شنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۲

چــه کــسی خطـا نـکـــــرد؟

اشاره:

فاجعه غم انگيز زلزله شهرستان بم، يک هفته ای مانع از قرار گرفتن نوشته حاضر بر روی سايت گرديد. کمک و نجات ديگران و در هرنقطه ای از خاک جهان، جزئی از وظايف انسانی است. اين روزها، برسر اخراج مجاهدين خلق از خاک عراق، نوعی درگيری و برخورد سياسی ميان شورای موقت حکومت با پُل برمر، فرماندار غيرنظامی آمريکا در خاک عراق را شاهديم. خروج مجاهدين بقدری حائز اهميت اند که موضوع مهمی چون دستگير صدام حسين هم نتوانسته بحث و تصميم در اين زمينه را چند روزی مسکوت يا بتأخير اندازند. اما به کجا ؟


نيروهای سازمان مجاهدين خلق، بدور از اينکه کارنامه سياسی نيک يا بدی از خود برجای نهاده اند، فرزندان ملت ايرانند. در همان خانه ای تولد يافته و چشم باز کرده اند که من و شما؛ و برگرفته از همان فرهنگ، سنت و آداب و رسومی که مايه ی رنج و نکبت کنونی و همگانی است. فرهنگی که تنها سياه و سفيد را می بيند؛ اگر چه خلقی درپس آن به انتظار و آروزی روشنائی و طلوع سحر بوده اند، اما ناخواسته و چه بسا از سرتعجيل، تکبّر و ناهمدلی، بارها از درون قهر و ظلمت و تاريکی سربرآورده اند؛ سنتی که جز خود، ديگری را محق نمی داند و آدابی که جز خشونت، طريقه ای را نمی شناسد.
وانگهی، سازمان مجاهدين خلق، اگرچه تاريخچه ای دارد و سابقه ای، اما شناسنامه سياسی و حقيقی او نشان ميدهد که صادره از حوزه يک جمهوری اسلامی و ممهور به مُهر رژيم کنونی است. در واقع تشکيلاتی که ما می شناسيم و هم اکنون در عراق مستقرند، همزاد حکومت اسلامی است. آنها دو سوی يک سکّه، طرز تلقی مشترک و قرائت واحدی از ايدئولوژی، نگرش و فرهنگ نا متحمّل و خشونت پرورند. اين سخن بدين معناست که اگر چنان ساخت قدرت سياسی خشنی و يا چنان نظامی برسر کار نمی بود، چنين اپوزيسيونی هم شکل نمی گرفت. به همين دليل احساس مسئوليت درباره سرنوشت آنها، نوعی عبور سرفرازانه از اولين مانع و سنگريست که برسر راه دموکراسی قرار گرفته اند. مجاهدين سنگر اولند، اگر امروز بدرستی ندانيم که با آنان چگونه برخورد کنيم، فردا هم نخواهيم دانست که با مسئولين و دست اندرکاران حکومت اسلامی چگونه رفتار خواهيم کرد.
طبعتاً بحث درباره سرنوشت نيروهای پايه ای و اعضای ساده سازمان مجاهدين خلق، بحثی است پيچيده و ماداميکه آنها بصورت افراد حقيقی در مجامع حقوقی ظاهر نگردند، هم مدافعين حقوقی آنان با مشکلات عديده ای روبرو خواهند شد و هم جامعه ايرانيان مقيم خارج از کشور، بدليل مواضع روشن خود عليه سازمانهای تروريستی، تمايل و رغبتی در دفاع از آنان نشان نخواهند داد. معذالک در لحظه حاضر، دولتهای عراق، آمريکا و ايران، آنها را مجموعه ای واحد می بينند و واقعيت هم چنين است. دسته بندی و تفکيک آنان به سه گروه رهبری، کادرها و اعضای ساده در شرايط کنونی، بمفهوم تحميل ستم سياسی و تضييق حقوق اعضای ساده معنی می شوند و چه بسا ممکن است آنان را در معرض خطر بازگشت به ايران قرار دهد. نجات و رهانيدن اين جمع از آن منطقه، يکی از موضوع های اصلی سياست ما ايرانيان در لحظه کنونی است.
در برابر نگاه برگريز جمهوری اسلامی، که می خواهد اعضای ساده سازمان مجاهدين را چون برگهای خزان و بر زمين افتاده لگدمال نمايد؛ نگاه برگرديده و اصلاح طلبانه ی ايرانيان خارج از کشور، هم فرصت مناسبی را در اختيار آنان قرار خواهند داد و هم دلهای دردمند و نگران چهار هزار خانواده را مرحمی خواهند بود. تفاوت ماهوی اين دونگاه، به رغم مواضع سياسی روشن درقبال عملکردها و رفتارهای يکسويه و خشن، بر سر زندگی تعدادی انسان است که به عمد يا به سهو، راه غلطی را در پيش گرفته بودند. آنها در برابر ملت ايران مرتکب خطای سياسی بزرگی شده اند و در اين راه، پيش و بيش از همه، دواطلبانه و به دور از منطق و خرد سياسی، ستم مضاعفی را بر خود و بر خانواده های خود روا داشته اند. جوانانی که در باور به آزادی و رهائی ملی، به صف های ارتش رهائی بخش پيوستند، ولی افکار عمومی جهان را نسبت به خود نامهربان و مخالف ميديدند و خانواده هائی که افکار عمومی را محق ميدانستند اما، در خفا با چشمانی خونبار، داغدار عزيزانشان بودند.
در چنين فضايی، فضای دوگانگی ها و ستمهای مضاعف، با انسانهايی که هر يک به نوعی رنجی را متحمل و ستمی را بجان خريده اند و يا زخمی را بر دل دارند؛ در شرايطی که با کلافی پيچيده از دعاوی مختلف و متنوع که هرکدام، هم شاکی و هم متشاکی هر دو، خود را قربانيان تروريسم می دانند؛ مهمترين و دقيق ترين معياری که بشود درجه خطاهای سياسی را با آن سنجيد و يا بتوان بستر مناسبی را برای قضاوتهای عادلانه و خردمندانه گشود و همه رويکردها را منطقی به نقد کشيد، چيست؟ اين نکته را همه ميدانند و ميدانيم که خطاهای سياسی شدت و ضعف دارند و بعضی ها سرنوشت سازند و ممکنست به فرجامی تلخ و جناياتکارانه منتهی گردند. اما پرسش کليدی آن است که چه کسی در بيست و پنج سال گذشته خطا نکرد؟ چه کسی مبرا از اشتباه است و چه کسی پيشاپيش راه گشود و رهنمودهای خردمندانه داد تا امروز مدعی شود که جوانان ما نا شنيده از کنار آن گذشتند و در خيابان غلطی گام گذاشتند؟
اگر قرار است خطا کاران را معرفی کنيم، ساده و شفاف بگوئيم که اولين گروه خطا کاران، ملت ايرانند. آن هنگام که مردم تحت تأثير فضای سياسی بعد از انقلاب، با استنباط و محاسبه ای غلط که مبادا هرج و مرج بر سرزمين ما حاکم گردد، عجولانه و غيرعقلايی به جمهوری اسلامی رأی آری داده بودند. در چنين فضايی تنها خشم و طغيان جوانان می توانست بر روانشناسی عمومی و تسليم پذيری مردم مؤثر شوند. در واقع جوانان عليه خانواده های خود و عليه تصميم آنان بپاخاستند و چنين مخالفتی در يک جامعه عادی، امريست ساده، طبيعی و قابل حّل و چارجوئی. اما از آنجائيکه «خون بر شمشير پيروز است»، تنها پارادايم سياسی حاکم و تنها استراتژی و تاکتيکی بودند که حاکمان اسلامی ايران از دوران حادثه ی صحرای کربلا می شناختندش و شب و روز تبليغ می کردند، جامعه را تعمداً بسمتی تاراندند که مردمش تنها زمانی می توانستند بخود آيند و بيدار شوند که سرتاسر خاک ايران زمين، از خون جوانان وطن اشباع گرديده بود.
جامعه زخم ديده و خون آلود به خوندگاری خمينی ـ رجوی، با ترميم خاطرات، از يکسو خود را برای روز انتقام آماده و سرپا نگه ميداشت و اما از سوی ديگر، غذای فکری و تبليغی اپوزيسيون خشونت طلب را مهيّا می ساخت. بقای معنوی او را از طريق پخش شايعات در جامعه تضمين ميکرد و از اين راه حيثيت و اعتبار و مشروعيت حکومت را به چالش می طلبيد. درست است که اپوزيسيون مولود ساخت قدرت سياسی حاکمند و متناسب با کُنش های او واکنش نشان ميدهند، ولی پرستاری و تأمين و حمايت او را مردم و جامعه برعهده می گيرند. از اين زمان جامعه است که مشوق اعمال غيرعقلايی اپوزيسيون و راغب گفتمان خشونت و زمينه ساز شرايطی است که در فضای آن، هرخطای سياسی ساده، به موضوعی پيچيده و چند وجهی مبدل ميگردد که هرگروهی تنها وجهی از آن را مطابق استانداردهای خود برای کين خواهی و انتقامجويی برمی تابد.
محکوم کردن و جدا ساختن احزاب و سازمانهای سياسی از مردم و جامعه ای که از درون آن برخاسته اند، آنهم جامعه ای قبيله ای و غوغاسالار، که تخريب و درهم ريزی سامانه زندگی و سرنوشت آيندگان را تنها به اين دليل ساده که تشخيص خطاکاران و انتقام از آنان بايد در اولويت و در رأس همه امور قرار گيرند؛ نوعی خطای سياسی و گريز از منطق شهرونديست. رابطه گروهها با جامعه، همان مثال رابطه ماهی با آب است که حيات سياسی اش با تغذيه از تمايلات عمومی حاکم برجامعه تأمين و تداوم می يابند؛ و بر همين اساس مادامی که گفتمان خشن غالب برجامعه تغيير نمی يافت و جنبشی در جهت محدود کردن خشونت و در دفاع از حقوق شهروندان شکل نمی گرفت، اپوزيسيون خشونت طلب همچنان توجيه مناسبی برای زنده ماندن و زندگی می توانست داشته باشد.
اکنون شرايط جهانی و نگاه عمومی نسبت به انسانها، حق زندگی و حقوق سياسی و مدنی آنان از اساس تغيير و تحول يافته اند و به تبع آن، نخبگان ايرانی همراه با خيل جوانان تحصيل کرده، در همسويی با روند کنونی جهانی شدن، تغييرات شگرفی را در ميهن پی ريخته اند. جامعه ای که درصد سال گذشته همواره به تخريب و دوباره سازی می انديشيد، اکثريت مردمش در دوم خرداد سال 76، با انجام غسل سياسی فراگير، افکار عمومی جهان را متوجه شرايط نوينی در ايران ساخته اند. فرآيندی که از فردای جنگ ايران ـ عراق و قتل عام زندانيان سياسی، با ورود عناصر جديدی در عرصه سياسی و با هدف حفظ جان جوانان و تأمين امنيت آنان شکل گرفته بود، به جنبشی اصلاحی درجهت تحقق جامعه ای قراردادی و مُدرن تحّول يافت. در چنين فضايی بود که گفتمان غالب برجامعه اشباع شده از خون جوانان، بطور رسمی و علنی تغيير کرد و مردم تصميم گرفته اند تا فرصت دوباره ای را در اختيار همه کسانی که مدعی دفاع از منافع عمومی و ملی هستند بگذارند. مردم، به همان اندازه ای که راه جبران خطاهای گذشته را در برابر امثال حجاريان ها و آرمين ها و حتی کروبی ها می گشودند؛ به همان اندازه نيز به اپوزيسيون، خصوصاً به افرادی نظير رجوی ها نيز توجه داشتند.
هدفی را که جنبش اصلاحی و عقلايی ايران هم اکنون دنبال میکند، بمعنای چشم پوشی از حوادث ناگوار گذشته و يا غرق شدن در احساساتی که منطق حاکمان را از اساس ناديده گرفته است، تعبير و تفسير نمی شوند؛ بلکه آگاهانه می خواهد تا از يکسو ظرفيت ها و نگاههای ايدئولوژيک را در برابر افکارعمومی برملا کرده و اما از سوی ديگر، راه انجام هرگونه اعمال خلافی را که ممکنست مجدداً به جنايت منتهی گردند، در جامعه محدود سازد. دراين تلاش، نه تنها امثال علوی تبارها را به ميدانی می کشد تا علناً اقرار کنند که جز به نظام، به هيچ چيز نمی انديشند؛ بلکه زمينه های مستندی را برای هوشياری جوانان مهيّا ميسازد تا آنها از اين پس با لمس واقعيت های انکار ناپذير، با دستهای خود، خط بطلانی بر ادعاهای دروغين امثال رجوی ها بکشند.
موضوعی که ذکر آن در اينجا حائز اهميت بسيارند، جنبش اصلاحی، بدليل محدوديتهای خاص خود، در بعضی موارد وابسته به همياری جامعه ايرانيان مقيم خارج از کشور، بعنوان مهمترين نيروهای راه گشا، تقويت کننده و مکمّل است. در چنين شرايطی، تداوم و پيگيری آن هدفها توسط ايرانيان خارج از کشور و انطباق با حرکتهای داخلی، به سهم خود، هم گامی است مهم در جهت پيشبرد و تقويت جنبش اصلاحی و هم نقشی است مؤثر در جهت تخفيف و کاهش بار فشارهای روانی حاکم برجامعه. بعنوان مثال، هدفی را که جنبش اصلاحی با خروج مجاهدين خلق از خاک عراق دنبال می کرد، هم اينک، بدون پيگيری جامعه ايرانيان مقيم خارج از کشور، قابل تحقق نيست. پيش از جنگ، زمانی که برسر تفسير و تحليل مقوله مشخصی، يعنی حفظ امنيت ملی، گسلی را که در سطح جهان ايجاد گرديد و مردم در دو صف مختلف مخالفين و موافقين جنگ، در برابر همديگر قرار گرفته بودند؛ در ایران، بعنوان اولین کشور استثناء درجهان، اهداف مختلف و دقیقا متضاد، قرینه ساز نیروهای نامتقارن گشت و صفوف حاکمیت و مردم را پنهان از چشم جهانيان، برهم انطباق داد.اگرچه شعارهای تکراری و بظاهر ضد آمريکايی، گاهگاهی رونق بخش نمازهای جمعه بوده اند، ولی قرار داد نانوشته ای بین بخشی از بالایی ها و پایینی ها در این جنگ بچشم میخورد که اولاً، هر دوی آنان موافق حمله بوش به عراق و سرنگونی صدام حسين بودند؛ ثانیاً، هر دوی آنان مخالف قدرت گیری شعیان در خاک عراق بودند؛ و ثالثاً، هر دوی آنان ميخواستند برای هميشه از شّر يک جريان مسلح و مزاحم، در کنار مرزهای کشور خلاصی يابند.
اما، برخلاف نگاه و اشتياق جناح افراطی حاکميت که تمايل به سرکوب و محاکمه آنان داشت؛ دور ساختن اعضای ساده مجاهدين خلق از مرزهای کشور و اسکان آنها در يکی از کشورهای اروپايی، به نحو بارزی احساس تعهد و علاقه مندی جنبش اصلاحی را نسبت به سرنوشت و آينده آنان نشان ميداد. نخبگان اصلاحی ايران، از مدت ها قبل می دانستند که رهبری سازمان، اعضای ساده و بی خبر خود را، چون ابزاری بی ارزش، در خدمت به معاملات پشت پرده واداشته است. ناتوانی و عدم دسترسی اعضاء به مجامع مختلف حقوقی، پشتيبانی حاکميت عراق از رهبری سازمان و خطراتی را که از جانب عوامل اسلامی متوجه آنها می شدند، در مجموع تحميل گر شرايط روانی خاص و اسف باری بوده اند که آنان را به تبعيت برده وار از فرامين رهبری واميداشت.
زندگی بسياری از اعضای ساده مجاهدين خلق، به داستان غم انگيزی شباهت يافته است که از هر سوی، دستِ سرکوب و اجبار می خواهد آنان را به انسانی مسخ شده و توّاب مبدل سازد. انسانی که جز کينه و نفرت، سالهاست محبتی را لمس نکرده و جز بروز خشم، واکنشی را نمی شناسد. جوانانی که پيش تر، دلی برای مردم داشتند و به عشق وطن برخاستند اما، از بدحادثه، سر از جهنم عراق درآوردند. چنين شرايطی را درک کنيم و به کمک آنان بشتابيم. اولين قدم درجهت برطرف ساختن عوارض ناشی از آن شرايط، بيرون کشيدن آنها از عراق و منطقه، و نزديکی و مناسبات با جامعه ايرانيان است. مکان زندگی آنان را با آينده ايران گره بزنيم و بکوشيم تا اعضای ساده سازمان مجاهدين خلق به کشورهای اروپايی بازگردانده شوند.
پنجم ديماه 1382