سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۵

جبهه ضد جنگ؛ جبهه سوم ـ ۳

انگيزه و هدفی را که اين نوشته ـ‌اگرچه به اشاره و گذرا‌ـ دنبال می‌کند اثبات يک امر کاملا بديهی است: طرح و بزرگ‌نمايی هلال شيعه‌ای، یعنی گسترش ناهنجاری‌ها در منطقه! اثبات اين نکته که بر چنين مبنايی هيچ منافع و هويتی را، نه می‌توان خلق کرد و نه حول آن اتحاد و يک‌پارچه‌گی ايجاد نمود. اين رهيافت در حقيقت بدنبال شکستی است که بعد نيم قرن برافراشتن پرچم دشمن فرضی، سرانجام دولت‌های عربی و در رأس آن‌ها مردم فلسطين، مجبور شدند تا موجوديت حقوقی‌ـ‌سياسی و انسانی اسرائيل و يهوديان را در منطقه بپذيرند و تأييد کنند.
اگرچه بخش اندکی از نسل جوان و اغلب از ميان عرب‌های مهاجر، راهی را که پدران‌شان طی کرده‌اند غيرعقلانی می‌بينند و معترض‌اند؛ ولی کم هم نيستند افرادی که يهودی ستيزی‌شان جنبه حيثيتی به‌خود گرفته است. آنان در انتظار موقعيتی هستند تا اين خلاء را با مسائل سياسی‌ـ‌مذهبی تازه‌تری پُر سازند. فراموش نبايد کرد خاورميانه‌ای که قرن‌ها مرکز تعامل اديان، مذاهب و فرقه‌های مختلف بود، در عصر جبهه‌بندی‌های ايدئولوژيک جهانی، به مرکز ثقل ناهنجاری‌ها و جنگ‌ها مبدل شد. حداقل سه نسل مختلف، در اوج اختلافات قومی‌ـ‌دينی و جنگ در اين مناطق متولد گرديدند و در آن فضا و فرهنگ پرورش يافته‌اند. در چنين جوامعی، زبان و واژه‌ها، ديگر ابزاری نيستند برای ايجاد تعامل متقابل و شکل‌دهی گفتمانی تازه و مطلوب. بل‌که در عرصه زندگی و در مناسبات روزانه، خود نوعی رفتار و عمل برای تداوم جنگ و دامن زدن به ناهنجاری‌ها است. از اين منظر طرح هلال شيعه‌ای، به‌سهم خود می‌تواند اساس يک بازی بغايت وحشتناک و خطرناک را در منطقه ما رقم زند!
ناگفته نماند که بحث جدال شيعه و سنی، به‌رغم سابقه تاريخی و منازعات پراکنده‌ای که در اينجا و آن‌جا شاهدش هستيم، به‌نظر يک بحث استراتژيکی نيست. توان بسيج عمومی را در دراز مدت ندارد، و نمی‌توان آن‌را جايگزين جنگی ساخت که محصول تداوم پانزده قرن تفکر يهودی ستيزی در منطقه بودند. اما از آن‌سوی نيز، نمی‌توانيم ديدگاه‌ها و عقايد دولت‌ها و تأثيراتی که می‌توانند در کوتاه‌مدت برافکار عمومی بگذارند، ناديده بگيريم. آن هم جنگی که برای دولت‌های عربی به‌منزله رهايی از گرداب و کسب حيثيت دوباره معنا می‌دهند.
جدا از اين، دامنه‌ی چنين نظری از حيطه‌ی قدرت و تمايل چند دولت عربی فراتر رفته است. امروز تفکر محافظه‌کارانه و سنتی انگليسی ـ‌که نود سال پيش، در طراحی و تولد کشور عراق نقش داشته‌ـ معتقد است دولت بوش عملا با حذف یک دولت سنی مذهب در عراق، به تخريب ديواری دست زد، که در دو سوی آن‌ شیعیان قرار گرفته بودند. در واقع هم‌صدايی دولت‌های اروپايی و عربی در اين لحظه، نه به‌مفهوم اوج‌گيری اختلافات سنی و شيعه، بل‌که هر دو گروه معتقدند با سقوط صدام حسين، توازن نيروها در منطقه به نفع ايران برهم خورد و بيش از همه موجب افزایش قدرت اين دولت گرديد.
همين نمونه‌ها و اشاره‌ها بيان‌گر اين حقيقت‌اند که اگر دگرباره تسليم سرنوشتی گرديم که دولت‌های منطقه به کمک اروپائيان برای‌مان رقم بزنند؛ يعنی زندگی و آينده دو نسل ديگر را در منطقه، با جنگ گره زده‌ايم! آيا نبايد پيشاپيش در برابر شکل‌گيری چنين افکاری آمادگی داشت و مبارزه نمود؟
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: