اکنون سالهاست که در ايران، جهت و مخاطب اصلی معادله ضربالمثل «بيرون گودی میگی لنگاش کن» تغيير کرده است. يعنی بهجای آنکه تماشاگران فرصتطلب و ديگر نيروهای گريزان از مسئوليت و اخلاق اجتماعی طرف خطاب باشند؛ بازیگران پيشين عرصههای مختلف سياسی، اجتماعی و حتا فرهنگیـادبی، توسط همان تماشاگران، مورد خطاب و مؤاخذه قرار میگيرند.
وارونه نگری، هميشه و در هر دورهای در ايران مرسوم بود. سنتی که بيشتر توجيهگر تمايلات و رفتار تماشاگران است تا بازیگران اصلی کارزارهای عرصه اجتماعی. بديهی است که توجيهگران، هميشه و در همهی دورهها، خود را بینياز به طرح دقيق مسئلهها و قواعد اصلی بازیهای درون اجتماعی میبينند و میدانند. بهطور مثال، بيش از 50 سال است که هرسال، در باره کودتای بيستوهشتم مردادماه سال 32 میگويند و مینويسند ولی، آنچه که در قريب بهاتفاق گفتارها و نوشتارها پنهان و ناديده گرفته میشوند صورت اصلی مسئله است: يعنی چه کسی قواعد بازی را ناديده گرفت، قانون را دور زد و کودتا راه انداخت؟
به باور من در ايران و تا همين امروز، بحث هيچگاه برسر اصل چگونگی شکلگيری انواع پديدهها و علت ظهور آنها نبود و نيست. چرا که وجود پديدهها و حوادث مثبت و منفی، يا ظهور و حضور شخصيتها و احزاب مثبت و منفی [اگرچه اين توصيف از اساس نارسا و غلطاند و در اينجا بيشتر بهدليل تسهيل و رساندن منظور آورده شد] موضوعی است عمومی و در تاريخ تحول همه کشورهای جهان میتوان نمونههای مختلف آن را ديد و خواند. اما تنها کشورهايی با ظهور چنين پديدههايی مسئله دارند که ملتاش، تماشاگر و متناقضنماست. ناخنکزن است و رسما اعلام نمیکند که چه میخواهد يا میپسندد. از يکسو، خود را در مسير نيروی گريز از مرکز قرار میدهد ولی، از آن سوی نيز چون بردهای سر بهراه و فرمانبر، بهطرف مرکز کشيده میشود. در لحظه، شخصيتها و احزاب، میتوانند مورد قبولشان باشند يا نباشند، و در اين مبادلهی نوسانی از نفیها و تأييدها، بدون تعارف، بحث بههيچوجه بر روی علت و عوامل تقويتکننده چنين ظهوری در جامعه نيست، بلکه تنها از منظر خود توجيهگری و نقش و مسئوليت خود نديدن و پنهانکردن است که در هرمناسبتی، تُند و تُند، واگويی و طرح میشوند.
مثلا در باره داستان ظهور هيتلر و پديده رشد فاشيسم در آلمان، صدها کتاب تحليلی و مستند در شصتسال گذشته نوشته و چاپ شدهاند. اما هنوز بخشی از آلمانیهای توجيهگر و متعلق به نسل پيشين، معتقدند که حکومت اتريش، برسر ملت آلمان کلاه گذاشت و بتهوون آلمانیالاصل را در جهان اتريشی معرفی کرد و هیتلر اتريشی را، آلمانی؟! واقعا برای مردم جهان و نسل امروز آلمان چه فرقی میکند که هيتلر متولد اتريش بود يا آلمان؟ هيتلر و هيتلرها، صرفنظر از اينکه آلمانیاند، ترک يا ايرانی، تنها میتوانند در يک ساخت اجتماعی معين و مشخص و در بين مردمی آماده و جانبرکف، اعلام موجوديت و ظهور کنند. دهها عوامل فرهنگی، اجتماعی، سياسی و فلسفی، مانند پازولی در کنار يکديگر چيده شدند تا بستر ظهور فاشيسم در جامعه آلمان مهيّا گرديد.
با وجود براين، يک نکته را نه میتوان و نبايد نفی کرد که مثال بخشی از نسل پيشين آلمان، بهنوعی پذيرش شرمگينانه مسئوليت است. آيا در مورد ايرانيانی که جهت مخاطب ضربالمثل بالا را تغيير دادهاند نيز، همينگونه است و چنين بايد ارزيابی کرد و انديشيد؟ بررسی اکثر واکنشها نشان میدهند که پاسخ، صد در صد منفی است. به باور من برخورد خردگرايانه بخش عمده بازیگران پيشين عرصه سياست [اگر از يکی دو نمونه استثناء صرفنظر کنيم]، تماشاگران دائمی بيرون گودی را گرفتار وضعيت مستأصلی ساخت. ديگر نه بالايیها و نه پائينی، وسيلهای برای توجيه و تبليغ اعمال خود ندارند. و اگرچه باعث تأسف است اما، بهنظر آغاز مهمی است برای دگرگونیها و تقويت IQ اجتماعی و پذيرفتن مسئوليتهای اجتماعی.
وارونه نگری، هميشه و در هر دورهای در ايران مرسوم بود. سنتی که بيشتر توجيهگر تمايلات و رفتار تماشاگران است تا بازیگران اصلی کارزارهای عرصه اجتماعی. بديهی است که توجيهگران، هميشه و در همهی دورهها، خود را بینياز به طرح دقيق مسئلهها و قواعد اصلی بازیهای درون اجتماعی میبينند و میدانند. بهطور مثال، بيش از 50 سال است که هرسال، در باره کودتای بيستوهشتم مردادماه سال 32 میگويند و مینويسند ولی، آنچه که در قريب بهاتفاق گفتارها و نوشتارها پنهان و ناديده گرفته میشوند صورت اصلی مسئله است: يعنی چه کسی قواعد بازی را ناديده گرفت، قانون را دور زد و کودتا راه انداخت؟
به باور من در ايران و تا همين امروز، بحث هيچگاه برسر اصل چگونگی شکلگيری انواع پديدهها و علت ظهور آنها نبود و نيست. چرا که وجود پديدهها و حوادث مثبت و منفی، يا ظهور و حضور شخصيتها و احزاب مثبت و منفی [اگرچه اين توصيف از اساس نارسا و غلطاند و در اينجا بيشتر بهدليل تسهيل و رساندن منظور آورده شد] موضوعی است عمومی و در تاريخ تحول همه کشورهای جهان میتوان نمونههای مختلف آن را ديد و خواند. اما تنها کشورهايی با ظهور چنين پديدههايی مسئله دارند که ملتاش، تماشاگر و متناقضنماست. ناخنکزن است و رسما اعلام نمیکند که چه میخواهد يا میپسندد. از يکسو، خود را در مسير نيروی گريز از مرکز قرار میدهد ولی، از آن سوی نيز چون بردهای سر بهراه و فرمانبر، بهطرف مرکز کشيده میشود. در لحظه، شخصيتها و احزاب، میتوانند مورد قبولشان باشند يا نباشند، و در اين مبادلهی نوسانی از نفیها و تأييدها، بدون تعارف، بحث بههيچوجه بر روی علت و عوامل تقويتکننده چنين ظهوری در جامعه نيست، بلکه تنها از منظر خود توجيهگری و نقش و مسئوليت خود نديدن و پنهانکردن است که در هرمناسبتی، تُند و تُند، واگويی و طرح میشوند.
مثلا در باره داستان ظهور هيتلر و پديده رشد فاشيسم در آلمان، صدها کتاب تحليلی و مستند در شصتسال گذشته نوشته و چاپ شدهاند. اما هنوز بخشی از آلمانیهای توجيهگر و متعلق به نسل پيشين، معتقدند که حکومت اتريش، برسر ملت آلمان کلاه گذاشت و بتهوون آلمانیالاصل را در جهان اتريشی معرفی کرد و هیتلر اتريشی را، آلمانی؟! واقعا برای مردم جهان و نسل امروز آلمان چه فرقی میکند که هيتلر متولد اتريش بود يا آلمان؟ هيتلر و هيتلرها، صرفنظر از اينکه آلمانیاند، ترک يا ايرانی، تنها میتوانند در يک ساخت اجتماعی معين و مشخص و در بين مردمی آماده و جانبرکف، اعلام موجوديت و ظهور کنند. دهها عوامل فرهنگی، اجتماعی، سياسی و فلسفی، مانند پازولی در کنار يکديگر چيده شدند تا بستر ظهور فاشيسم در جامعه آلمان مهيّا گرديد.
با وجود براين، يک نکته را نه میتوان و نبايد نفی کرد که مثال بخشی از نسل پيشين آلمان، بهنوعی پذيرش شرمگينانه مسئوليت است. آيا در مورد ايرانيانی که جهت مخاطب ضربالمثل بالا را تغيير دادهاند نيز، همينگونه است و چنين بايد ارزيابی کرد و انديشيد؟ بررسی اکثر واکنشها نشان میدهند که پاسخ، صد در صد منفی است. به باور من برخورد خردگرايانه بخش عمده بازیگران پيشين عرصه سياست [اگر از يکی دو نمونه استثناء صرفنظر کنيم]، تماشاگران دائمی بيرون گودی را گرفتار وضعيت مستأصلی ساخت. ديگر نه بالايیها و نه پائينی، وسيلهای برای توجيه و تبليغ اعمال خود ندارند. و اگرچه باعث تأسف است اما، بهنظر آغاز مهمی است برای دگرگونیها و تقويت IQ اجتماعی و پذيرفتن مسئوليتهای اجتماعی.
۳ نظر:
در بلاگ نیوز لینک داده شد آقای درویش پور .
در همین ارتباط :
http://www.rugart.org/doc/doc.asp?id=2121
سلام.آخه هرگز نميشه تماشاچی بود و بيطرف،و هميشه به هر دليلی که شده،هواخواه اين يا آن ميشويم.البته اين طرفداری هميشه پايه در نقع شخصی خودمان دارد و ميخواهيم آنی که در وسط گود هست بجای ما تلاش کند و ما را به فيض برساند.
فهرست وب ایرانی:
نمابه ها
ارسال یک نظر