چهارشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۶

فرجام بی‌تفاوتی‌ها، هميشه ويرانگری‌ست ـ ۱

دنيا همه هيچ است و کار دنيا همه هيچ
ای هيـچ، ز بـهر هيـچ، هيـچ مپيـچ !

بيت بالا، يک نمونه‌ی مشخص از بی‌تفاوتی‌های مطلق است. نگرشی که خود را خارج از زمان [و حتا مکان] می‌بيند و نسبت به هر کس و هر چيز و هر رُخدادی، بی‌خيال و بی‌تفاوت است. آيا چنين پديده و روحيه‌ی منفی و ضد اجتماعی را در ايران، بايد جزئی از استثنائات تاريخی در نظر گرفت؛ يا نه برعکس، آن را باوری زنجيره‌ای که در همه‌ی دوره‌های تاريخی حضوری زنده و تأثيرگذار داشتند؛ بحساب آوريم؟
هيچ‌انگاری، بعنوان يک پديده منفی، هميشه نقشی کليدی در زندگی و سرنوشت اجتماعی ايرانيان داشت و دارد. از اين منظر، نه تنها نمونه و مشابه چنين نگرشی را، بسيار آسان می‌شود از درون متن‌های مختلف ادبی، اجتماعی و سياسی بيرون کشيد و مثال آورد؛ بل‌که از جهاتی مختلف، می‌توان اثبات کرد که چنين نگاهی، وقتی در تمامی دوره‌های متفاوت تاريخی قابل لمس و مشاهده‌اند؛ حتمن ريشه در متن جامعه و فرهنگ ايرانی دارند.
ظاهرن فضای فرهنگی غالب در دوره‌های مختلف تاريخی، فضای سرخوردگی‌ها و شکست‌های پی‌درپی بودند. بديهی است که چنين فضايی مُهر و نشان ويژه خود را بر متن‌ها و تمثيل‌ها می‌گذارند. همان‌گونه که در بيت بالا، زبان شعر و روحيه‌ی سرخوردهِ شاعر، تحت تأثير چنين فرهنگی است. اما از سوی ديگر، تأثير فضای فرهنگی غالب، مشروط است به نوع و درجه تمايلات تک‌تک انسان‌ها و يا دقيق‌تر، مشروط‌ست به سطح و ميزان مقاومت اجتماعی. اگر اساس و بنيان تغيير را تمايلات اجتماعی در نظر بگيريم، آن‌وقت همه تحليل‌هايی که تهاجمات اعراب و مغول را علت بروز چنين پديده‌ای می‌دانند، بايد جزو تحليل‌های تقليل‌گرايانه بحساب آورد. برجسته کردن تهاجم‌ها، نوعی وسيله و توجيه‌ای است برای پنهان کردن بی‌تفاوتی‌های امروزمان. چرا که ما تنها و يگانه ملتی نيستيم که در جهان و در طول تاريخ با تهاجم‌ها، جنگ‌ها و کشتارهای پی‌درپی روبه‌رو بودند و يا در سايه ظلم و استبداد زندگی می‌کردند.
وجود چنين عارضه‌ای را چگونه بايد توضيح داد؟ يکی از ساده‌ترين راه‌ها، داشتن مرزی مشخص است. مرزی که می‌تواند فضای فرهنگی غالب را، از تمايلات درونی انسان‌ها جدا و مشخص سازد. اين جداسازی تاحدودی در تسهيل فهم شرايط مؤثر خواهند بود. مثلا، برخلاف فضای فرهنگی، که نوسانی است و دست‌خوش تغييرات زمانه‌اند، بخشی از تمايلات درونی مانند رهايی، آسايش، امنيت و غيره...، بعنوان تمايلات ثابت، بنيان و جوهرۀ وجودی انسان‌ها را تشکيل می‌دهند. انسان‌ها هم بنا به آگاهی و موقعيت اجتماعی خود، با اتکاء به همين خواست‌ها و تمايلات درونی که مهم‌ترين ملات [ملاط] و خميرمايه ثبات بشمار می‌آيند، متن جامعه را شکل و سامان می‌دهند. وقتی خميرمايه ثبات جامعه‌ای، بطور مداوم متزلزل می‌گردد، بدين معناست که جوهرۀ تمايل اجزای تشکيل‌دهنده آن، بنيان ثابتی ندارند و از اساس متزلزل‌اند. از اين منظر، ديگر نمی‌شود بی‌تفاوتی را بعنوان عارضه‌ای که ناشی از تهاجمات بيگانگان است، عمده و برجسته نمود! يعنی، از ماست که بر ماست!
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: