نوشته حاضر، قصد ندارد وارد اين عرصهها گردد. اما، فهم و تحليل يک موضوع برای همه ما الزامی است: چرا خاورميانه مرکز و مأمن همه گروههايی است که از قعر تاريخ، به درون عصرما پرتاب میگردند؟ و مهمتر، چرا اکثر چهرهها و شخصيتهايی که از اين محيط برخاستهاند، گاهی بصورت تراژيک [که شاخص آن بنلادن و القاعده است] و زمانی بصورت کميک [که نمونه برجسته آن «حسن عباسی» است] تظاهر يافتند؟
آزادی و اختيار
بعضیها تلاش میکنند که ميان انديشههای اسلامی بنلادن و دين اسلام، تفاوتی قائل گردند و خط و مرزی بکشند. همانگونه که در چند سال گذشته، اصلاحطلبان تلاش میکردند که نشان دهند ميان انديشههای مصباح و دين اسلام تفاوتی است. همان زمان، پرسش کليدی اين بود چرا افرادی که مصباح را استاد و مهمترين شخصيت اسلامشناس به مردم معرفی میکردند و فردی چون سروش همراه و در کنار او در پشت ميز مناظره تلويزيونی نشست؛ اکنون بايد فردی غير مطلع از دين و اسلام باشد؟
در باره بنلادن نيز، همين پرسش و قانون صادق است. او از زمانی که آگاهانه و داوطلبانه غارهای افغانستان را برای زندگی انتخاب کرد، تا هنگامیکه برجهای دوقلو را منفجر ساخت، تمام نیرو و زندگی خويش را براساس قوانين و «نص» قرآنی بنا نهاد و برنامهريزی کرد. اگر مصباح صدايش از جای گرمی برمیخيزد، بخاطر مالاندوزی و حفظ اهرمهای قدرت تعصب نشان میدهد، بنلادن در عمل نشان داد که خود و خانواده و زندگیاش را قربانی اسلام کرده است. اگرچه گفتن این سخن دردآور است اما، او در عمل، بخشی از دشمنانش را [از جمله تعدادی از مسئولين جمهوریاسلامیايران را] وادار ساخت تا عزت و احترامش را نگهدارند. انفجار برجهای دوقلو، در اذهان ساده مسلمانان جهان، يادآور دو بُت معروف کعبهاند، که محمد در هنگام تسخير مکه، آنها را نابود ساخت. بخش کثيری از روشنفکران عرب، آن را نمادی از دو قدرت مسلمان منطقه، يعنی جمهوری اسلامی و حکومت عربستان میديدند. و دهها برداشت و تفسيری ديگر که ما از آنها بیاطلاع هستيم.
اين نمونهها و بسياری نمونههای ديگر، بيانگر حقيقت تلخی هستند که هنوز فهم و برداشتمان از دين، دستخوش دگرگونی کيفی نشده است. اضافه کنم که سخن برسر دين اسلام يا مسلمانان نيست، بلکه يهوديان و مسيحيان منطقه نيز، تفاوت چندانی با مسلمانان ندارند. مردمی که چند هزار سال پيرو بودهاند و همواره در انتظار مهدی موعودی که از راه برسد، بجای آنان بیانديشد و قانون زندگی تنظيم و ديکته کند؛ بهرغم اختلافات دينیـعقيدتی يا سياسی، در معنا، تفاوت چندانی با همديگر ندارند. اگر اتفاقنظری بود، توافق برسر حفظ قالبهای فرهنگی بود. کودکی که در محيط فرهنگی خاص و مشخصی متولد میگردد، تا ابد مجبور است در درون همان قالب زندگی کند و بميرد.
اما آنچه امروز در حال تغيير است، نه دين ـو واقعن هم نمیتوان از دين انتظار تغيير و تحول را داشتـ بلکه شيوه داد و سُتد است. اقتصادی که با فرهنگ ادغام گرديد و بستری را برای انديشيدن مهيا ساخت. اقتصادی که به سهم خود، خواهان تغييراتی سريع در کار و شيوه زندگی و عادات است. میخواهد بجای بازارچههای سنتی هزارساله، بازارها، مناسبات و سيستمهای جديدی را جايگزين سازد. يعنی هم در ديواره سنتی زندگی خاورميانهای شکافی عميق ايجاد کرد، و هم انسان خاورميانهای را برسر دو راهی مهمی قرار داد تا از ميان دو مقوله اختيار و تقليد، يکی را آزادانه برگزيند.
در چنين فضايی است که بايد بمبگذاریهای القاعده را درک کرد و يا، سخنان آقای خامنهای را که میگويد مورد تهاجم فرهنگی قرار گرفتهايم، فهميد و تحليل نمود. ما اکنون شاهد جنگ «شرکتهای سهامی اسلامی» با اقتصاد نوين جهانی هستيم و در اين جنگ، گاهی بنلادن، در کنار واعظ طبسی و خامنهای قرار میگيرد و گاهی، ولیفقيه در کنار پادشاه عربستان. در هر حال، مهم اين است که من و تو بدانيم که در اين جنگ سرنوشتساز ـو يا شايد هم آينده سوزـ در کدام جايگاه قرار گرفتهايم؟ اگرچه همه ما میپذيريم که فرهنگ اکتسابی است و انسان موجودی اجتماعی و دگرگونکننده است. اما دلکندن از فرهنگ جنگسرد و خودی و غيرخودی، کار سادهای نيست. بنلادن نيز در ظاهر انسان مُدرنی بود. هم از حيث تحصيل و موقعيت شغلی، هم به لحاظ موقعيت اجتماعی. بیانصافی محض است که او را با خزعلیها يا جنتیها مقايسه کنيم. اما ديديم در حيطه فکر و نظر، به قول کارل مارکس، در همان چارچوبی میانديشيد که فلان يا بهمان عطار میانديشد.
شايد از منظر تکثرگرايی، بوش (پدر) حق داشت تا اين گروهها و گرايشات را هزاران نقطههای نورانی نامگذاری کند و خطاب دهد. يا شايد برعکس، همه ما آنقدر سادهنگر بوديم که نمیدانستيم آنان در انتظار لحظهای مشخص، روزشماری میکنند تا خود را به چهار راه سياسیـاستراتژيک برسانند و در فرصتی مناسب، بسان آتشی جهنمی و سوزان، انسان و همه هستی را يکباره به کام مرگ بگيرند و نابود کنند. بديهی است که واقعيت بُعدهای مختلفی را نيز در برخواهد گرفت و نوشته حاضر، قصد ندارد وارد اين عرصهها گردد. اما، فهم و تحليل يک موضوع برای همه ما الزامی است: چرا خاورميانه مرکز و مأمن همه گروههايی است که از قعر تاريخ، به درون عصرما پرتاب میگردند؟ و مهمتر، چرا اکثر چهرهها و شخصيتهايی که از اين محيط برخاستهاند، گاهی بصورت تراژيک [که شاخص آن بنلادن و القاعده است] و زمانی بصورت کميک [که نمونه برجسته آن «حسن عباسی» است] تظاهر يافتند؟
آزادی و اختيار
بعضیها تلاش میکنند که ميان انديشههای اسلامی بنلادن و دين اسلام، تفاوتی قائل گردند و خط و مرزی بکشند. همانگونه که در چند سال گذشته، اصلاحطلبان تلاش میکردند که نشان دهند ميان انديشههای مصباح و دين اسلام تفاوتی است. همان زمان، پرسش کليدی اين بود چرا افرادی که مصباح را استاد و مهمترين شخصيت اسلامشناس به مردم معرفی میکردند و فردی چون سروش همراه و در کنار او در پشت ميز مناظره تلويزيونی نشست؛ اکنون بايد فردی غير مطلع از دين و اسلام باشد؟
در باره بنلادن نيز، همين پرسش و قانون صادق است. او از زمانی که آگاهانه و داوطلبانه غارهای افغانستان را برای زندگی انتخاب کرد، تا هنگامیکه برجهای دوقلو را منفجر ساخت، تمام نیرو و زندگی خويش را براساس قوانين و «نص» قرآنی بنا نهاد و برنامهريزی کرد. اگر مصباح صدايش از جای گرمی برمیخيزد، بخاطر مالاندوزی و حفظ اهرمهای قدرت تعصب نشان میدهد، بنلادن در عمل نشان داد که خود و خانواده و زندگیاش را قربانی اسلام کرده است. اگرچه گفتن این سخن دردآور است اما، او در عمل، بخشی از دشمنانش را [از جمله تعدادی از مسئولين جمهوریاسلامیايران را] وادار ساخت تا عزت و احترامش را نگهدارند. انفجار برجهای دوقلو، در اذهان ساده مسلمانان جهان، يادآور دو بُت معروف کعبهاند، که محمد در هنگام تسخير مکه، آنها را نابود ساخت. بخش کثيری از روشنفکران عرب، آن را نمادی از دو قدرت مسلمان منطقه، يعنی جمهوری اسلامی و حکومت عربستان میديدند. و دهها برداشت و تفسيری ديگر که ما از آنها بیاطلاع هستيم.
اين نمونهها و بسياری نمونههای ديگر، بيانگر حقيقت تلخی هستند که هنوز فهم و برداشتمان از دين، دستخوش دگرگونی کيفی نشده است. اضافه کنم که سخن برسر دين اسلام يا مسلمانان نيست، بلکه يهوديان و مسيحيان منطقه نيز، تفاوت چندانی با مسلمانان ندارند. مردمی که چند هزار سال پيرو بودهاند و همواره در انتظار مهدی موعودی که از راه برسد، بجای آنان بیانديشد و قانون زندگی تنظيم و ديکته کند؛ بهرغم اختلافات دينیـعقيدتی يا سياسی، در معنا، تفاوت چندانی با همديگر ندارند. اگر اتفاقنظری بود، توافق برسر حفظ قالبهای فرهنگی بود. کودکی که در محيط فرهنگی خاص و مشخصی متولد میگردد، تا ابد مجبور است در درون همان قالب زندگی کند و بميرد.
اما آنچه امروز در حال تغيير است، نه دين ـو واقعن هم نمیتوان از دين انتظار تغيير و تحول را داشتـ بلکه شيوه داد و سُتد است. اقتصادی که با فرهنگ ادغام گرديد و بستری را برای انديشيدن مهيا ساخت. اقتصادی که به سهم خود، خواهان تغييراتی سريع در کار و شيوه زندگی و عادات است. میخواهد بجای بازارچههای سنتی هزارساله، بازارها، مناسبات و سيستمهای جديدی را جايگزين سازد. يعنی هم در ديواره سنتی زندگی خاورميانهای شکافی عميق ايجاد کرد، و هم انسان خاورميانهای را برسر دو راهی مهمی قرار داد تا از ميان دو مقوله اختيار و تقليد، يکی را آزادانه برگزيند.
در چنين فضايی است که بايد بمبگذاریهای القاعده را درک کرد و يا، سخنان آقای خامنهای را که میگويد مورد تهاجم فرهنگی قرار گرفتهايم، فهميد و تحليل نمود. ما اکنون شاهد جنگ «شرکتهای سهامی اسلامی» با اقتصاد نوين جهانی هستيم و در اين جنگ، گاهی بنلادن، در کنار واعظ طبسی و خامنهای قرار میگيرد و گاهی، ولیفقيه در کنار پادشاه عربستان. در هر حال، مهم اين است که من و تو بدانيم که در اين جنگ سرنوشتساز ـو يا شايد هم آينده سوزـ در کدام جايگاه قرار گرفتهايم؟ اگرچه همه ما میپذيريم که فرهنگ اکتسابی است و انسان موجودی اجتماعی و دگرگونکننده است. اما دلکندن از فرهنگ جنگسرد و خودی و غيرخودی، کار سادهای نيست. بنلادن نيز در ظاهر انسان مُدرنی بود. هم از حيث تحصيل و موقعيت شغلی، هم به لحاظ موقعيت اجتماعی. بیانصافی محض است که او را با خزعلیها يا جنتیها مقايسه کنيم. اما ديديم در حيطه فکر و نظر، به قول کارل مارکس، در همان چارچوبی میانديشيد که فلان يا بهمان عطار میانديشد.
۴ نظر:
سلام.شايد هم از روز ازل٫اين همان داد و ستد و قدرت بوده که داشته حرف ميزده
در این داد و ستد قدرت ، فرمودید که یک طرفش بنلادن و واعظ طبسی و خامنهای قرار میگيرد و .. اما نفرمودید نقطه مقابلش چه کسانی قرار می گیرد . بقول خودتان « در هر حال، مهم اين است که من و تو بدانيم که در اين جنگ سرنوشتساز ـو يا شايد هم آينده سوزـ در کدام جايگاه قرار گرفتهايم » ؟
نکته دیگر اینکه چرا شما با گزینش های خود ! به خودی و غیر خودی بودن مخاطبانتان دامن می زنید ؟
!زيتای عزيز
متوجه منظورتان نشدم اما، قانون داد و سُتد، جزء قوانين پايهای سياست و اقتصادند. مهم آن است که اين قوانين چگونه فهم و درک شوند. نگاهی که اساس داد و ستد را عرضه و تقاضا میداند با نگاهی که پایبند به قراردادهاست، و فراتر از آن، اعتماد را مبنای هرقراردادی میداند؛ دو نگاه کاملن متفاوت به سياست و اقتصاد، و در واقع دو نگاه مختلف به زندگی است.
اگر بخواهيد اين موضوع را به حوادث امروز خاورميانه ارتباط دهيد، حرف و سخن بنيادگرايان مشخص است که: شما متقاضی همان بنجلی هستيد که ما عرضه می کنيم! و اين تحميل است نه قرار داد.
!يوسف عزيز
اگر بار ديگر عنايت کنيد و مجددن نگاهی به مطلب بیاندازيد، حتمن پاسختان را میيابيد. بحث برسر انسان است و به رسميت شناختن موجوديت او، نه گروهها و قدرتها. بحث برسر تقليد و اختيار است و فضايیکه بعضیها فرديت و حقوق فردی من و شما را برنمیتابند و ما را به عذاب اليم وعده میدهند. مخاطبين اين نوشته نيز، انسانهايی هستند که در خاورميانه زندگی میکنند و بیتوجه به باورها و گرايشاتمان، همه باهم، هم اکنون در حال سوختن هستيم و تو بهتر و نيک میدانی که اگر آتش به جان زندگی بیافتد، ديگر خودی و غيرخودی نمیشناسد.
نکته دومی را نيز بعنوان ختم کلام بنويسم که صاحب اين قلم، هرگز در اين انديشه نيست تا با گزينشهايش، «به خودی و غيرخودی بودن مخاطبانش دامن بزند». بلکه، اين نگاه بغايت محافظهکارانهی اسلامی است که امروز، ابتدايیترين نيازها و خواستهای فرزندانشان را افراطی و زياده روی میبيند و آنها را دستهبندی میکند.
موفق باشی!
ارسال یک نظر