شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۷

متوّليان خدا



کتاب قرآن در مقايسه با کتاب‌های تورات، انجيل، صحف و زبور،
شايد تنها و استثنايی‌ترين کتابی است که بيش از همه در بارۀ
صفات خداوند می‌گويد. پروردگاری که همه‌ی بندگان‌اش را
يک‌سان و برابر می‌نگرد. با همه‌گان مهربان است، عادل، رحيم،
بخشنده و کريم. دليل اين همه تکرار و تذکر چيست؟
در تقسيم‌بندی‌های زمانی و مکانی نزول آيه‌های قرآن، اکثريت قريب به‌اتفاق اين سری از آيات، جزو آيات مکّی به حساب می‌آيند. آيا ناباوری يا ديرباوری مکيان می‌تواند دليل اصلی آن همه تکرار و تأکيد باشند؟ يا برعکس، علت واقعی و اصلی چنين تذکری را بايد در جای ديگر و در ارتباط با فرهنگ و خُلق‌و‌خوی انحصارطلبانه‌ای که بر فضای آن روز مکّه حاکم بود؛ جُست‌وجو کنيم؟ يعنی تذکر به قومی که خدا نمی‌تواند مانند دو بُت بزرگ مستقر در کعبه، آن‌گونه که مکيان می‌خواهند اين کالای نوپديد را با سليقه و تمايل خود برای فروش به ديگران عرضه کنند؛ دربست، در انحصار و مالکيت شيوخ و ديگر سران قبائل قرار بگيرد.
مکيان در جنگ با پيامبر شکست خوردند و به زور شمشير ايمان آوردند ولی، برتری فرهنگی خود را هم‌چنان حفظ و بر مهاجمان اعمال کردند و از آن پس مثل سابق، شدند کليددار کعبه و يگانه متولی خداوند. چيزی که از همان ابتدا در طلب‌اش بودند. آن‌ها نه تنها قبله را از «بيت‌المقدس» به سمت مکه تغيير دادند، بل‌که پذيرش فرهنگ و قرائت مکی از دين را، ارجح‌تر از خود دين می‌دانستند و با همين نگاه و تفسير نيز، اسلام اشاعه و توسعه يافت.
اين نوشتم تا بگويم جنجال‌هايی که اين روزها پيرامون مقاله "اسلام نص و اسلام ستیز" (اسلام النص و اسلام الصراع) به قلم عبدالله بن بجاد در عربستان سعودی به‌راه افتاد، به‌مفهوم واقعی و بدون اغراق، در همان حد و قواره‌ای است که تقربياً در يک‌هزار و پانصد سال پيش در مکه طرح بود و من در بالا به آن اشاره کردم. بجاد عتيبی می‌نويسد: «عده‌ای با قرائت خاص خود از اسلام، شهادت به يگانه‌گی خداوند را (که رُکن اصلی دين اسلام را تشکيل می‌دهد) به معنی نفی ديگر اديان و هم‌چنين تفاسیر و برداشت‌های دیگر از دین اسلام تعبیر کردند [و می‌کنند] و با حاکم کردن این تعبیر، مخالفان خود را کافر شمردند و به ستیز با آنان برخاستند». شیخ عبدالرحمن براک، یکی از فقهای برجسته‌ی عربستان سعودی که در مخالفت با سخنان فوق، فتوای مرگ «بجاد عتيبی» را صادر کرد، معتقد است: شهادت به يگانه‌گی خداوندی که فقها (البته فقهای مکه) می‌گويند و معتقدند، رُکن اصلی دين اسلام را تشکيل می‌دهد.
آيا واقعاً و به همين سادگی می‌شود فرمان مرگ انسانی را صادر کرد؟ آيا آن‌ها برای صدور فرمان خود توجيهات شرعی هم دارند؟ کسانی که کم‌و‌بيش با اصول موضوعه فقهی يا آن‌گونه که در حوزه‌ها مصطلع است «علم اصول فقه»، آشنايی و اطلاع دارند، پاسخ‌شان آری است! شيخ عبدالرحمن براک در مقام متولی دين و خدا، خيلی به‌تر و هوشيارتر از من و تو، خوب می‌داند که مطابق اصول فقه، «حکم به ظاهر» می‌دهد. نيازی هم به شواهد [اگرچه نمونه‌های تاريخی آن فراوانند] و استدلال‌های بعدی نيست. چرا که به‌زعم شيخ، اگر مقاله «بجاد عتيبی» در جامعه عربی راه باز کند و مورد بحث عمومی قرار بگيرد، ديگر از آن انسجام يهودی ستيزی در منطقه، که به‌عنوان نماد و فرهنگ عربيت‌ـ‌اسلاميت به مردم جهان معرفی می‌کنند، چيزی باقی نخواهد ماند.
عبدالله بن بجاد و به‌دنبال او «يوسف ابا الخليل» ديگر روزنامه‌نگار سعودی، نه موضوع پيچيده و توطئه‌آميزی را در نوشته‌های‌شان طرح کردند و نه می‌توان آن مقاله‌ها را، به‌معنای بی‌حرمتی به مقام دين و جايگاه روحانيت، تفسير نمود. اما واکنش‌های عصبی و ضد انسانی تعدادی از شيوخ مکه، نشانه آن است که ناقوس آگاهی، تعمق و بازانديشی در منطقه، به‌صدا درآمدند. صدايی که می‌گويد: ميان «اجماع» روحانيت، که آشفته بازار کنونی را در خدمت به منافع خود می‌بينند، با اجماع عمومی، يعنی همان امت اسلامی و مردمی که قلباً دوست دارند تا ميان اعتقادهای مذهبی خويش با زندگی صلح‌آميز و مبتنی بر حقوق بشر هم‌سازی و تعادل بوجود آورند؛ تفاوت‌های عميقی ديده می‌شود. اگر خواهان زندگی آرامش‌بخش و صلح‌آميز در منطقه هستيم، اجازه ندهيم تا مدعيان توليت حکم خدا بر روی زمين، صدای چنين ناقوسی را برای هميشه خاموش گردانند. و يا آن‌گونه که عبدالله بن بجاد می‌گويد: « نباید در برابر فتوای شیخ عبدالرحمن سکوت کرد و سکوت باعث خواهد شد تا افراد دیگری نیز با استناد به این فتوا کافر و واجب‌القتل شمرده شوند و قانون جنگل بر جامعه حاکم خواهد شد».

هیچ نظری موجود نیست: