دوشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۶

دوشاب‌های ته مانده کوزه‌های بهاری

وقتی داشتند اولين «کوزه‌های بهاری» را در وبلاگستان دست به دست می‌چرخاندند تا هرکسی قاشقی از «به‌ترين‌ها» و «تأثيرگذارترين» شهدهای زندگی‌اش را بيرون بکشد و عرضه کند؛ از من هم نامی بُرده شد. اما، هم در آن روز که از جانب دختر نازنينم دعوت شده بودم و هم چند روز پيش که مجددن از طرف پويای عزيز، رک و راست، وامانده‌ام که چه بنويسم؟ نوشتن درباره به‌ترين‌ها و اولين تأثيرگذارها در زندگی، بنا به دلايلی قدری دشوار ا‌ست.
نخست اين‌که هنوز هم نسبت به مقوله‌های «تأثيرگذار» و «به‌ترين‌ها» در ذهن، با يک سری مسائل مختلف، پرسش‌های بدون پاسخ و ابهام‌هايی مواجه‌ام. البته قصدم نفی چنين مقوله‌ای نيست. بخش عمده‌ ديدگاه‌های ما بر‌گرفته از تجارب، نظرات و آموخته‌های ديگران است. ولی ميان آموختن و تأثيرگرفتن باز هم تفاوت‌هايی وجود دارند. يعنی سخن و تفاوت برسر دو موضوع مختلف کشش‌های درونی انسان‌ها از يک‌سو و عامل بيرونی اتوريته و تأثير گرفتن از سوی ديگر. پيش‌تر، يکی‌ـ‌دو نمونه‌ی ذهنی چنين برداشتی را در «سه منبع و سه جزء» توضيح دادم و شايد بعدها بطور مفصل بنويسم. در هرحال وقتی فردی نسبت به پديده‌ای حساس و درگيرست، چگونه می‌تواند به‌ترين‌ها و تأثيرگذارها را ليست کند؟
دوم اين‌که چگونگی و جهت تمايلات و کشش‌های درونی انسان‌ها، يکی از عمده‌ترين علت‌ها و دليل تأثيرپذيری از نظرها، اثرها و روش‌های ديگران در زندگی شخصی و عمومی است. یعنی ميان تأثيرگذار و تأثيرپذير، حتا اگر همديگر را از نزديک نديده باشند و نمی‌شناسند؛ باز نوعی همسويی وجود دارد. از اين منظر، مقوله «تأثيرگذارها» را نمی‌شود با صفت عالی «به‌ترين‌ها» توصيف کرد. از طرف ديگر، آن‌چه که امروز به‌زعم ما يکی از به‌ترين‌ها به‌نظر می‌رسد، فردا، با تغيير شرايط زندگی، روحيه و سليقه، معنای ديگری پيدا خواهد کرد. دست‌کم، ديگر نمی‌تواند همان تأثير مطلوبی را بگذارد که پيش از اين تصور می‌کرديم و باور داشتيم.
سوم، مقوله تأثير بيش‌تر در ارتباط با چگونگی کيفيت‌ها و جهت‌گيری‌هايی که بعدها در ديدگاه‌ها و حالات و کشش‌های درونی ايجاد می‌گردند، قابل بررسی است. وانگهی، عامل تأثير، هميشه نقش استارت را دارد. يعنی احتراق ناشی از مطالعه يک اثر، موجب می‌شود تا موتور مغز روشن گردد، داده‌های پراکنده و انباشته شده در ذهن، دوباره به‌حرکت ‌درآيند و آناليزه شوند، و چه‌بسا در اين فعل‌و‌انفعالات شکل تازه‌ای از تفکر پديدار گردد. يک مثال ساده که همه می‌دانيم: اگر کيفيت داده‌ها و اطلاعات موجود در ذهن «نيوتن»، در آن سطحی نبود تا با اولين تجزيه و تحليل علت افتادن سيب را تئوريزه کند؛ او هم مانند هزاران انسان پيش از خود، از کنار چنين تصادفی می‌گذشت.
چهارم، در جوامعی نظير ايران، ممکن است يک‌سری عوامل فرهنگی، عاطفی، روانی يا فشارهای سياسی و تحميلی، جهت زندگی انسانی را برای مدتی تغيير دهند. اما اين تغيير جهت در زندگی بمعنای تغيير کشش‌های درونی نيست و نمی‌تواند همان منظوری را برساند که تقريبن مدنظر جمعی بود و هست. همان چيزی که دوستان بلاگر نوشتند: مدتی را تحت تأثير فلان کتاب، فلان فيلم يا بهمان فرد قرار داشتيم. يعنی سخن بر سر عرضه و مبادله‌ای آزاد و انتخابی اختياری و منطبق بر تمايلات درونی.
اين نوشتم که بگويم نسل ما، جدا از اين‌که زير يک‌سری فشارهای تحميلی‌ـ‌روانی قرار داشتند، با کمبود منابع و عدم وجود وسايل ارتباط‌گيری [که نقش مهمی در مبادلات دارد] هم روبه‌رو بودند. در چنين جوی، سخن گفتن دربارۀ عرضه و انتخاب و مبادله آزاد زير عنوان تأثيرگذارترين‌ها، اگر مسخره نباشد، دست‌کم بی‌معنی است. چنين فضايی بيش‌تر به گرداب شبيه هست. کسی هم که در گرداب افتاد، ديگر نه می‌تواند از حرکت و تغيير سخنی بگويد [چون چرخيدن به‌دور خود هرگز بمعنی حرکت نيست] و نه از نيروی تأثيرگذار. اينجا آدم با بمب‌باران‌های مداوم روبه‌روست، با تراشه‌ها و ترکش‌های ناشی از انفجار بمب‌ها. در اين‌گونه جوامع، هم نوع عرضه و مبادله تقريبن مشخص است و هم نوع انتخاب! يعنی دنبال کردن جهتی که بشود در پس حفاظی پناه جُست.
و خلاصه پنجم، توصيف زندگی پنجاه و اندی سال پيش و چه چيزهايی برای شهرستانی‌ها «به‌ترين‌ها» بودند و جذابيت داشتند، با توجه به سليقه‌های متنوع امروز، شايد زياد چنگی به دل‌ها نزند و می‌دانم که نمی‌نزند! ولی از آن‌جايی که علاقه‌مند به‌همراهی با دوستانم، اجازه می‌خواهم تا به‌شيوه خود و در فرصتی ديگر، از افرادی نام ببرم که جزو «اولين»‌ها در زندگی‌ام بودند. حالا خودتان می‌بينيد که دوشاب‌های ته مانده کوزه‌های بهاری، حتا اگر در اثر گذشت زمان مزۀ تلخی هم نداشته باشند، باز و حداقل، به پای شيرينی شهدهای زندگی امروزتان نخواهد رسيد.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام.نميدانم چرا ناخودآگاه بياد بازجويانی افتادم که باید روزگاری از شما بازجويی کرده باشند،چيزی هم از زير زبان شما بيرون کشيدند؟[لبخند]دست مريزاد،اين همه گفتيد و يک کلمه جواب آن بنده خدا ها را نداديد.معلومه که تجربه داريد در اين کار ها.[تحسین]

ناشناس گفت...

راستی پست پايينی شما هم خيلی زيبا بود