سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۵

نه همان مُشت و نه همين چشم

بازخوانی خاطره قتل‌های سياسی ـ ‌زنجيره‌ای
زيبــاتــرين نگاهت را
نظاره جهان کُن
که آفتاب نيز
می‌گيرد.
تـازه‌تـرين نفس‌هايت را
برآر .
(محمد مختاری ـ خانه روشنی)

فردا اوّل آذر و سال‌گرد آغاز قتل‌های سياسی‌ـ‌زنجيره‌ای است. زنده نگهداشتن خاطرات ضروری‌ست و وظيفه ملی هم حکم می‌کند که خاطره اين روزها را انديش‌مندانه برای عبرت و آموزش نسل آينده، زنده نگهداريم. اما اگر بيان خاطره، پيشاپيش با پرسش و اراده همراه نگردد، رهايی از دام احساس‌ها و غليان‌های بعدی، به آسانی ميسر نخواهد شد. اگر اراده‌ای نباشد و ندانيم که هدف از زنده کردن خاطره‌ها چيست؛ ناخواسته ميان خاطره و احساس پُلی برقرار می‌کنيم و چنين ارتباط و پيوندی تنها می‌تواند يک معنا داشته باشند: تداوم کشتار!
قصه‌ی ما، همان قصه‌ی ميان مُشت و چشم است! به‌ياد ندارم کسی جز خشونت، ارتباط ديگری را ميان چشم و مُشت کشف کرده باشد. رابطه دوگانه و متضاد آن‌ها، همواره اصلی‌ترين موضوع قصه‌های تاريخی و پيچيده‌ترين مسئله‌ی سياست و زندگی سياسی را رقم می‌زدند. ارتباط طبيعی چشم، از طريق ديدن برقرار می‌گردد و بديهی است در برخورد با مشت، تمايلی برای باز کردن آن نشان می‌دهد. اما مشت، نماد پنهان‌کاری‌ست و از طريق تحميل اراده به انگشتان و مطيع ساختن آنان شکل می‌گيرد. مشت باز شده، خاصيت و معنای خود را از دست خواهد داد و برهمين اساس، هر مشتی مايل است تا اين اختلاف تاريخی را از طريق کور کردن چشم حل کند.
قصه چشم و مشت، قصه‌ی کُهنی است. کُهن‌سال‌تر از تاريخ. اگرچه حافظه‌ی تاريخی بطور مشخص و دقيق بخاطر نمی‌آورد که در چه زمانی تولد مشت را، برای اولين‌بار در تاريخ ثبت کرده‌اند؛ اما داستان کور شدن چشم‌های ملت، تا همين امروز، سينه به سينه، از نسلی به نسل ديگر انتقال داده می‌شوند. تنها سند غير مبهم در اين زمينه، ادعای تاريخی و حقوقی مشت است که هميشه و در همه‌جا می‌گويد: در گستره نگاه چشم، امنيت و زندگی من تهديد می‌شوند(؟!). لذا برای تأمين و حفظ امنيت انگشتان، مجبورم راه نگاه را مسدود و کور سازم. راه ديگری وجود ندارد!
آری، از اين منظر داريوش و مختاری و پوينده، چشم‌های بيدار ملت ايران بودند و ما، بسيار سهل‌انگارانه اين چشم‌ها را از دست داديم! آيا جهانيان نيز بدين‌گونه که ما برخورد کرده‌ايم و می‌کنيم، با چشم‌های ملی خود برخورد می‌کنند؟ ملت‌های مختلف جهان به تجربه دريافته‌اند که در حفاظت از چشم‌های ملی، نبايد غير مسئولانه برخورد کرد. درست است که هر جفت چشمی را ما با رنگ‌های خاصی می‌شناسيم؛ درست است که سليقه فردی تک‌ـ‌تک ما هر يک تمايلی به رنگی دارند و آن‌را بيش‌تر می‌پسندند؛ اما از مجموعه همين رنگ‌هاست که می‌توانيم زندگی رنگی و متنوع را در جامعه شکل دهيم و برپا سازيم. ملتی که نخواهد از چشم‌های ملی حفاظت کند، قدرت حفاظت از چشم‌های خويش را برای هميشه از دست خواهد داد.
آيا می‌توان گفت که رنگ‌ها علت اصلی سهل‌انگاری‌ها و بی‌تفاوتی‌ها شده‌اند؟ ای کاش درد اصلی رنگ‌ها بودند و می‌گفتيم فروهر سفيد می‌بيند، مختاری سرخ و پوينده سبز! اين درد در کوتاه‌ترين زمان ممکن و با قدری تفکر راه‌حل داشت و درمان‌پذير بود. اما داستان ما، داستانی ديگر و فراتر و درازدامن‌تر از اين حرف‌هاست. داستان مسخ ملتی است که در پس يک‌جفت نگاه، به تقديس رنگ سياهی برخاستيم که در گستره آن، هيچ رنگی قابل شناسايی نبودند. ما در برخورد با حقيقت زندگی و انسان، به‌مفهوم واقعی کور شده بوديم.

ادامه مطلب...

هیچ نظری موجود نیست: