سه‌شنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۶

دوشاب‌های ته مانده کوزه‌های بهاری ـ ۳

خوانندۀ متن نامه‌ها، روزنامه‌ها، فيلم‌نامه‌ها [منظور فيلم‌هايی که زيرنويس داشتند] و حتا شاه‌نامه‌ها، در جوامعی که در آن‌جا فرهنگ شفاهی غالب است؛ خوانندۀ ساده و بی‌طرفی نيست. وقتی خواندن به عنوان يک حرفه ـ‌حتا موقت، موجب کسب درآمدی‌ست؛ انجام‌اش به مفهوم بازتابندگی و جلب و جذب مشتری بيش‌تر، کاری‌ست هنرمندانه [شما بخوانيد نيت‌مندانه]. انسان خواننده نيز، مانند افرادی که در حرفه راويان، نقالان و منبريان مشغول‌اند، به تجربه روان‌شناسی توده‌ای را می‌آموزد؛ واژه‌ها را يکی‌ـ‌يکی شناسايی می‌کند و تأثير آهنگ و مفهوم آن را، دوباره و به دل‌خواه، روی شنونده‌گانش می‌سنجد.
اگرچه مؤلفه‌های فوق بزرگ و کوچک نمی‌شناسند ولی، انگيزه و عامل روحی و روانی ديگری در دورۀ کودکی نقش داشتند و به‌سهم خود، ‌در کپی‌برداری، حفظ و به کارگيری از واژه‌های موزون، دل‌نشين و خوش‌آيند، بزرگ‌ترين مشوقم در زندگی بودند. نسل ما، دقيق می‌داند که بدترين لحظات برای يک پدر بی‌سواد، يک آشنا و حتا يک غريبه، زمانی‌ست که به کودکی متوسل می‌گرديدند تا برای آنان نامه‌ای بخواند يا بنويسد. ديدن شرم و عصبيت مضاعفی را که بر چهره‌شان می‌نشست، آن هم در لحظاتی که ناچاری تا بعضی جملات توهين‌آميز و ناخوشايند مندرج در نامه‌ها را برای آدم‌هايی که از هر نظر محترم و آبرومند بودند بخوانی؛ واقعن کُشنده و غير قابل تحمل بودند. به تجربه دريافتم، ابتدا نامه‌ها را در دل بخوانم و در مواقع ضروری، بعضی جملات را مونتاژ و خوش‌آيند سازم. اما چنين کاری، عيب بزرگی هم داشت. تداوم آن می‌توانست مرا برای هميشه گرفتار فرهنگ مونتاژيسم کند. کسی که اين روحيه و تمايل را بطور تصادفی در من کشف کرد و شد جزو اولين‌های زندگی‌ام، مصطفی وجدانی مدير دبستان ما بود.
به گمانم آن روزها مصادف بودند با انتخابات دورۀ بيستم مجلس شورای ملی. لات‌ها و لومپن‌های حامی سرتيپ محمد‌علی صفاری [يکی از نامزدها]، تقريبن شهر را قروق کرده بودند. رقيب او، يکی‌ـ‌دو روز مانده به انتخابات، در ميدان شهر متينگ اعلام انصراف از نامزدی گذاشت و از همان آغاز رو به مردم کرد و گفت: " همشهريان عزيز! خواهش‌مندم که ديگر به من رأی ندهيد. زيرا، بوی اختناق عمومی به مشام می‌رسد". اين جمله عجيب به دلم نشست. با وجودی که معنی واژه اختناق را خوب و دقيق نمی‌فهميدم، کپی کامل آن را در جعبه‌ابزار ذهن گذاشتم.
خوب به ياد دارم که نزديکی‌های عيد بود و بچه‌ها تک‌وتوک، لباس‌های نو می‌پوشيدند. مبصر کلاس [که مطابق سنت دبستان، همه از ميان ششمی‌ها انتخاب می‌شدند] با يکی از هم‌کلاسی‌ها گلاويز می‌شود و لباس نوی هم‌کلاسی پاره می‌گردد. بر سر اين کار غوغايی به پا شد. آقای صداقت معلم کلاس چهارم ما که اهل رشت بود و بسيار جنتلمن و سنت شکن، تصميم گرفت از ميان بچه‌های کلاس، يکی را بعنوان مبصر انتخاب کند. تعدادی از بچه‌ها، مرا پيشنهاد دادند. در اين لحظه، کپی جمله‌ی کانديدای مغضوب شهر ما، در برابر چشم‌هايم ظاهر گرديد. اجازه خواستم و گفتم: "بچه‌ها! مرا معاف کنيد. زيرا بچه‌های کلاس ششم مخالف‌اند و بوی اختناق عمومی به مشام می‌رسد". اما هنوز جمله را تمام نگفته بودم که آقای صداقت با دو دست شکم‌اش را گرفت و شروع کرد به خنديدن. لحظاتی بعد از کلاس خارج شد و بچه‌ها هم مانده بودند هاج و واج که من چی گفتم و او چرا بی‌اختيار می‌خنديد.
دقايقی بعد مرا به دفتر خواستند. جمله پيشين را در حضور مدير، ناظم و يکی‌ـ‌دو نفر از معلمان تکرار کردم و حالا همه با هم می‌خنديدند. از آن‌جايی که مدير ما «پوکر باز» ماهری بود، شيوه برخوردش با بچه‌ها در مدرسه شده بود خواندن دست حريف. رو به من کرد و گفت اين حرف‌ها را در دکان پدرت ياد گرفتی؟ من هم تندی پاسخ دادم نه، سر ميدان! گويا پاسخ به دلش نشست و آن‌را به حساب زرنگی و حاضر جوابی‌ام گذاشت. بين ما الفتی برقرار گرديد و من تا امروز سپاس‌گزار محبت‌های بی‌دريغ‌اش هستم. اما چرا او يکی از اولين‌هاست؟ پاسخ‌اش مصداق همان توضيحاتی است که در بخش نخست اين نوشته در مورد تأثيرگذارها آوردم.
از آن‌جايی که آقای وجدانی در کلاس‌های پنجم و ششم دبستان معلم رياضيات ما بود، محاسبات عمومی را از او ياد گرفتم. محاسبه‌ای که متناسب با رياضيات چهار عمل اصلی دبستان‌ها بود و بيش‌تر، روی کميت‌ها انگشت می‌گذاشت. به‌زعم او، تفاوتی ميان ترکيب 4+1 [که جامعه‌ای‌ست به مفهوم واقعی عام‌گرا] با ترکيب 2+3 [جامعه‌ای که نخبگان فکری و اجرايی در آن نقش کليدی دارند] وجود نداشت. او هر دو را مساوی با عدد 5 می‌ديد. و از اين منظر، فرهنگ مونتاژيسم را برابر با سخنرانی می‌گرفت. اين که چگونه و چرا تفاوت ميان اين دو، تفاوت ميان مصرف و توليدست؛ بحث‌اش در ظرفيت اين نوشته نيست ولی، از آن‌جايی که آقای وجدانی علاقه‌مند به تشويق و جهت‌گيريم بود، در درس رياضی، کتاب «آئين سخنرانی» ديل کارنگی را به من جائزه می‌دهد. در واقع برخلاف ديدگاه‌ها و برداشت‌هايش، غير مستقيم مرا در جهتی که چگونه ساده‌ترين حرف‌ها را با نيات درازمدت خود مرتبط سازم؛ سوق می‌دهد.
جالب اينجاست که تقريبن دو دهه بعد، پس از اولين سخنرانی برای جامعه فرهنگيان و دانش‌آموزان، که ما شيشه‌شکن و هرج و مرج طلب نيستيم و راه ما، از جهات مختلفی، راه متفاوتی است. اولين فردی که عليه آن سخنرانی انتقاد و مواضع داشت؛ آقای وجدانی، مشوق دوران کودکی و نوجوانی‌ام بود. J

هیچ نظری موجود نیست: