من کیام؟ تو کیای؟
در برهوت وانفسا، نفسکشی نیست. چگونه بسر کنم؟ تا سَر کردن، سَری شود در سَر کردنها!
در بیداد زمانهای که «بیداد» به نام «داد» شناسنامه میگیرد تا بدلی باشد برای سرانجامی داد؛ در زمانهای که «داد» را به مسلخ میبرند، «داد» را به صلیب میکشند تا برای «بیداد» جا باز شود تا سفره «بیدادی»اش را به وسعتِ زمختی بیدادی پهن کند؛ دیگر جایی برای داد، عدل و عدالت باقی نیست. «داد» را به صناری نمیخرند ولی «بیداد» را کرور، کرور میخرند.
در این فضای تعلیق، در این فضای واژگونه که حدیث هر هویتی به بیسرانجامی کشیده میشود، جایی برای پرسش "کیام؟" باقی نمیگذارد. زمانی که "کیام؟" زیر سؤال است و رگبار پرسشهای بیپاسخ، مفهوم "کیام؟" را به صلابه کشیده است با مفهوم "تو کیای؟" جایی ندارد و اصلن جای بحث ندارد!
پرسشی در ذهن و روان جا باز میکند که سرانجام این کیستی به کجا کشیده خواهد شد؟ این دور تسلسل، پیاپی به سر خط ابتدا بر میگردد و این دور زدنها همچون حرکت نقطهای در پیرامون دایرهای که از هر نقطهای آغاز کند، سرانجام به آن نقطه باز خواهد گشت و همواره چنگِ بختک «بیداد» چهره «داد» را میخراشد، میخراشد و میخراشد تا دادش به فغان رسد و با پیشوند "بی" به "بیداد" بَدَل شود!
من کيستم؟ تو کيستی؟
ای آنکه بظاهر
بسَرکنی و اما،
در معنا نيستی؟
ای آنکه به اجبار
يا به ميل،
تن دادهای به «بیداد» و
از «داد» گسستی؟
در سرزمين «بیداد»
«داد» گوهرست،
تجريد نيست،
واژه ذات باوریست.
اثبات توست،
اثبات من،
اثبات جود و
وجود و
انديشه و
هستی و راستی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر