از منظر نگاه فقهای شيعه، اصولِ دين، ثابت و غيرقابل تغيير است. ولی اسناد و حوادث تاريخی حقيقت ديگری را برملا میسازند که نخبگان ايرانی، از نخستين لحظات بعد تهاجم اعراب، يعنی پيش از تدوين فقه شيعه و پيدايش فقيه، سه اصل ثابت توحيد، نبوّت و معاد را برنمیتابد و آنرا کافی و پاسخگوی نيازهای مردم و جامعه عصر خويش نمیبينند و دو اصل مهم عدالت و امامت را برآن اضافه نمودند. دو اصل مهمی که امروز ارکان اساسی مذهب شيعه را تشکيل میدهند.
شکست ايرانيان بدين معنا نبود تا آنها يکشبه ـحتا بهحکم شمشيرـ از تفکر فلسفی و سياسی ايرانشهری دل کَنده و تسليم ايدئولوژی حکومت غالب گردند. انگيزه تاريخی و سياسیای که از همان ابتدا واژههای عدالت (بمفهوم برابری حقوقی) و امامت (بمفهوم حکومت موروثی) را برجسته و حتا در ذهنيت بخشی از اعراب نشاندند، بيش و پيش از همه به چارچوب حقوقی و شيوه زمامداری میانديشيد. ضابطه و شيوهای که در عصر هخامنشيان و ساسانيان و حتا بعد حمله اسکندر، در ايران مرسوم و رايج بود و بجرئت میتوان گفت که اين دو عنصر، هويت ايرانی را شکل و قوام میدادند.
حکمت ايرانی که شيوه فرمانروايی را برپايههای آزادی و برابری انسانها در انتخاب دين و فرهنگ محک میزد و شاه را بعنوان عنصری بیطرف، بيرون از اين دايره ـکه به دين خاصی وابسته نبودـ قرار میداد؛ ناگهان با مهاجمانی روبهرو گرديد که جز زبان دين (آن هم بیهيچ کتاب و اسنادی تنها در محدوده شنيدههای خود از روسای قبايل)، زبان ديگری را نمیپذيرفتند. و مهمتر، مهاجمان آرمانخواه، بنا به وعدههايی که به آنان داده شده بود، پيش و بيش از همه به کسب غنايم و تخريب هرآنچيزی را که نمیشود به غنيمت گرفت میانديشيدند.
در چنين شرايطی حکمت ايرانی، ناگزير متوسل به حربه دين گرديد. نياکان ما میخواستند از اينطريق جامه نوينی را با سبک و دوخت ايرانی، به تن دين جديد بپوشانند. مذهب شيعه، اگرچه شاخهای از اسلام است و شيعيان خود را مسلمان و ادامه دهندگان راه واقعی محمد میدانند؛ اما در واقع و در عرصه عمل، دينی است در جوف دينی ديگر. بنيانهای فلسفی و سياسیاش، از او چهرهای مستقل و جدا میسازد. چهرهای که در واقع نقد نبوّت است. نقد ديدگاهی که رابطه خدا و انسان را محدود، انحصاری و ملزم به واسطه میکرد که حکمت ايرانی، آن را خلاف عدالت میدانست.
وانگهی، اگر میبينيم بخشی از ايرانيان، بیتوجه به متن و مطالعه دقيق قرآن (1) و تنها بعد چند دهه از تهاجم اعراب، ناگهان گرايش به مذهب جديدی پيدا میکنند؛ چنين گرايشی، نه بدين علت است که امامت حق خاندان علی است! اسناد تاريخی گواهی میدهند که علی خليفه چهارم مسلمانان، نخست در تأييد خلفای قبل از خود، با همهی آنان بیعت کرده است؛ دوم، در دوران خلافت، هرگز ادعای امامت نکرده است. پس پيوستن و تقويت مذهب جديد در باور نياکان ما، جدا از انگيزههای سياسی، دلايل فرهنگیـحقوقی نيز داشت. عمدهترين و معتبرترين دليل آن، قانونی است که از زمان کوروش بزرگ در جوامع مختلف ايرانزمين جا افتاده بود: انسان در انتخاب عقايد و دين، آزاد و مختار است! در واقع مذهب شيعه، تقريبا با همين چارچوب، قد و قواره و ارزش امروزين حقوق بشری وارد جامعه ما شد. در نتيجه و بطور منطقی، نمیتوانست و نبايستی به عاملی تحميلی و سرکوب کننده تبديل گردد. اما چرا تاريخ ايران ـخصوصا در عصر صفويهـ خلاف چنين نظری را اثبات میکند، نيازمند دوبارهانديشی است!
ادامه دارد
پانوشت: 1 ـ قرآن متنی بود شفاهی از گفتار پيامبر اسلام که بهمناسبتهای مختلف و در بين قبايل مختلف سخن گفته بود. در زمان ابوبکر، به زيدبن ثابت مأموريت داده شد تا همه نقل و قولهای شفاهی و کتبی موجود را (چرا که بخشی از حافظان متن فوت کرده بودند) گردآوری کند و از اين مجموعه متن کاملی تدوين گردد. از اين مجموعه متنهای متفاوت با قرائتهای مختلفی تهيه شد که تا زمان خلافت عثمان، مسلمانان در بلاتکليفی بسر میبردند و نمیدانستند قرآن واقعی کدام است.
شکست ايرانيان بدين معنا نبود تا آنها يکشبه ـحتا بهحکم شمشيرـ از تفکر فلسفی و سياسی ايرانشهری دل کَنده و تسليم ايدئولوژی حکومت غالب گردند. انگيزه تاريخی و سياسیای که از همان ابتدا واژههای عدالت (بمفهوم برابری حقوقی) و امامت (بمفهوم حکومت موروثی) را برجسته و حتا در ذهنيت بخشی از اعراب نشاندند، بيش و پيش از همه به چارچوب حقوقی و شيوه زمامداری میانديشيد. ضابطه و شيوهای که در عصر هخامنشيان و ساسانيان و حتا بعد حمله اسکندر، در ايران مرسوم و رايج بود و بجرئت میتوان گفت که اين دو عنصر، هويت ايرانی را شکل و قوام میدادند.
حکمت ايرانی که شيوه فرمانروايی را برپايههای آزادی و برابری انسانها در انتخاب دين و فرهنگ محک میزد و شاه را بعنوان عنصری بیطرف، بيرون از اين دايره ـکه به دين خاصی وابسته نبودـ قرار میداد؛ ناگهان با مهاجمانی روبهرو گرديد که جز زبان دين (آن هم بیهيچ کتاب و اسنادی تنها در محدوده شنيدههای خود از روسای قبايل)، زبان ديگری را نمیپذيرفتند. و مهمتر، مهاجمان آرمانخواه، بنا به وعدههايی که به آنان داده شده بود، پيش و بيش از همه به کسب غنايم و تخريب هرآنچيزی را که نمیشود به غنيمت گرفت میانديشيدند.
در چنين شرايطی حکمت ايرانی، ناگزير متوسل به حربه دين گرديد. نياکان ما میخواستند از اينطريق جامه نوينی را با سبک و دوخت ايرانی، به تن دين جديد بپوشانند. مذهب شيعه، اگرچه شاخهای از اسلام است و شيعيان خود را مسلمان و ادامه دهندگان راه واقعی محمد میدانند؛ اما در واقع و در عرصه عمل، دينی است در جوف دينی ديگر. بنيانهای فلسفی و سياسیاش، از او چهرهای مستقل و جدا میسازد. چهرهای که در واقع نقد نبوّت است. نقد ديدگاهی که رابطه خدا و انسان را محدود، انحصاری و ملزم به واسطه میکرد که حکمت ايرانی، آن را خلاف عدالت میدانست.
وانگهی، اگر میبينيم بخشی از ايرانيان، بیتوجه به متن و مطالعه دقيق قرآن (1) و تنها بعد چند دهه از تهاجم اعراب، ناگهان گرايش به مذهب جديدی پيدا میکنند؛ چنين گرايشی، نه بدين علت است که امامت حق خاندان علی است! اسناد تاريخی گواهی میدهند که علی خليفه چهارم مسلمانان، نخست در تأييد خلفای قبل از خود، با همهی آنان بیعت کرده است؛ دوم، در دوران خلافت، هرگز ادعای امامت نکرده است. پس پيوستن و تقويت مذهب جديد در باور نياکان ما، جدا از انگيزههای سياسی، دلايل فرهنگیـحقوقی نيز داشت. عمدهترين و معتبرترين دليل آن، قانونی است که از زمان کوروش بزرگ در جوامع مختلف ايرانزمين جا افتاده بود: انسان در انتخاب عقايد و دين، آزاد و مختار است! در واقع مذهب شيعه، تقريبا با همين چارچوب، قد و قواره و ارزش امروزين حقوق بشری وارد جامعه ما شد. در نتيجه و بطور منطقی، نمیتوانست و نبايستی به عاملی تحميلی و سرکوب کننده تبديل گردد. اما چرا تاريخ ايران ـخصوصا در عصر صفويهـ خلاف چنين نظری را اثبات میکند، نيازمند دوبارهانديشی است!
ادامه دارد
پانوشت: 1 ـ قرآن متنی بود شفاهی از گفتار پيامبر اسلام که بهمناسبتهای مختلف و در بين قبايل مختلف سخن گفته بود. در زمان ابوبکر، به زيدبن ثابت مأموريت داده شد تا همه نقل و قولهای شفاهی و کتبی موجود را (چرا که بخشی از حافظان متن فوت کرده بودند) گردآوری کند و از اين مجموعه متن کاملی تدوين گردد. از اين مجموعه متنهای متفاوت با قرائتهای مختلفی تهيه شد که تا زمان خلافت عثمان، مسلمانان در بلاتکليفی بسر میبردند و نمیدانستند قرآن واقعی کدام است.
۲ نظر:
اينكه گفته ايد علي با خلفاي خود بيعت كرده است صحيح به نظر نمي رسد ومستند آن نهج البلاغه است
Anonymousدوست عزیز
خیلی چیزها اینجا صحیح نیست اما آورده می شود ! زیاد بخودت نگیر
مهم آثر این تحلیل هاست که در نقطه کور یک ذهن بسته باقی مانده و می ماند .. ؟
ارسال یک نظر