توضيح: روز گذشته میخواستم نموداری را در وسط متن بگذارم، ولی انگار نه تنها تلاشهای مکررم بیتأثير بودند، بلکه بخشی از نوشته نيز ناخواسته محو شدند. اکنون بخش نخست را با کمی تغيير، مجددا آبديت میکنم و از اين بیتوجهای که رُخ داد، از همهی شما عزيزان پوزش میطلبم! در ضمن، اميدوارم بهخاطر داشته باشيد که روز گذشته، روز جهانی بازنشستهگان بود و شايد هم درس خوبی برای منی که زيربار اين حرفها نمیروم :(
*******
بارزترين خصلت سياسی حکومت ايران، شکاکيت است. عنصر برجسته شک در سياست، آن هم در زمانه ما و در جهان مُدرن و بههم پيوستهای که همهی دولتها، بدون استثناء، خواهان روابطی قاعدهمند در عرصه بينالمللی هستند، و روی ائتلافهای امنيتی، اقتصادی و سياسی تکيه و برنامه ريزی میکنند؛ نشانه کهنهگرايی فکری و روان پريشی فرهنگی است.
اما موضوع مهمتر، بررسی اين روحيات است! بدون اتکاء به علم روانشناسی، شکاکيت سياسی بههيچوجه قابل مفهوم نيست. در برداشت کلی، بزرگترين و قدرتمندترين ديکتاتورها نیر، در اعمال حاکميت، با پارهای از محدوديتهای هنجاری در جامعه روبهرو هستند. يعنی آن فرهنگ (که مجموعهایست از هنجارها، تعبيرها و علائمها) مقاومی که در برابر ديکتاتوری يا حکومتهای يکجانبهنگر قرار میگيرند، به باور من جنبه روانشناسی قضايا را بيشتر و عريانتر میسازند. بطور مشخص در کشور ما، وقتیکه میبينيم حاکميت ايران بطور مداوم در حال اثبات مشروعيت سياسی خويش است و هر انتخابی را رفراندوم تعبير میکند؛ نشانه روان پريشی است. او با اين واکنشها، در حقيقت فرهيختهگان و نخبهگان جامعه را مورد خطاب قرار میدهد. چرا؟
تأکيد روی پشتوانه آراء، بهنحوی تأکيد روی موفقيت در امور مديريت و رضايتی را که مردم ابراز میدارند. از نقطه نظر تئوريک، ناتوانی در امور مديريت، يکی از علتهای اصلی بروز شکاکيت سياسی است. آيا برنامهريزان و سياستگذاران حکومت اسلامی براين ضعف واقفاند؟ پاسخ مثبت است! يک برآورده ساده نشان میدهد که در جمهوری اسلامی، هيچگاه و در هيچ مقطعهای نمیتوان میان توانمندیها و جايگاه افراد مسئول (البته اگر از بعضی استثناءها چشمپوشی کنیم) تناسبی برقرار ساخت. سادهترين واکنش در چنين ساختاری، جاروب کردن همهی نيروهای متخصص و صاحب نظر است. وجود و حضور آنها ـحتا با زبان بستهـ برای افرادی که در مقام مسئوليت قرار گرفتهاند، اساسا آزار دهنده است.
يک مثال ساده شايد بهتواند ذهنيت، حساسيت و حتا نفرت دستاندرکاران امور را نسبت به نخبگان فکری جامعه، بهخوبی نشان دهد. پروسه برخورد حکومت با دانشگاه را دنبال کنيد: نخست برگزاری نماز جمعه در آن محيط، نه تنها توهينی آشکار عليه ارزشهای علمی و جامعه علمی بود، بلکه با اين حرکت نمادين، میخواستند اعتبار علمی آن مکان را تا سطح مسجد تنزل دهند. هدف و انگيزه سياسی برابر انگاری حوزه و دانشگاه در آن زمان، فقط و فقط تداعیگر يک معنا بود: سطح دانش طلبهها در امور مديريت، حداقل در حدی هست که دستکمی از کارشناسان و مديران متخصص ندارند!
دوم، وقتی ديدند چنين تناقضی را نمیتوان از طريق شعارها رفع کرد، انقلاب فرهنگی را راه انداختند. در واقع از طريق انقلاب فرهنگی، روحانيت در جايگاه سياسی نشست و مسئوليت اداره امور را برعهده گرفت؛ سياستمدار را استاد دانشگاه کردند و استادان را بیکار و مهاجرت را برآنان تحميل ساختند. ظاهرا با چنين اقدامی جند سالی آرامش داشتند اما، زمانیکه ديدند دانشگاهها در يک فضای تقريبا معتدل سياسی، خود ترميماند و جان تازهای میگيرند؛ استادان متخصص، بعد از سالها سکوت، مجددا برنامههای سياسی و اقتصادی حکومت را به زير نقد گرفته و ضعفهای آنرا برملا میسازند؛ سومين تير را از چله رها ساختند و آن محيط را به قبرستان شهدا تبديل نمودند.
چه کسی عليه امنيت؛ دولت يا ملت؟ ـ ۲
چه کسی عليه امنيت؛ دولت يا ملت؟ ـ ۳
*******
بارزترين خصلت سياسی حکومت ايران، شکاکيت است. عنصر برجسته شک در سياست، آن هم در زمانه ما و در جهان مُدرن و بههم پيوستهای که همهی دولتها، بدون استثناء، خواهان روابطی قاعدهمند در عرصه بينالمللی هستند، و روی ائتلافهای امنيتی، اقتصادی و سياسی تکيه و برنامه ريزی میکنند؛ نشانه کهنهگرايی فکری و روان پريشی فرهنگی است.
اما موضوع مهمتر، بررسی اين روحيات است! بدون اتکاء به علم روانشناسی، شکاکيت سياسی بههيچوجه قابل مفهوم نيست. در برداشت کلی، بزرگترين و قدرتمندترين ديکتاتورها نیر، در اعمال حاکميت، با پارهای از محدوديتهای هنجاری در جامعه روبهرو هستند. يعنی آن فرهنگ (که مجموعهایست از هنجارها، تعبيرها و علائمها) مقاومی که در برابر ديکتاتوری يا حکومتهای يکجانبهنگر قرار میگيرند، به باور من جنبه روانشناسی قضايا را بيشتر و عريانتر میسازند. بطور مشخص در کشور ما، وقتیکه میبينيم حاکميت ايران بطور مداوم در حال اثبات مشروعيت سياسی خويش است و هر انتخابی را رفراندوم تعبير میکند؛ نشانه روان پريشی است. او با اين واکنشها، در حقيقت فرهيختهگان و نخبهگان جامعه را مورد خطاب قرار میدهد. چرا؟
تأکيد روی پشتوانه آراء، بهنحوی تأکيد روی موفقيت در امور مديريت و رضايتی را که مردم ابراز میدارند. از نقطه نظر تئوريک، ناتوانی در امور مديريت، يکی از علتهای اصلی بروز شکاکيت سياسی است. آيا برنامهريزان و سياستگذاران حکومت اسلامی براين ضعف واقفاند؟ پاسخ مثبت است! يک برآورده ساده نشان میدهد که در جمهوری اسلامی، هيچگاه و در هيچ مقطعهای نمیتوان میان توانمندیها و جايگاه افراد مسئول (البته اگر از بعضی استثناءها چشمپوشی کنیم) تناسبی برقرار ساخت. سادهترين واکنش در چنين ساختاری، جاروب کردن همهی نيروهای متخصص و صاحب نظر است. وجود و حضور آنها ـحتا با زبان بستهـ برای افرادی که در مقام مسئوليت قرار گرفتهاند، اساسا آزار دهنده است.
يک مثال ساده شايد بهتواند ذهنيت، حساسيت و حتا نفرت دستاندرکاران امور را نسبت به نخبگان فکری جامعه، بهخوبی نشان دهد. پروسه برخورد حکومت با دانشگاه را دنبال کنيد: نخست برگزاری نماز جمعه در آن محيط، نه تنها توهينی آشکار عليه ارزشهای علمی و جامعه علمی بود، بلکه با اين حرکت نمادين، میخواستند اعتبار علمی آن مکان را تا سطح مسجد تنزل دهند. هدف و انگيزه سياسی برابر انگاری حوزه و دانشگاه در آن زمان، فقط و فقط تداعیگر يک معنا بود: سطح دانش طلبهها در امور مديريت، حداقل در حدی هست که دستکمی از کارشناسان و مديران متخصص ندارند!
دوم، وقتی ديدند چنين تناقضی را نمیتوان از طريق شعارها رفع کرد، انقلاب فرهنگی را راه انداختند. در واقع از طريق انقلاب فرهنگی، روحانيت در جايگاه سياسی نشست و مسئوليت اداره امور را برعهده گرفت؛ سياستمدار را استاد دانشگاه کردند و استادان را بیکار و مهاجرت را برآنان تحميل ساختند. ظاهرا با چنين اقدامی جند سالی آرامش داشتند اما، زمانیکه ديدند دانشگاهها در يک فضای تقريبا معتدل سياسی، خود ترميماند و جان تازهای میگيرند؛ استادان متخصص، بعد از سالها سکوت، مجددا برنامههای سياسی و اقتصادی حکومت را به زير نقد گرفته و ضعفهای آنرا برملا میسازند؛ سومين تير را از چله رها ساختند و آن محيط را به قبرستان شهدا تبديل نمودند.
چه کسی عليه امنيت؛ دولت يا ملت؟ ـ ۲
چه کسی عليه امنيت؛ دولت يا ملت؟ ـ ۳
۴ نظر:
سلام.ترس٫ از عوارض چانبي قدرت مطلق است٫ترس از دست دادن آن٫ باعث ميشود که همه را دشمن بداند.مگر نادر شاه چشم قرزند خودش را کور نکرد.حالا اطرافيان و منتظر نوبت ها زيادند و فزرندان هم خودشان پادشاه اقليمی هستند٫وگرنه الان کلی آقازاده کور داشتيم.
خسته نباشید اقای درویش پور . در بلاگ نیوز لینک داده شد .
مشتاقانه به انتظار بخش های آتی خواهم بود .
!زيتای عزيز سلام
ترس يک مقوله عام است که می تواند همه ديکتاتورها را شامل گردد. اما منظورم از اين نوشته تأکيد روی عدم صلاحيت است
يک مثال ميزنم: استالين ديکتاتور بود و مثل همه ديکتاتورهای جهان، نگران شورش مردمی. اما او در برخورد با مخالفين، نه تنها احساس حقارت نداشت، بل که در بعضی عرصه ها (حتا مباحث تئوريک)شايد يک سر و گردن بالاتر از ديگران نيز بود
!در ضمن، از توجه و کامنت های که می گذاری سپاس گزارم
!سلام آشيل عزيز
مثل هميشه، سپاس گزار محبت دوستان بلاگ نيوز هستم
ارسال یک نظر