سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۶

دوست خوب؛ کتاب است يا اهل کتاب؟



بمناسبت ٢٣ آوريل، روز جهانی کتاب!
نسل ما در دورۀ کودکی کم و بيش با حُکم‌های متناقضی که در درون جامعه رواج داشتند، درگير بود. برای لحظه‌ای خودتان را به‌جای نسل ما بگذاريد و ببينيد کدام‌يک از دو موضوع زير را ترجيح می‌دهيد و انتخاب می‌کنيد:

کتاب، به‌عنوان دوست خوب؛ يا
دوست خوبی که اهل کتاب است؟

نخستين بار که از زبان معلمی شنيدم کتاب به‌ترين دوست آدم‌ها است؛ کلاس پنجم دبستان بودم. دانش آموزی که هنوز رياضی نمی‌داند و با مقولاتی مانند «قضيه»، «حکم» و عناصر «معلوم» و «مجهول» نا‌آشناست. ولی، بنا به عادت فرهنگی، تحکّم و فرمان بزرگ‌ترها را خوب می‌شناخت و می‌فهميد. يعنی حُکمی که شک‌بردار نيست و ما مجبوريم بدون چون و چرا، آن را بپذيريم و به‌کار بريم. به زبانی ديگر، وقتی در حوزه مسائل فرهنگی‌ـ‌اجتماعی ما قضيه‌ی بدون مجهولی را طرح می‌کنيم، به يک معنا، حکم [کتاب به‌ترين دوست آدم‌هاست] را می‌توان برابر با پارادايم گرفت. يعنی مقوله‌ی تثبيت شده‌ای که به‌هيچ‌وجه شک‌بردار نيست و نيازی به ارائه استدلال ندارد.

آن روز، اگرچه توانايی فهم و برخورد را نداشتم ولی، از آن‌سوی نيز روشن بود که معلم بيچاره ما و يا ديگر معلمانی که اين جمله را طوطی‌وار تکرار می‌کردند، اطلاع دقيقی در بارۀ کارکردهای متفاوت احکام متناقض ندارند. يعنی چگونه اين سری از حُکم‌ها، متناسب با دروه‌های نابالغی و بلوغ فکری کودک، ممکن است خاصيت‌های جذب و نفی داشته باشند. چنان‌که آن روز، جمله‌ی «به‌ترين دوست»، آن‌قدر جذب‌کننده بود که نه تنها به دلم نشست بل‌که بدون هيچ ‌اغراقی، به عنوان يک واژه کليدی، وارد زندگی‌ام شد. به نسبت رشد فکری و تجربه‌هايی که در زندگی کسب می‌نمودم، با در دست داشتن همين کليد، می‌توانستم قفل‌های مختلفی را باز کنم و قدم به دنيايی بگذارم که پيش از آن، برايم ناشناخته بود.

خوب بخاطر دارم اولين پرسش‌هايی را که همان لحظه به ذهنم رسيدند: حتماً معلم ما دوستان بسياری دارد؟ يعنی کتاب‌خوان است! اگر او و هم‌کارانش اهل کتاب‌اند و می‌دانند مدرسه مکانی برای فراگيری و دوست‌يابی است، پس چرا و به چه دليل مدرسه ما [بعدها فهمیدم تمام مدارس شهر حتا دبيرستان‌ها] فاقد کتاب‌خانه است؟ ظاهراً بايد چند سالی منتظر می‌ماندم تا معنای وظيفه، هدف، سياست و برنامه‌ريزی وزارت فرهنگ را [بعدها به وزارت آموزش و پرورش تغيير نام داد]، بی‌توجه به آموزش و جا انداختن فرهنگ مطالعه؛ که تا سطح سوادآموزی ساده خلاصه می‌شدند، درک می‌کردم.
اما چند سال بعد، وقتی از روی فضولی و کنجکاوی و از طريق فرزندِ همان معلمِ دبستان، مطلع شدم که آن‌ها فقط سه کتاب شعر از حافظ و سعدی در خانه دارند؛ ذهنم درگير مسائل و پرسش‌های پیچيده‌تری گرديد: آيا تأکيد بر روی جمله‌ی «کتاب به‌ترين دوست آدم‌هاست»، نوعی ابزار کارست برای معلمان، يا ناشی از تلقينی که عادت شده‌اند؟ واقعاً معلمی که در عمرش ده کتاب نخوانده بود، براساس کدام منطق چنين حکمی را صادر می‌کرد؟ آيا اين نحوه از بيان نشانه‌ای از يک تقليد مُدرن [يا مقلد متجدد] نيست و حق با «عزيز نسين» نبود که می‌گفت: ما مردم مقلّدی هستيم؟

آن روز، هنوز نمی‌دانستم که با همين پرسش‌ها، داشتم وارد قلمرو تازه‌ای به نام انگيزه‌شناسی و نيت‌مندی می‌شوم. روشی که هم معلمان و هم کتاب‌ها را به يک‌سان می‌شود عيار زد و برآورد کرد. به تجربه دريافتم که جمله کتاب به‌ترين دوست آدم‌هاست، پيش از آن‌که بخواهد بيان و برهان انديشه‌ای را برساند، بيش‌تر، تصويرگر ساختار کنش اجتماعی است. نيروی که تحت تأثير شکست مشروطه، می‌خواستند هم دولت و هم ملت را در دوره پهلوی اوّل، از بالا بسازند.

در آن عصر نخبگان ما با تعويض قالب‌ها و جای‌گزين ساختن قالب‌های نو به‌جای کُهنه، شايد در اين انديشه بودند که از طريق ارتقای تقليد، می‌توانند مردم مقلد را، به سمت هويت‌يابی سوق دهند. اما ديديم که همه‌ی آن تفسيرها و تبيين‌ها، مبتنی براحساسات و حدسيات بود. تجربه زندگی هم بارها و در دوره‌های مختلف نشان دادند که بدون وجود و اظهار نظر و نقد آزادنه اهل کتاب در اجتماع، هويت و منافع، نمی‌توانند بطور دقيق در جامعه شکل بگيرند. اگر ما منافع‌مان را می‌شناختيم، هرگز افرادی مانند وزير فرهنگ و ارشاد کنونی، بر مسند قدرت قرار نمی‌گرفتند که اين همه در زمينه‌ی انتشار کتاب‌ها و حتا نمايشگاه کتاب، کارشکنی و سنگ‌اندازی کنند!

در همين زمينه: سه منبع و سه جزء