چند روز پيش، يکی از مراجع تقليد در مخالفت با سياست «وعدههای ظهور» مصباح يزدی، روش دينابزاری را تقبيح نمود. مصباح اولين فردی نيست که از اين شيوه بهره میگيرد. بيست و هفت سال است که مسئولين امور ـ از جمله همين آيتاله منتقد؛ از اين دکان نان خوردهاند و ثروتها اندوختهاند. اتفاقاً، علت اصلی دلهره امروز منتقدين، نه دين ابزاری، بلکه اشتياق و حرارتی را که طرفداران مصباح نشان میدهند، در بيشتر موارد، برخوردهای بين فرهنگهای مختلف را [حتا در ميان مسلمانان] متأثر میسازد و واکنش برانگيزست. يعنی بستر اظهار نظرهای علنی و راه تکليف به مدنيت و شکستن تابو را هموار میکند.
مضمون اختلاف
مسئله برسر نوعی نگاه، برداشت و فرهنگ قالبی است که امثال مصباحها، بدون پردهپوشی و عوامفريبی، میخواهند آنرا برجامعه و مردم تحميل سازند. مصباح يزدی، در تيرماه سال 82 ، و در سخنرانی قبل از خطبههای نماز جمعه، استراتژی و اساس اختلاف خويش را با ديگر روحانيانی که به روشهای آرام و پنهانی پايبندند، بطرز آشکاری بيان میکند. وی گفت: « از زمان خلقت آدم تاکنون شرايط فرهنگی، هيچ زمانی بحرانیتر از امروز جامعه ما نبوده است».
حرف درستی است. اما پاسخ آن نيز ساده و روشن است. پيش از ما، اگر هر دورهای از تاريخ را در نظر بگيريد، مردم با نظامی سر و کار داشتند که به سهم خود بسترساز و تسريع کننده آفرينشهای فرهنگی بود. آزادی و تسهيلات لازم و اوليه را برای ابداع، تعبير و آزمون، و برخورداری از انديشهها، ادبيات و هنر را مهيّا میساخت. اگر غير اين بود، ادبيات و هنر در جامعه ما جان نمیگرفتند و شکوفا نمیشدند. در تاريخ ايران زمين، استبداد و خشونت هميشه وجود داشت و مخالفين انديشه و هنر نيز، در هر عصر به وفور يافت میشدند؛ اما هيچ نظامی نخواست و يا نشان نداد که خواهان مردمی متحدالشکل و رأی و انديشه است. نظام استثنايی، بحران استثنايی را میطلبد.
ريشههای اختلاف
اما از آنجائیکه مصباح يزدی همواره در دوره خلقت آدم سير میکند، ناچارم از همان عصر و روزگار بنويسم که اتفاقاً بحران فرهنگی جامعه ايران، با کمی تفاوت، دقيقاً همان بحرانی است که آدم و حوا گرفتارش بودهاند. اگر آنان با آزادی و به اختيار زندگی و راه آينده را برگزيدند، فرزندانشان اما، در زندگی خصوصی و در حريمهای شخصی نيز حقی برای انتخاب نداشته و ندارند. از اين منظر، استاد نوظهور ما، فرصتی برای انديشيدن و تأمل در باره مضامين و عناصری که داستان آدم و حوا را شکل میدهند نيافته است، و اين سخن را برحسب عادت حوزهای و يا براساس شنيدههايی که از کودکی بگوش داشته، گفته است.
بيش از چهارهزار سال است که اين داستان بصورت مکتوب و شفاهی، در منطقهی خاور ميانه خوانده و شنيده میشوند. در هر سرزمينی، متناسب با آداب و فرهنگ خود، بیآنکه ذرهای تعمق کنند، حاشيهای بر آن نوشتند و يا هم چون اعراب، پندارهای حمورايی يهوديان را چشم بسته پذيرا شدند و بعد هم برای مصباحها سوغات آوردند. وقتی در جامعهای سنت بازنگری به انديشههای نيکان و پيشينيان وجود ندارد، غنیترين داستانها و ارزشهای ادبی و هنری، در سطحی بسيار عاميانه و گاهی هم زشت، وسيلهای خواهد شد تا نقالان منبری با آن امرار معاش کنند. داستان آدم و حوا نيز بهرغم نکتهها و پندهای آموزنده بسيار، به چنين سرنوشتی گرفتار آمد.
عصر زندگی
من از کتاب خلقت و انقلاب آفرينش، تنها به دو نکتهی کليدی اشاره میکنم که چگونه داستان آدم و حوا، با پندی آموزنده آغاز گرديد و به امثال مصباحها نشان میدهد که خردمندانهترين و آگاهانهترين انقلابها ـحتا انقلاب آفرينش؛ هنوز از نقايص اساسی بیشماری رنج میبرند. چنانکه آدم تنها بود و اين تنهايی خود عمدهترين نقص درکار شگرف آفرينش است. اما از اين مهمتر، رهبر انقلاب آفرينش، برخلاف رهبران انقلاب اسلامی، خواست خويش را بر آدم تحميل نکرد. با استناد به کتاب عهد عتيق، از او چاره و نظر خواست. يعنی براساس تمايل، خواست و ايده آدم بود که حوا وارد زندگی میگردد.
از اين زمان بود که آدم پا به عرصهی تازهای در زندگی گذاشت. اگرچه خداوند همه چيز را در خدمت به آدم آفريده بود، اما اين آفرينش بدون وجود حوا معنی نداشت. در واقع حوا نگين آفرينش و ملکه زندگی لقب گرفت. آنچه را که خداوند با دانايی و با علم به نياز آدم آفريد، درجامعه کنونی ايران ناديده گرفته میشوند و بعضیها چون مصباح، دوست دارند که اين نگين را از درخشش باز دارند. پرسش اين است که اگر خداوند به خواست آدم تمکين نمیکرد، زندگی آدمی چگونه رقم میخورد؟
بروز احساس
چه چيزی در ذات و وجود « آدم» يافت میشدند که خدا را شگفتزده ساخت و او را خردمند و «اشرف مخلوقات» ناميد؟ پاسخ دقيق را میتوان از درون متن داستانهای قرآن و عهدعتيق استخراج کرد: ايدههای بکر و خردمندانه آدم! اتفاقاً نکات پُر معنا و ظريف داستان «آدم و حوا» نيز از همين لحظه آغاز میگردد که آدم میخواهد کتاب نيمه تمام آفرينش را باز نگهدارد و تکامل بخشد. اين تلاش تا امروز نيز ادامه داشته و تنها افرادی نظير مصباح هستند که انکار میکنند. ببينيم کتاب عهد عتيق در اين زمينه چه مینويسد:«خداوند حيوانات را به نزد آدم آورد تا او يکی را از ميان آنها مشاور انتخاب کند و از تنهايی بيرون آيد. آدم گفت: من مشاوری میخواهم که از جنس خودم باشد». در اينجا ما با دو نگرش مواجهايم و کتاب عهد عتيق تفاوت دو نگرش را با روشنی کامل نشان میدهد و داستان در اوج اهميت خود قرار میگيرد يعنی خالق، خود درخدمت به خلق خويش، فرمانبردار و مطيع میگردد و حوا را میآفريند.
مطابق داستان، خداوند در ذات آدمی عنصر جديدی کشف کرد که پيش از او در هيچ يک از فرشتگان مشاهده نشده بود و همين باعث شگفتی گرديد. آدم، احساس دارد و براحتی آن را بروز ميدهد: « من مشاوری میخواهم که از جنس خودم باشد». زندگی و تحول او در گرو شرکت با ديگریاست. خواهان روابط اجتماعی و تکثرانديشست. نگاه تازهای که از تلفيق خرد و احساس ناشی شده بودند و درچشم ساکنان هم رأی و نظر بهشتی، بیگانه بنظر میرسيد. اتفاقاً شيطان نيز در اعتراض به خواست آدم، همان جملاتی را بر زبان جاری ساخت که ما امروز از زبان مصباح میشنويم. جان کلام اينکه اگر خداوند توجهای به سخنان شيطان مینمود و آدم را از بروز علنی احساس خويش منع ميکرد؛ از آن پس، رابطه ميان خدا و آدم چگونه میشد و به چه نحوی شکل میگرفت؟
نتيجهی داستان
مشکل امثال مصباحها، تنها مخالفت با انتخاب و نوع زندگی انسانهای امروزی نيست. بلکه او با خود «آدم و حوا» هم سرجنگ دارد و میخواهد همه را دوباره به بهشت بازگرداند و داستان، از نوع و به خواست او تنظيم و اجرا گردد. او نمیتواند درپس خلقت آدم و حوا، آفرينش فرهنگی را ببيند و بپذيرد: درست است که خداوند آدم و حوا را شبیه خود ساخت و خرد خويش را در ضمير آنها نهاد، اما اين بدان معنا نبود که آنان تابعی از متغير خداوند هستند. آن دو، انسانهای مستقلی بودند و دوست داشتند با نگاه خويش به زيبايیهای طبيعت، به زندگی و عشق بنگرند و آن را لمس و توصيف کنند. اگر غير از اين بود، هنر و ادبيات جان نمیگرفتند و شکوفا نمیشدند!
مضمون اختلاف
مسئله برسر نوعی نگاه، برداشت و فرهنگ قالبی است که امثال مصباحها، بدون پردهپوشی و عوامفريبی، میخواهند آنرا برجامعه و مردم تحميل سازند. مصباح يزدی، در تيرماه سال 82 ، و در سخنرانی قبل از خطبههای نماز جمعه، استراتژی و اساس اختلاف خويش را با ديگر روحانيانی که به روشهای آرام و پنهانی پايبندند، بطرز آشکاری بيان میکند. وی گفت: « از زمان خلقت آدم تاکنون شرايط فرهنگی، هيچ زمانی بحرانیتر از امروز جامعه ما نبوده است».
حرف درستی است. اما پاسخ آن نيز ساده و روشن است. پيش از ما، اگر هر دورهای از تاريخ را در نظر بگيريد، مردم با نظامی سر و کار داشتند که به سهم خود بسترساز و تسريع کننده آفرينشهای فرهنگی بود. آزادی و تسهيلات لازم و اوليه را برای ابداع، تعبير و آزمون، و برخورداری از انديشهها، ادبيات و هنر را مهيّا میساخت. اگر غير اين بود، ادبيات و هنر در جامعه ما جان نمیگرفتند و شکوفا نمیشدند. در تاريخ ايران زمين، استبداد و خشونت هميشه وجود داشت و مخالفين انديشه و هنر نيز، در هر عصر به وفور يافت میشدند؛ اما هيچ نظامی نخواست و يا نشان نداد که خواهان مردمی متحدالشکل و رأی و انديشه است. نظام استثنايی، بحران استثنايی را میطلبد.
ريشههای اختلاف
اما از آنجائیکه مصباح يزدی همواره در دوره خلقت آدم سير میکند، ناچارم از همان عصر و روزگار بنويسم که اتفاقاً بحران فرهنگی جامعه ايران، با کمی تفاوت، دقيقاً همان بحرانی است که آدم و حوا گرفتارش بودهاند. اگر آنان با آزادی و به اختيار زندگی و راه آينده را برگزيدند، فرزندانشان اما، در زندگی خصوصی و در حريمهای شخصی نيز حقی برای انتخاب نداشته و ندارند. از اين منظر، استاد نوظهور ما، فرصتی برای انديشيدن و تأمل در باره مضامين و عناصری که داستان آدم و حوا را شکل میدهند نيافته است، و اين سخن را برحسب عادت حوزهای و يا براساس شنيدههايی که از کودکی بگوش داشته، گفته است.
بيش از چهارهزار سال است که اين داستان بصورت مکتوب و شفاهی، در منطقهی خاور ميانه خوانده و شنيده میشوند. در هر سرزمينی، متناسب با آداب و فرهنگ خود، بیآنکه ذرهای تعمق کنند، حاشيهای بر آن نوشتند و يا هم چون اعراب، پندارهای حمورايی يهوديان را چشم بسته پذيرا شدند و بعد هم برای مصباحها سوغات آوردند. وقتی در جامعهای سنت بازنگری به انديشههای نيکان و پيشينيان وجود ندارد، غنیترين داستانها و ارزشهای ادبی و هنری، در سطحی بسيار عاميانه و گاهی هم زشت، وسيلهای خواهد شد تا نقالان منبری با آن امرار معاش کنند. داستان آدم و حوا نيز بهرغم نکتهها و پندهای آموزنده بسيار، به چنين سرنوشتی گرفتار آمد.
عصر زندگی
من از کتاب خلقت و انقلاب آفرينش، تنها به دو نکتهی کليدی اشاره میکنم که چگونه داستان آدم و حوا، با پندی آموزنده آغاز گرديد و به امثال مصباحها نشان میدهد که خردمندانهترين و آگاهانهترين انقلابها ـحتا انقلاب آفرينش؛ هنوز از نقايص اساسی بیشماری رنج میبرند. چنانکه آدم تنها بود و اين تنهايی خود عمدهترين نقص درکار شگرف آفرينش است. اما از اين مهمتر، رهبر انقلاب آفرينش، برخلاف رهبران انقلاب اسلامی، خواست خويش را بر آدم تحميل نکرد. با استناد به کتاب عهد عتيق، از او چاره و نظر خواست. يعنی براساس تمايل، خواست و ايده آدم بود که حوا وارد زندگی میگردد.
از اين زمان بود که آدم پا به عرصهی تازهای در زندگی گذاشت. اگرچه خداوند همه چيز را در خدمت به آدم آفريده بود، اما اين آفرينش بدون وجود حوا معنی نداشت. در واقع حوا نگين آفرينش و ملکه زندگی لقب گرفت. آنچه را که خداوند با دانايی و با علم به نياز آدم آفريد، درجامعه کنونی ايران ناديده گرفته میشوند و بعضیها چون مصباح، دوست دارند که اين نگين را از درخشش باز دارند. پرسش اين است که اگر خداوند به خواست آدم تمکين نمیکرد، زندگی آدمی چگونه رقم میخورد؟
بروز احساس
چه چيزی در ذات و وجود « آدم» يافت میشدند که خدا را شگفتزده ساخت و او را خردمند و «اشرف مخلوقات» ناميد؟ پاسخ دقيق را میتوان از درون متن داستانهای قرآن و عهدعتيق استخراج کرد: ايدههای بکر و خردمندانه آدم! اتفاقاً نکات پُر معنا و ظريف داستان «آدم و حوا» نيز از همين لحظه آغاز میگردد که آدم میخواهد کتاب نيمه تمام آفرينش را باز نگهدارد و تکامل بخشد. اين تلاش تا امروز نيز ادامه داشته و تنها افرادی نظير مصباح هستند که انکار میکنند. ببينيم کتاب عهد عتيق در اين زمينه چه مینويسد:«خداوند حيوانات را به نزد آدم آورد تا او يکی را از ميان آنها مشاور انتخاب کند و از تنهايی بيرون آيد. آدم گفت: من مشاوری میخواهم که از جنس خودم باشد». در اينجا ما با دو نگرش مواجهايم و کتاب عهد عتيق تفاوت دو نگرش را با روشنی کامل نشان میدهد و داستان در اوج اهميت خود قرار میگيرد يعنی خالق، خود درخدمت به خلق خويش، فرمانبردار و مطيع میگردد و حوا را میآفريند.
مطابق داستان، خداوند در ذات آدمی عنصر جديدی کشف کرد که پيش از او در هيچ يک از فرشتگان مشاهده نشده بود و همين باعث شگفتی گرديد. آدم، احساس دارد و براحتی آن را بروز ميدهد: « من مشاوری میخواهم که از جنس خودم باشد». زندگی و تحول او در گرو شرکت با ديگریاست. خواهان روابط اجتماعی و تکثرانديشست. نگاه تازهای که از تلفيق خرد و احساس ناشی شده بودند و درچشم ساکنان هم رأی و نظر بهشتی، بیگانه بنظر میرسيد. اتفاقاً شيطان نيز در اعتراض به خواست آدم، همان جملاتی را بر زبان جاری ساخت که ما امروز از زبان مصباح میشنويم. جان کلام اينکه اگر خداوند توجهای به سخنان شيطان مینمود و آدم را از بروز علنی احساس خويش منع ميکرد؛ از آن پس، رابطه ميان خدا و آدم چگونه میشد و به چه نحوی شکل میگرفت؟
نتيجهی داستان
مشکل امثال مصباحها، تنها مخالفت با انتخاب و نوع زندگی انسانهای امروزی نيست. بلکه او با خود «آدم و حوا» هم سرجنگ دارد و میخواهد همه را دوباره به بهشت بازگرداند و داستان، از نوع و به خواست او تنظيم و اجرا گردد. او نمیتواند درپس خلقت آدم و حوا، آفرينش فرهنگی را ببيند و بپذيرد: درست است که خداوند آدم و حوا را شبیه خود ساخت و خرد خويش را در ضمير آنها نهاد، اما اين بدان معنا نبود که آنان تابعی از متغير خداوند هستند. آن دو، انسانهای مستقلی بودند و دوست داشتند با نگاه خويش به زيبايیهای طبيعت، به زندگی و عشق بنگرند و آن را لمس و توصيف کنند. اگر غير از اين بود، هنر و ادبيات جان نمیگرفتند و شکوفا نمیشدند!
۳ نظر:
سلام.و درست به همين دليل است که همچنان ما زنان را بخاطر خوردن ميوه معرفت٫مجازات ميکنند.اگر بخواهيم بر طبق داستان آدم و حوا٫کسی را مجازات کنيم٫گناهکار آدم بوده که چنين خواسته ای از آفريدگار کرده!.اما از طرفی من از حرفهای آقای مصباح نگران نيستم که خوشحالم.خلاصه بايد يکی اسلام راستين را به مردم ايران معرفی کند.
سلام، نتیجه اینکه مصباح در واقع میخواهد جای خدا را بگیرد. در بلاگ نیوز لینک دادم.
!زيتای عزيز
بحث برسر نگرانی حرف این و آن نیست، مسئله اینه که تا کی بايد دور خودمان بچرخيم؟
بحث برسر تفکريست که بايد الان جايش در موزه ها باشد،نه اين که خط مشی و برنامه دولت فعلی را تعيين کند و چرخه طبيعی زندگی را، از گردش باز دارد؟
!شاد و سرفراز باشی
!اسد عزيز
سلام! از محبت شما و ديگر دوستان بلاگ نيوز، ممنونم. برای همه تان شادی آرزو می کنم!
ارسال یک نظر