حميد کجوری نويسنده وبلاگ «ناخدا ميداف»، مردی که بارها از چنگِ طوفانهای بزرگِ اقيانوسهای جهان گريخت، يک تنه با هيولای مرگ جنگيد و همواره نيز پيروز در نبرد بود و صحيح و سلام خود را به ساحل شهر هامبورگ آلمان میرسانيد؛ سرانجام تسليم نسيمی گرديد به نام سکته. مرگی که چون نسيم شبانگاهی آرام در درونت شروع به وزيدن میکند و بعد از اينکه همهی تار و پود وجودت را سرد و کرخت کرد، دستور ايست میدهد.
در آخرين دقايق شب بيستم مارس، دقيقاً در خلاء زمانیای که نه اسفندماه بود و نه فروردين ماه، ناخدا حميد احساس کرد که در ميان گردابی به دام افتاده است که ديگر نمیتوان از آن رهايی يافت.
مردی که ارزش لحظهها و ثانيهها را خوب میشناخت و در زمان میزيست، مردی که در زندگی پرماجرايش بارها و به تجربه دريافته بود که فاصله ميان مرگ و زندگی، ثانيهای بيش نيست؛ مرگ، چنين مردی را تنها میتوانست در خلاء زمانی به دام اندازد، که انداخت.
گرچه مرگ او را در چنين فضايی به دام انداخت، اما ناخدا حميد، در همان خلاء زمانی هم تلاش کرد تا زمان را از دست ندهد. فرياد کشيد. همسرش شتابان خود را به اتاق کار او رساند. با لبخندی که يار غارش به درستی هنوز نمیداند که آنچه را با چشمهايش ديد، لبخند بود يا فشارهايی ناشی از درد سينه؛ لحظهای به چشمهای همسر خود خيره شد و گفت اين پيام را از جانب من به دوستانم برسان:
وبلاگنويسان، برای هميشه خدا حافظ!
__________________________________
۱۴ نظر:
بسیار متاثر شدم.هزار هزارافسوس!
سام عزيز
هرچه تلاش کردم نتوانستم آن ضرب المثل گيلانی را بخاطر آورم و به گيلکی بنويسم. ضرب المثلی که می گويد: قدر امروز را بدانيد و گرنه معلوم نيست فردا چه کسی زنده است و چه کسی مرده!
باور نميکنم...دريغ
واییییی بدترین خبری که شنیدم خیلی متاسفم متاسفم...نی لبک
جناب درویش پور عزیز
ناخدا از شما بسیار می گفت که نشاندهنده دوستی عمیق شما با او بوده ، بویژه در ایامی که از درد کمر رنج فراوان می برد.
سختی سفر ناخدا را شاید تنها جمله ای از همسرش تسکین دهد که دیگر درد نمی کشد . درگذشت ناخدای وبلاگستان را به شما تسلیت می گویم
فرهاد عزيز
همسر ناخدا حميد در پاسخ به پيامهای تبريک سال نو که در پيامگير تلفن ضبط شده بود؛ هرچه تلاش کرد تلفن شما را پيدا نکرد.
لطفاً و در صورت امکان با او تماس بگيريد.
جناب درویش پور گرامی
همسر ناخدایمان امروز صبح تماس گرفت . ممنون از توجه شما .ناخدا همیشه از شما به نیکی یاد میکرد .
ناخدا نرفت ، او را آسمان به زور از زمین و زمان غصب نمود . کاش زمین و آسمان هم گوشی داشتند برای شنیدن دشنامهایمان .
منهم بشما دوست عزیز که دوستی را در غربت از دست داده ایید تسلیت گفته و برای شما و سایر دوستان و وابستگان ناخدا آرزوی صبر و بردباری دارم.
روانش شاد و یادش همواره گرامی باد.
دریغ که حمید مرد و نشد و یا من توانایی تفهیم باو را نداشتم که مخالف با ایده و عقیده او بودن، دشمن بودن نیست.
مرد نازنینی بود برای بازماندگانش آرزوی صبر دارم روحش شاد
حسن عزیز سلام!
درگذشت ناخدا حمید را به همسر و دوستانش بهویژه به شما که از نزدیکترین دوستان او بودید، تسلیت میگویم. خاطرش آسوده و آرام باد! از غم و درد و قفس آزاد باد!
پایا و پویا و مانا باشی حسن عزیز!
جناب درویش پور عزیز
با اجازه در بالاترین لینک دادم:
http://balatarin.com/permlink/2010/4/11/2008892
روحش شاد او که قلبش برای ایران میتپید ....یاد او در قلب هر آزاده ای زنده است پس او نمرده است
فرهاد عزيز، سلام!
بعد از دو روز بی خبری از وبلاگستان، امروز دو بار به وبلاگت سر زدم اما ناتوان در انتخاب واژه ها و جمله های مناسب، بی هيچ رد و نشانه ای برگشتم. اين ناتوانی بی دليل نبود!
رنگ رخساره وبلاگت خبر می دهند از آتش غمی که از درون دل غم ديده دوستی شعله ورست. چنين دلی را با واژه ها نمی توان تسکين اش داد. تنها اميد من اين است تا در برابر دلِ غم ديده، حرف دلِ خود بگويم که ناخدا حميد، چقدر خوشبخت بود که دوستی مانند تو داشت! و چه افتخارست برای من آشنايی باشما. رک و راست بگويم: سپاسگزار آن همه مهرورزی و محبت های بیدريغ شما هستم.
برايت سلامتی، طول عمر، موفقيت در زندگی و هرچه را که بهترين است، از صميم قلب آرزومندم.
ارسال یک نظر