دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵

جبهه ضد جنگ؛ جبهه سوم ـ ۲

توضيح: با پوزش از بازديدکنندگان اين صفحه، که بدليل بيماری تاخيری در ادامه پخش مطلب افتاد و اکنون با گذشته چند روز فاصله آن‌را مشاهده می‌کنيد!
در جابه‌جايی کنونی جهانی، همه‌ی ملت‌ها در معرض خطری قرار گرفته‌اند که ناخواسته، حادثه‌ای برآنان تحميل گردد و زندگی و سرنوشت‌شان را به‌گونه‌ای ديگر و به‌ظاهر، خلاف نقش و تمايل و برنامه آن‌ها رقم زند. اما تحميل حادثه‌ها (خواه طبيعی و خواه از جانب گروهی از انسان‌ها) بر زندگی بشر، مختص به عصر ما و پديده تازه‌ای نيستند. حداقل برای ايرانيانی که اکثريت همسايه‌گانشان کشورهای نوبنياد هستند، عمری در معرض تهاجم قوم‌های مختلف قرار داشتند و يا نياکان ما در طول تاريخ و بحکم شمشير و ترس از مرگ، دو بار دين و مذهب‌شان را از اساس تغيير داده‌اند؛ چنين پديده‌ای ناآشنا و نامفهوم نیستند.
اما چرا به‌رغم آمادگی‌های تاريخی، و نقش و حضوری را که به سهم خود در شکل‌گيری خاورميانه جديد داشته و ايفاء می‌کنيم، از شنيدن چنين نامی وحشت داريم؟ به باور من، يکی از ده‌ها علت چنين وحشتی را، گسترش تکنولوژی و ارتباط‌ها، و بمب‌باران مداوم خبرها، گزارش‌ها و تفسيرها بر اذهان‌ عمومی رقم می‌زنند. يعنی بيش‌تر تحت تأثير تبليغاتی هستيم که دولت‌مردان منطقه و رسانه‌های عربی و اروپايی، شکل‌گيری خاورميانه جديد را بعنوان يک حادثه تحميلی و يک پروژه از قبل برنامه‌ريزی شده توضيح می‌دهند.
در گريز از اطاله کلام، از بحث‌هايی که به جنس و نوع حادثه، تعريف آن و چگونگی شکل‌گيری و تأثيرگذاريش و در اينجا، از نقطه‌ی آغازينی که با تهاجم صدام به کويت و انفجار برج‌های دوقلو رقم خورده‌اند، تعمدا چشم‌پوشی می‌کنم. اما، توان تخريبی هر حادثه‌ای را ـ حتا اگر به خواست و تمايل عوامل خارجی تحميل شده باشند‌ـ نمی‌شود از توان، ظرفيت و دانايی مردمی که چنين حادثه‌ای بر آن‌ها تحميل گرديده است، تفکيک نمود و جداگانه مورد بررسی قرار داد. اگر سقوط صدام حسين را بعنوان حادثه‌ای تحميلی و ناشی از خواست دولت آمريکا بدانيم ـ‌که عملا می‌دانيم‌ـ، پرسش اين است چرا مردم منطقه قادر نيستند تا اين حادثه را به فرايندی سازنده مبدل سازند؟ چرا ما باشعارها، تبليغات و کمک‌های خود همواره فرايند تخريب را تقويت می‌کنيم، و هم‌چنان، گسترش نابسامانی را مهم‌تر از سامان بخشيدن می‌بينم؟
کافی است برای لحظاتی کوتاه عينک ايدئولوژيک را از مقابل چشم‌های‌مان برداريم. آن‌وقت با هزار و يک دليل می‌شود اثبات کرد که شکل‌گيری خاورميانه جديد، نه به‌خواست آمريکا، بل‌که برگرفته از يک‌سری گسست‌های بنيادی و درون جامعه است. گسست‌هايی که در دو سطح قومی‌ـ‌ملی و ملی‌ـ‌جهانی، عمل‌کردهای مختلف، متضاد و بغايت مخرب دارند. عمل‌کردهايی که هم ملت‌های عرب را فرسوده و نا اميد از زندگی ساخته است؛ و هم تحت تأثير اين دوگانه‌گی، از نقش و وظايفی که می‌توانند در فرايند جهانی شدن برعهده بگيرند، از اساس بازمانده‌اند.
تهاجم آمريکا به عراق، بسان نيش‌تری بود که بر دُمل چرکينی وارد آمده باشد. اين حُسن را داشت که در دوماهه اوّل بعد از تهاجم، بسياری از گسست‌هايی که به‌ظاهر ديده نمی‌شدند و يا در معرض ديد عمومی قرار نداشتند، چون آينه‌ای شفاف در مقابل چشمان اعراب گرفته شوند و جهت نگاه آنان را متوجه موضوعاتی به‌مراتب مهم‌تر از مسائل قومی‌ـ‌مذهبی‌ـ‌عربی به‌گردانند. گسست‌هايی چون جنسی، نسلی، مهاجرتی، طبقاتی، روستايی‌‌ـ‌شهری و حوزه عمومی‌ـ‌خصوصی، سوغات خارجی نبوده‌اند. اين‌ها معضلاتی هستند که در بطن جامعه سنتی عراق پنهان بودند و همواره در حال غليان و فوران. چنين معضلاتی را ديگر نمی‌شود با طرح شعار هلال شيعه‌ای سرپوش نهاد و از نظرها مخفی ساخت!
ادامه دارد
در همين زمينه:
خون را با خون پاک نمی‌کنند!
نقش صدام، عليه فرهنگ مُنجی‌خواهی

هیچ نظری موجود نیست: