پنجشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۶

کوندرا، کوندراست

اگر تعریف از هنر را بر بستر بیان کیفی از پدیده‌ها استوار سازیم (هر چند نباید از بیان کمی پدیده‌ها و رویدادها چشم‌پوشی کنیم)، زمانه‌ی ما که عصر فروپاشی ارزش‌هاست، عصر برملا شدن رازهای مکتوم و درهم‌پاشی و فروپاشی مفاهیم و اصل موضوع‌ها است، عصری که بغرنجی پدیده‌های جاری و ساری نه سر‌منشأشان معلوم‌اند نه انتهای‌شان، و دیدگاه‌ها و نگاه‌های مونیستی در حال احتضارند؛ تعریف کوندرا از "رمان"، مصداق روز قرار می‌گیرد نه به مثابه‌ی پیام پیامبران و فیلسوفان برای راهبردی حرکتی، بل‌که با استفاده از داشته‌ها و اندوخته‌های بشری که تاکنون به دوران ما رسیده در جهت روشن شدن زوایای حرکتی پدیده‌های انسانی در عرصه‌ی رمان به کار گرفته می‌شود.
با تورق در آثار کوندرا این انباشتگی، سرریز‌شدن و لبریز‌شدن از دانسته‌های بشری همچون بهمنی توفنده ولی سرشار از لذت، تمامی وجودی خواننده را در برمی‌گیرد و به قولی: «مفهوم و میراث مدرنیسم را می‌توان در تکاپوی هر یک از شاخه‌های هنری در دست‌یابی هرچه بیش‌تر به ویژگی و جوهر خود، دید. چنان که شعر غنایی هر آنچه که بیانی، علمی و تزئینی بوده به کناری نهاده است تا سرچشمه‌ی عمیق و ناب خیال‌پردازی شاعرانه را نمایان سازد. نقاشی از کاربرد مستند و تقلیدی خویش و هرآن‌چه که می‌توانست از راه‌های دیگر بیان شود، چشم پوشیده است. و اما رمان؟ این هنر نیز از این که تصویری از تاریخ، توصیفی از جامعه و یا بلندگوی یک ایدئولوژی باشد سر باز زده و در جست‌وجوی آن چیزی است که تنها رمان قادر به بیان آن است».
نگاه کوندرا، نگاهی است به زندگی مدرن امروزی که ارزش‌ها فرو می‌پاشند و شناورند. شناور از این بابت که امروز ارزشی معیار و شاخص قرار می‌گیرد و فردا، نوعی نقطه‌ی مقابل درک دیروزی آن. ارزش‌ها نسبی‌اند و با جا‌به‌جا شدن نگاه‌ها، ارزش‌ها جا‌به‌جا می‌شوند. کوندرا در جایی خاطره‌ای از خواندن داستان کوتاهی از "کنزا بورواوئه" به نام"اهل شکوه و گلایه" می‌آورد که به خوبی پرده‌ی نازک لایه‌های ظاهری این نوشته را دور می‌زند و به لایه‌های عمیق "راز وجود"، جوهر اصلی داستان را که مورد نظر نویسنده می‌باشد، آشکار می کند: «شبی در یک اتوبوس، که پر از افراد ژاپنی است، چند سرباز مست، متعلق به یک ارتش خارجی سوار می‌شوند و مزاحم دانشجویی که جز مسافران است می‌گردند و او را آزار می دهند. آنان او را وادار می‌کنند که شلوارش را پایین بکشد و ماتحت خود را نشان دهد. دانشجو می‌بیند که مسافران دیگر سعی دارند جلوی خنده‌ی خود را بگیرند. سربازان اما تنها به یک قربانی اکتفا نکرده، نیمی از مسافران را وادار می‌کنند که شلوارشان را پایین بکشند، اتوبوس می ایستد، سربازان پیاده می‌شوند و قربانیان شلوارهای خود را بالا می‌کشند. دیگران که تازه بر سر غیرت آمده‌اند، مسافران شرم‌سار را ترغیب می‌کنند که نزد پلیس رفته و از رفتار سربازان بیگانه شکایت کنند. یکی از آنان که معلم مدرسه است، به شدت در این امر پافشاری می‌کند و دانشجو را راحت نمی‌گذارد. با او از اتوبوس پیاده می‌شود و تا خانه‌اش به دنبال او می‌رود و می‌خواهد نام‌اش را بداند تا خبر تحقیر او را به گوش همگان برساند و سربازان خارجی را مورد تعقیب قرار دهد. این داستان شاهکاری است در ترسیم بزدلی، شرم، حیا، تجاوز به حریم دیگران، سادیسم، نفرت... .
اما من این داستان را به این دلیل نقل کرده‌ام تا پرسشی را طرح کنم: این سربازان خارجی کیستند؟ البته آمریکایی‌هایی که پس از جنگ جهانی دوم ژاپن را اشغال کرده‌اند. اگر نویسنده آشکارا از مسافران "ژاپنی" نام می‌برد، چرا در مورد ملیت سربازان خارجی سکوت اختیار می‌کند؟ سانسور سیاسی؟ سبک نگارش؟ نه. مجسم کنید که در تمام طول داستان، مسافران ژاپنی در مقابل سربازان آمریکایی قرار گرفته بودند! با افسون فریبنده‌ی همین یک کلمه، تمام داستان به یک متن سیاسی و به تخطئه‌ی اشغال‌گران محدود می‌شد. کافی است از این کلمه صرفنظر شود تا جنبه‌ی سیاسی در سایه قرار گیرد و جوهر اصلی داستان که مورد نظر نویسنده بوده، یعنی راز وجود، در دل داستان برجسته گردد.
چرا که تاریخ با جنبش‌ها، جنگ‌ها، با انقلاب‌ها و ضد انقلاب‌ها و تحقیر‌های ملی‌اش، بعنوان خمیر مایه‌ای برای نقل و روایت و توجیه مورد علاقه‌ی رمان نویسان نیست؛ آنان خدمه‌ی تاریخ نویسان نیستند؛ اما تاریخ مجذوب‌شان می‌کند و به آنان الهام می‌بخشد: تاریخ برای‌شان به‌مثابه‌ی نورافکنی است که پیرامون زندگی انسانی می‌چرخد و امکانات ناشناخته و غیرمنتظره‌ی آنان که در زمان‌های صلح و سکون خود را نشان نمی‌دهند و پنهان و نامریی می‌ماند را روشن می‌سازد».
در شناخت آدمیان چه موشکافانه به گروه‌بندی‌شان می‌پردازد و آنان را نه فقط بر بستر آن‌چه می‌توانند به واقعیت بپیوندند بل‌که خواستار آن‌اند در چهار گروه تقسیم بندی می‌کند:
گروه اول، تعداد بیشماری چشمان ناشناس را می‌طلبند و به بیان دیگر خواستار نگاه عموم مردم اند. (آوازه خوان آلمانی- روزنامه نگار چانه دراز )1
گروه دوم، کسانی هستند که باید در معرض دید جمع کثیری از آشنایان قرار بگیرند والا هرگز نمی‌توانند زندگی کنند. ( ماری کلود و دخترش )2
گروه سوم، کسانی هستند که نیاز دارند در پرتو چشمان یار دل‌خواه خود زندگی کنند. (ترزا و توماس )3
گروه چهارم، کسانی هستند که در پرتو نگاه‌های خیالی موجودات غایب زندگی می‌کنند. ( فرانتز) 4
اگر به روند زندگی فردی خود و اطرافیان نگاهی دقیق کنیم، با شاخصه‌ی گروه‌بندی کوندرا روبرو خواهیم شد. ادعایی در بین نیست، کوندرا نمی خواهد خود را در نقش یک روانشناس و روانکاو مجرب جا زند بل‌که غایت آرزوی خویش را در عرصه‌ی رمان و رمان نویسی به نمایش می‌گذارد و قدرت "هنر رمان" را در عرصه‌ی تبیین بغرنجی شخصیت‌ها در معرض دید بشر قرار می‌دهد.
خلاصه‌ی کلام، دنیای کوندرا، دنیای بغرنجی‌های زمانه است. هر چه گوییم، هر چه نویسیم، کم گفته و کم نوشته‌ایم. مطالعه آثارش در شرايط کنونی ضروری‌ست. نه این‌که "چه باید کرد"‌ها را از لابلای نوشته‌ها بیرون کشیم بلکه لذت دانایی را، لذت موشکافانه‌ی نهادهای درونی و برونی بشریت را در عصر پیچیدگی‌های زمانه به طور نسبی برای‌مان آشکار می‌کند. اگر آثار کوندرا همه‌ی دانش زمانه را با ابزار "هنر رمان" به ما عرضه نکند، حداقل و در نهایت یکی از ابزارهای نادر بشری برای دست‌یابی به این آرزوی دیرینه‌ی بشری است.
زبان کوندرا، زبانی است که با طنز ( شوخی به جدی- جدی به شوخی )، فراموشی ( یادآوری، نقطه‌ی مخالف فراموشی نیست، بلکه صورتی از فراموشی است )، تراژدی ( گناه‌کاری و درست‌کاری افتخار شخصیت‌های بزرگ تراژیک است )، تماشاخانه‌ی ذهن (به کمک یک دستگاه جادویی که نه تنها بر بستر وقایعی که اتفاق افتاده‌اند بل‌که همه‌ی اتفاقاتی که احتمالآ می‌توانستند رخ بدهند ) و ... و ... که در مجموع خود را در مفهوم "هنر رمان" به ما می‌نمایاند و میراث سنت و مدرن را در پسامدرنیت به هم گره می‌زند.

******
1 و 2 و 3 و 4 همگی از نقش آفرینان رمان "بار هستی" می‌باشند.

پ.ن: نوشته فوق را از درون مجموعه يادداشت‌های منتشر نشده يکی از دوستان بيرون کشيدم و به دو دليل شخصی در وبلاگ گذاشتم: نخست اين که به‌سهم خود مشوقی باشم برای انتشار بيرونی آن‌ها و يا دست‌کم، بلاگری را برتعداد وبلاگ‌نويسان اضافه کنم؛ دوم، با درج اين نوشته می‌خواستم گريزی بزنم از سرگرم بودن با مسائل روزمره، که عادتی‌ست بد و مشغول‌کننده، تا فضايی تازه گردد.

هیچ نظری موجود نیست: