شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۶

روزی که خنده‌ها جای گريه نشستند ـ ۱

واکنش افراد در برابر فاجعه، هميشه يک‌سان نيست. معمولن گريستن يا درخود فرورفتن در اين‌گونه موارد، يک واکُنش شناخته‌شده و عمومی است. اما گاه‌گاهی هم با افرادی رو‌به‌رو می‌شويم که در اوج تأثر و تألم، چيزی جز خنده برای عرضه ندارند.
خنده وقتی تنها و يگانه واکُنش برای ابراز تأثر‌ها و دردها می‌گردد، به احتمال زياد معنايی سوزناک‌تر و عميق‌تر، ورای گريستن را ـکه بيش‌تر جنبه خودتسکينی دارد؛ می‌رساند. خنده شايد تصويری‌ست چند بُعدی که تنها يک بُعد آن نشانه‌ی تأثر و واکُنش روانی در لحظه‌ها هست. يک بُعدش درد و بُعد ديگرش ممکن است نفرت باشد. اين‌که ابعاد ديگرش را چگونه و به چه طريقی می‌شود اندازه گرفت و توضيح داد؛ به‌نظر کار آسانی نيست. در هر حال پاسخ دقيق را بايد از دهان افرادی شنيد که در برابر فاجعه‌ها می‌خندند و يا بارها خنديدند!
شما را نمی‌دانم ولی من دوبار، با تمام وجودم بی‌اختيار خنديدم! نخستين‌بار در تابستان سال 67 بود که ديروز، پنجم مرداد، بعنوان روز آغازين و روز کليدخوردن نسل‌کُشی سياسی در تاريخ کشور ما به ثبت رسيده است؛ و دومين‌بار، هفته‌ی گذشته بود. وقتی که شنيدم نيروهای امنيتی وزارت اطلاعات در «اوين»، چه به روزگار جوان بيست ساله‌ای به‌نام احمد قصابان آوردند. در اين دوبار، دو حالت و دو برداشت متفاوتی داشتم از انسان‌ها و آينده ناميمونی که داشت در عرصه‌های ملی و جهانی خودنمايی می‌کرد و شکل می‌گرفت. نوشته حاضر توصيف مختصر همين حال و هواست:
زمانی‌که فراتر از محدوده دبيرستان و محله، در معرض نگاه‌های معنادار و پرسش‌برانگيز گروهی از مردم شهرمان قرار گرفتم، آن هم نگاهی سليقه‌ای، خط‌دار و از پشت عينکی که ديگران را عنصری سياسی می‌بيند؛ شانزده سالی بيش نداشتم. البته سياست در اينجا بمفهوم عناصر ضد رژيم و نيروهای مخالف شاه و سلطنت است؛ تعريفی که در زمان ما رايج بود و ديگران نيز اين‌گونه می‌پنداشتند و با همين عيار و بی‌توجه به سن‌وسال، کوچک و بزرگ را به يک‌سان می‌نگريستند.
اين‌که چقدر اين پندار و آن شانزده‌ساله‌ی به‌اصطلاح مخالف ضد رژيم، می‌توانند جزئی از طنز تلخ تاريخی باشند، از توضيح آن می‌گذرم ولی هرچه بود، اوج تراژدی زمانی‌ قابل لمس‌اند که بدانيد جز من، تعداد شانزده، هفده و هيجده ساله‌ها کم نبودند در شهر ما. يعنی در سطحی که وقتی در دی‌ماه سال 1349 و پيش از حادثه سياهکل، بسياری از منازل ناگهان مورد يورش ساواک قرار گرفتند و بيش از 200 نفر از جوانان شهر را دستگير کردند؛ بدون اغراق، بيش از يک سوم دستگيرشدگان اعم از دختران و پسران، زير سقف سن قانونی بسر می‌بردند. يعنی کم‌تر از 18 سال داشتند!
غرض از اين اشاره و يادآوری توضيح دو نکته‌ست که نخست، آن يورش‌های شبانه و دستگيری‌های غيرقانونی و بدتر، صدور حکم محکوميت‌ها توسط دادگاه‌های نظامی، دقيقن منطبق بود با آن حکمی که تقريبن و جست‌وگريخته، مردم پيشاپيش برای جوانان صادر می‌کردند و با همين حکم هم به جوانان می‌نگريستند. آن انطباق نگاه و برداشت، ناشی از تناسبی بود که ميان ساخت اجتماعی و ساختار سياسی بچشم می‌خورد و از اين منظر، شايد نسل ما در چشم مردم، تا حدودی تافته‌ای جدا بافته و خارج از ساخت به‌نظر می‌رسيدند. با وجود براين، در جوامعی که ميان ساخت اجتماعی و ساختار سياسی هنوز توازنی است، اخلاق بعنوان مهم‌ترين عنصر در روابط انسانی و تصميم‌گيری‌ها، نقشی کليدی دارد. يعنی جامعه ما در کليت خويش، جامعه‌ای ضد اخلاقی نبود.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست: