برای آنکه بتوانيم شرايط پيچيده، سخت و بحرانی را در لحظه حاضر بطور دقيق مورد مطالعه قرار دهيم، ناچاريم در باره تلقی و برداشتی که رهبران و تصميم گيرندگان ارائه میدهند، يا گروههايی که در قالبهای برنامهريزی و سازمانی و بوروکراتيک عمل میکنند، و يا لابیهايی که تحت رهبری تعدادی از حوزهها و مراجع تقليد، بطور مداوم اعمال فشار مینمايند، به بحث و بررسی بپردازيم.
پيش از بحران هستهای، ما بارها و در عرصههای مختلف سياسی، اقتصادی و اجتماعی، با بنبستهای علاجناپذيری روبهرو شدهايم. طرز تلقی ما از جهان، و ارزيابیها و محاسبات غلط ناشی از آن، علت و پايههای چنين بنبستی را رقم میزنند. بنظر من، مشکل اساسی، آنگونه که دولتمردان ايرانی ابراز میدارند، بههيچجه ناشی از اختلاف مبانی فکری و عقيدتی ميان ما و جهانيان نيست. در دنيا ما دولتمردانی را میشناسيم که در پايبندی به دين، انسانهای متعصبی هستند. اما در مقام اجرايی، همواره خود را تابع ضوابط و اصول ثابت مديريت میدانند و به همين دليل، در پيشبرد وظايف و مسئوليتهای خود، هرگز با بنبست مواجهه نگرديدند. وانگهی، تجربه دو دوره رياست جمهوری خاتمی نشان داد که افکار عمومی جهان، بههيچوجه در قيد اين قبيل مسائل نيستند. در هر دورهای، وقتی که پا پيش گذاشتيم و نشانداديم خواهان برقراری ارتباط دوستانه و حسنهايم، جهانيان آغوش خود را به رویمان گشودند.
بنظر من، مشکل، پيش و بيش از همه، نخست ذهنيت توهمآميزی است که دولتمردان ما گرفتار آناند. توهمی که گويی باورشان شده، آنها يگانه مرکز آدم و عالماند. دوم و به لحاظ رفتاری، ديپلماسی را تا سطح شعارهای تو خالی و سياستزدگی، تنزل دادهاند. سومين نکته، از حيث فرهنگی است، که انسانگريزند. تحمل و توانايی برقراری ارتباط گسترده فکری و تئوريک با دنيا را ندارند. اگر بار ديگر رفتار و واکنش خاتمی را در برخورد با دو تن از رؤسای جمهوری آمريکا و اسرائيل، مورد مطالعه قرار دهيد؛ آن دلهره و گريز، بدين معنی بود که رئيس جمهور محبوب ايران، نمیخواست از قالب اصلی خويش بيرون بيايد. تفکر کليشهای و دُگمی که هنوز انسانيت و مناسبات انسانی را، مهمتر و فراتر از اعتقادات مذهبی و سياسی نمیبيند.
يکی از دلايل توجيهی که برخی محافل اصلاحطلب همان زمان ارائه میدادند، میگفتند رئيس جمهور برخلاف اعتقادات و تمايلات درونی خويش، ناگزير بود خود را منطبق برچارچوبی که حاکميت تعيين نموده است، بگرداند. همين عدم استقلال رأی و نظر، که هرکسی مشروعيتاش را [حتا در انجام سادهترين، ابتدايیترين و در عين حال، الزامیترين مناسبات بينالمللی] با گرفتن اجازه و نشاندادن وفاداری و وابستگی به نظام ولايت و رهبری کسب میکند؛ چهارمين نکتهای است که بايد بدان اشاره نمود. چنين فضايی، تاکنون زيانهای جبرانناپذيری را متوجه منافع ملی و امنيت ملی ما نموده است.
فهم اين موضوع زياد هم پيچيده نيست. بحث تنها برسر شکلگيری فضايی نيست که بهسهم خود راهگشاست و زمينهی صعود انسانهای کممايه، مجيزگوی و شايدهم متوهم را، به رأس هرم قدرت مهيا میسازد. بلکه مسئله اساسی و قابل تأمل، بيش از هر چيز معطوف به محتوا، عملکرد و راندمان مراکز انديشه و سياستگذاری است. اگر قرار باشد مراکز مطالعات استراتژيکی، امنيتی و ديگر مؤسسات برنامهريزی، بمفهوم انطباق با طرز تلقی رهبریـامام معنی بیيابد؛ ديگر نمیشود تصميمگيری و سياستگذاری کرد. اگر نخبگان فکری و برنامهريزان، بجای تحليل واقعيتها، تنها در صدد جلب رهبری باشند که کدام تصميم يا سياست خوشايند اوست، سرانجام، ملت و مملکت را گرفتار فاجعه خواهند ساخت. يک نمونه بارز و فاجعهبار چنين انطباقی، بعد از فتح خرمشهر، تأييد [در واقع اطاعت از] حرف رهبری مبنی بر ادامه جنگ بود. آيا باید در بحران هستهای، بازهم از همان روشها پيروی کنيم و مجددا، فاجعه تازهای را برای مردم ما رقم بزنيم؟
انطباق، سکوت و بیتفاوتی نخبگان فکری، در برابر رهبری و ديگر مسئولين اجرايی که روند کنونی جهان سياست را نمیفهمند؛ بهنوعی دامنزدن و تقويت سياستهای توهمآميز آنها است. مثلا، برخلاف نظرات و حساسيتهای مسئولين وزارت خارجه و رؤسای نمايندگیهای جمهوریاسلامی در خارج از ايران، هنوز ولیفقيه، در اين رويا است که: «دشمنان ملت ايران نيز به افزايش قدرت جمهورى اسلامى معترفند، ضمن آنكه بيدارى اسلامى، فرو ريختن ترس ملتها از ابرقدرتها و احساس هويت تودههاى مسلمان، از آثار گرانقدر انقلاب اسلامى و پايدارى ملت ايران است» (!!) آيا واقعا شرايط کنونی جهان به همين شکلی است که ولیفقيه میگويد و تصوير میسازد؟
وقتی میبينيم که دولت ترکيه، بههيچوجه حاضر نيست دولتمردان ما را بهبازی بگيرد؛ وقتی میبينيم که نمايندگان کشور ما را به کنفرانس مربوط به دريای خزر راه نمیدهند؛ رئيس دولت افغانستان بطرز توهينآميزی برنامه سفرش را به ايران قطع میکند؛ يا دولت پاکستان، برای کوچکترين موضوعی، آهنگ مخالفت ساز میکند و خلاصه، خاموشترين دولت منطقه، يعنی کويت هم عليه ما شاخ و شانه میکشد؛ بدين معنا نيست که ما دچار توهم شدهايم؟ و خودفريبانه میکوشيم تا برآوردهای غلطی از توانايیهای معنوی و ملی خويش ارائه دهيم؟
ادامه دارد....
* ـ بخش نخست دولتمردان و سياست خارجی
پيش از بحران هستهای، ما بارها و در عرصههای مختلف سياسی، اقتصادی و اجتماعی، با بنبستهای علاجناپذيری روبهرو شدهايم. طرز تلقی ما از جهان، و ارزيابیها و محاسبات غلط ناشی از آن، علت و پايههای چنين بنبستی را رقم میزنند. بنظر من، مشکل اساسی، آنگونه که دولتمردان ايرانی ابراز میدارند، بههيچجه ناشی از اختلاف مبانی فکری و عقيدتی ميان ما و جهانيان نيست. در دنيا ما دولتمردانی را میشناسيم که در پايبندی به دين، انسانهای متعصبی هستند. اما در مقام اجرايی، همواره خود را تابع ضوابط و اصول ثابت مديريت میدانند و به همين دليل، در پيشبرد وظايف و مسئوليتهای خود، هرگز با بنبست مواجهه نگرديدند. وانگهی، تجربه دو دوره رياست جمهوری خاتمی نشان داد که افکار عمومی جهان، بههيچوجه در قيد اين قبيل مسائل نيستند. در هر دورهای، وقتی که پا پيش گذاشتيم و نشانداديم خواهان برقراری ارتباط دوستانه و حسنهايم، جهانيان آغوش خود را به رویمان گشودند.
بنظر من، مشکل، پيش و بيش از همه، نخست ذهنيت توهمآميزی است که دولتمردان ما گرفتار آناند. توهمی که گويی باورشان شده، آنها يگانه مرکز آدم و عالماند. دوم و به لحاظ رفتاری، ديپلماسی را تا سطح شعارهای تو خالی و سياستزدگی، تنزل دادهاند. سومين نکته، از حيث فرهنگی است، که انسانگريزند. تحمل و توانايی برقراری ارتباط گسترده فکری و تئوريک با دنيا را ندارند. اگر بار ديگر رفتار و واکنش خاتمی را در برخورد با دو تن از رؤسای جمهوری آمريکا و اسرائيل، مورد مطالعه قرار دهيد؛ آن دلهره و گريز، بدين معنی بود که رئيس جمهور محبوب ايران، نمیخواست از قالب اصلی خويش بيرون بيايد. تفکر کليشهای و دُگمی که هنوز انسانيت و مناسبات انسانی را، مهمتر و فراتر از اعتقادات مذهبی و سياسی نمیبيند.
يکی از دلايل توجيهی که برخی محافل اصلاحطلب همان زمان ارائه میدادند، میگفتند رئيس جمهور برخلاف اعتقادات و تمايلات درونی خويش، ناگزير بود خود را منطبق برچارچوبی که حاکميت تعيين نموده است، بگرداند. همين عدم استقلال رأی و نظر، که هرکسی مشروعيتاش را [حتا در انجام سادهترين، ابتدايیترين و در عين حال، الزامیترين مناسبات بينالمللی] با گرفتن اجازه و نشاندادن وفاداری و وابستگی به نظام ولايت و رهبری کسب میکند؛ چهارمين نکتهای است که بايد بدان اشاره نمود. چنين فضايی، تاکنون زيانهای جبرانناپذيری را متوجه منافع ملی و امنيت ملی ما نموده است.
فهم اين موضوع زياد هم پيچيده نيست. بحث تنها برسر شکلگيری فضايی نيست که بهسهم خود راهگشاست و زمينهی صعود انسانهای کممايه، مجيزگوی و شايدهم متوهم را، به رأس هرم قدرت مهيا میسازد. بلکه مسئله اساسی و قابل تأمل، بيش از هر چيز معطوف به محتوا، عملکرد و راندمان مراکز انديشه و سياستگذاری است. اگر قرار باشد مراکز مطالعات استراتژيکی، امنيتی و ديگر مؤسسات برنامهريزی، بمفهوم انطباق با طرز تلقی رهبریـامام معنی بیيابد؛ ديگر نمیشود تصميمگيری و سياستگذاری کرد. اگر نخبگان فکری و برنامهريزان، بجای تحليل واقعيتها، تنها در صدد جلب رهبری باشند که کدام تصميم يا سياست خوشايند اوست، سرانجام، ملت و مملکت را گرفتار فاجعه خواهند ساخت. يک نمونه بارز و فاجعهبار چنين انطباقی، بعد از فتح خرمشهر، تأييد [در واقع اطاعت از] حرف رهبری مبنی بر ادامه جنگ بود. آيا باید در بحران هستهای، بازهم از همان روشها پيروی کنيم و مجددا، فاجعه تازهای را برای مردم ما رقم بزنيم؟
انطباق، سکوت و بیتفاوتی نخبگان فکری، در برابر رهبری و ديگر مسئولين اجرايی که روند کنونی جهان سياست را نمیفهمند؛ بهنوعی دامنزدن و تقويت سياستهای توهمآميز آنها است. مثلا، برخلاف نظرات و حساسيتهای مسئولين وزارت خارجه و رؤسای نمايندگیهای جمهوریاسلامی در خارج از ايران، هنوز ولیفقيه، در اين رويا است که: «دشمنان ملت ايران نيز به افزايش قدرت جمهورى اسلامى معترفند، ضمن آنكه بيدارى اسلامى، فرو ريختن ترس ملتها از ابرقدرتها و احساس هويت تودههاى مسلمان، از آثار گرانقدر انقلاب اسلامى و پايدارى ملت ايران است» (!!) آيا واقعا شرايط کنونی جهان به همين شکلی است که ولیفقيه میگويد و تصوير میسازد؟
وقتی میبينيم که دولت ترکيه، بههيچوجه حاضر نيست دولتمردان ما را بهبازی بگيرد؛ وقتی میبينيم که نمايندگان کشور ما را به کنفرانس مربوط به دريای خزر راه نمیدهند؛ رئيس دولت افغانستان بطرز توهينآميزی برنامه سفرش را به ايران قطع میکند؛ يا دولت پاکستان، برای کوچکترين موضوعی، آهنگ مخالفت ساز میکند و خلاصه، خاموشترين دولت منطقه، يعنی کويت هم عليه ما شاخ و شانه میکشد؛ بدين معنا نيست که ما دچار توهم شدهايم؟ و خودفريبانه میکوشيم تا برآوردهای غلطی از توانايیهای معنوی و ملی خويش ارائه دهيم؟
ادامه دارد....
* ـ بخش نخست دولتمردان و سياست خارجی
۳ نظر:
سلام های گرم خود را در سرمای کم سابقه ی ایران تقدیم برادر خوبم می نمایم....امیدوارم که معرف حضور باشم... ، قصد من از این کامنت فقط تشکر از شما به خاطر مطالب خوب و پر بار شما بود و اینکه بگویم اگرچه کامنت نمی گذارم اما همیشه به وبلاگ شما سر زده و از وب نوشته های شما کمال استفاده را می برم.... گرچه با برخی از نظرات شما موافق نیستم اما این دلیل نمی شود که از خواندن نظراتی که فصیح نوشته شده اند خود داری کنم.... چرا که در بین منتقدین حکومت ایران ، شما را به عنوان یکی از معدود نویسندگانی دیدم که با نگاهی موشکافانه و ریز به همه ی مسائل توجه می کنید......پیروز باشید
!احسان عزيز
سپاسگزارم از لطف و توجه شما
سلام. من زياد مطمئن نيستم که حتا خود آقای خامنه ای هم اينطور فکر کند.شما بايد يادتان باشد که در سالهای اول پس از انقلاب٫ما تصوير ديگری از ايشان داشتيم.طبق عکسها ايشان خوش مشرب و پیپ بدست و مدرن بودند.اما اين اوضاع و احوال٫کم کم به سمت يکدندگی و تعصب های بی دليل و خانه خراب کن پيش رفت.یعنی در یک جنگ قدرت بدون پرچم و اعلام نشده٫هر کس بيشتر قشری ميشد٫برای کسب قدرت برگهای برنده بيشتری داشت و سرانجام کار بجايی کشيد که همه کاتوليک از پاپ شده اند.
ارسال یک نظر