پنجشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۵

زنده‌ باد انقلاب نارنجی من!

از مُدرن‌ها بدون تنفر سخن بگو و از قدما بدون ستايش‌گری. هر
يک را به‌خاطر شايستگی‌شان قضاوت‌کن و نه به‌دليل قدمت‌شان.
ُرد چِسترفيلد: نامه‌هايی به پسرش ـ 22 فوريه 1748 *

اگر بخواهيم تجربه زشت شناختی و تجربه تاريخی به‌جامانده از اعمال قدرت‌های مذهبی را در هم بی‌آميزيم، بی‌اغراق به اين نتيجه خواهيم رسيد که کشاندن رامين جهانبگلو ـ يکی از چهره‌های سرشناس عرصه فلسفه ايران‌ـ به‌پای تلويزيون و گرفتن اعتراف نمايشی از او؛ يکی از زشت‌ترين، بی‌رحمانه‌ترين و ضد انسانی‌ترين عمل در طول تاريخ است!
آيا می‌توانيم چنين نمايش مسخره‌ای را بمفهوم بازخوانی «فراخوان کُهنه» در مقابل هرآن چيزی‌که از آن بوی تازگی به مشام می‌رسند، معنا کنيم؟ آيا شوی تلويزيونی‌ای را که دادستان کل ايران نويد پخش آن‌را داد، می‌شود در چارچوب منازعۀ «سنت» و «مدرنيته» گنجانيد و مورد محاسبه‌ و تحليل قرار داد؟ و يا بگوئيم غريزه دست‌يازی حکومت به شيوه‌ها و عادت‌های تکراری، بروز همان احساسات سنتی و هميشگی‌اند که مسئولان نظام ارزشی، دگرباره و به اصرار می‌خواهند به‌قبولاند که بيش از اين توان تساهل و پيش رفتن را ندارند؟
من بر اين باور نيستم! اگر «مُدرن بودن»، يعنی آگاهی داشتن نسبت به زمانه و زندگی است؛ نه تنها مسئولان جمهوری اسلامی، بل‌که بن‌لادن و گروه القاعده نيز به اين حقيقت واقف‌اند که اين نحوه از انديشيدن و رفتار را نمی‌شود در ظرف زمان گنجانيد. آن‌ها به‌تر و دقيق‌تر از تو و من می‌دانند که اگر روح خويش را به اجبار در زندان کُهنگی محبوس ساخته‌اند، تن‌شان، در رودخانه مُدرن شناور و جاريست. بنابراين، از اين جدايی فقط می‌توان واکنش‌های کليشه‌ای را انتظار داشت. واکنش‌هايی که مروج و مشوق از خودبيگانگی است و می‌کوشد تا با جداسازی جان جامعه از کالبد آن، جنگل خودبيگانگی را توسعه دهند.
سنت برای خودش چارچوب‌های اخلاقی و اجتماعی و فرهنگی مشخصی دارد. حتا از نظر روش‌شناسی، يک‌سری شيوه‌های آماده‌ای است برای موارد و موقعيت‌های همانند و مکرر. اما آن‌چه که امروز ما می‌بينيم بيش‌تر سياست دشمن‌تراشی است تا سياست سنتی! جز در ايران، آيا نظام ديگری را می‌شناسيد که به‌عمد و دانسته، سياست نا امنی و ارعاب را در درون مرزهای خود گسترش دهد و مشوق رفتارهای ناسازگار مردم با نظام باشد؟ چرا چنين است؟ زيرا اين گروه از خودبيگانه، حضور و موقعيت خويش را تنها با اتکاء به حضور دشمن فرضی می‌تواند توجيه کنند. و به همين دلیل، نه تنها «سنت» مورد ادعای آنان، ديگر سنت بمفهوم عام و رايج نیست، بل‌که اين سنت (س.ن.ت) مورد ادعا، نشانه‌ی سه حرف اختصاری و به‌هم پيوسته‌ای‌ست از يک عبارت: ستم‌کارترين ن‌يروی ت‌اريخی!
اما چيزی را که مسئولان نظام توان فهم آن‌را ندارند، اين بار، مرد متفکری را به اعتراف واداشته‌اند تا با زبان خود بگويد خواهان راه انداختن انقلاب نارنجی در ايران بود. غافل از اين‌که اين اعتراف، خود علتی خواهد شد در جهت شکل دادن اذهان عمومی! اکنون ديگر دهه شصت نيست و خُرد و کلان هم می‌دانند که جهانبگلو، عضو هيچ‌يک از گروه‌ها و سازمان‌های سياسی نبود و نيست. جدال برسر انديشه‌ است. و اعتراف انديشمند، مثل شکل‌گيری انديشه، حرکتی است که ايدۀ شک، نقد و بحران، در بطن آن جای دارد. فردا از همين بحران، حرکتی شکل خواهد گرفت که شعارش را از هم اکنون می‌شنويم: زنده باد انقلاب نارنجی من!
* ـ برگرفته از کتاب مدرن‌ها ـ رامين جهانبگلو

هیچ نظری موجود نیست: