زمانی که کتاب «شورشيان آرمانخواه» دکتر مازيار بهروز در ايران چاپ و منتشر گرديد؛ گروه معينی بیتوجه به مضمون تلاشهای نويسنده که میخواست پرتوی بر ابهامها و تاريکیهای تاريخ معاصر ايران بيافکند، با نگاهی آرمانخواهانه بر او شوريدند.
اين شوريدهگی، آنهم در شرايطی که بنيانهای نظری، راهکارها و راهبردهای کمونيسم روسی [در واقع تفکر استالينيسم]، بعد هفت دهه تلاش در همهی عرصهها با شکست روبهرو گشته بودند؛ به سهم خود علتی شد برای تداعی و تقويت برخی معانی و پرسشهای فراموش شده در ذهنها. از آن واکنش، دستکم، يک پرسش کليدیـتاريخی را میشود مجددن بيرون کشيد: که به چه دليل و علتی تفکر سوسيالـدموکراسی، بستر مناسبی برای جانگيری، رشد و گسترش در ايران نيافتند؟
رابطه اين پرسش و آن شوريدهگی را زمانی میتوانيم دقيق فهم و تحليل کنيم که سايهی نگاه ايدئولوژيک، بر تاريخ معاصر ايران سنگينی نکند. تنها در چنين فضايی است که میشود به آسانی درک کرد که ايده سوسيال دموکراسی، چگونه در ميان دو سنگ آسياب و در بين دو نيروی مهاجم آرمانخواه و استبداد سياسی گير کرده بود و خرد میشد؟
ادامه مطلب...