روز گذشته، بيش از هزار نفر به بازداشت غيرقانونی دو تن
از فعالان جنبش زنان، اعتراض کردند. اعتراضی که همزمان،
گفتار و رفتار و نگرش مسئولين امور را يکجا نشانه گرفته است.
شکل اعتراض، توجه دادن به اعمال غيرقانونی و غيرمسئولانه و
عدم پاسخگويی نيروهای امنيتیـانتظامی، مسئولين زندان و
دادگاه انقلاب است. رويکرد نامفهومی که تعدادی از زنان را در
روز سيزدهِ بدر، و در پارک لاله که مشغول جمعآوری امضاء
«برای تغییر قوانین تبعیض آمیز» بودند، دستگير و زندانی میکنند.
داستان دستگيریهای غيرقانونی در جمهوری اسلامی، داستان درازدامنیست. سريالی که همواره يکسويش به اعتراض منتهی میشد و سوی ديگرش، به توجيه. اينکه آن برخوردهای غيرقانونی، غيرسيستمی بودند. حتا برايش واژه ويژهای به نام «عناصرخودسر» ساختند، تا در منظر عمومی اثبات کنند که در پس چنين برخوردی، نگرش خاصی پنهان نيست.
اما نگرش قالبی و هزارهای را نمیشود برای هميشه پنهان ساخت. آنانی که دوست دارند زندگی هزار سال پيش را بر مردم ايران تحميل کند، گاهی برسر سادهترين و بیخطرترين مسائل اجتماعی [نمونهاش همين تقاضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز] ناچارند دستهایشان بیاراده رو کنند و از پس نقاب بيرون بيايند.
وقتی دو زن تحصيلکرده را که برای امری بديهی و حقوقی تلاش میکنند، دستگير و به «بندی» انتقال میدهند که محل نگهداری زنان محروم و گرفتار مشکلات روحی و روانی است؛ معنايش اين است که مبارزه در راه احقاق حقوق و برابری طلبی در جامعه اسلامی، يعنی ديوانگی. حتمن منظورشان اين بود که هيچ زن عاقلی (؟!) در جامعه ما، عليه قوانين اسلامی، عليه سنتهای عصر پيامبر و عليه احاديث متواتری که بهاتفاق، پردهنشينی زنان را تأييد نمودهاند؛ اعتراضی نخواهد کرد.
از اين منظر، اعتراض «هزار امضاء» تنها به روند دستگیریهای اخير و نحوه برخورد نیروهای امنیتی نسبت به رفتار کاملا مدنی فعالان کمپین یک میلیون امضاء محدود نمیگردد؛ بلکه گسترش فشارها و محدودیتها، مصادف است با تسلط نگرشی که بدنبال تحميل «جنگ جمل» عليه زنان است. تفکری که دوست دارد تا تحقق داستانهای هزارهای را در قالبی تازه طرح و پياده کند.
در همين زمينه:
بند یک زندان اوین آخر دنیاست، باور کنید! / مریم حسینخواه
۲ نظر:
حسن در مسير حرکت کار قلم، میبينم که تا حدّی از آن سنت کار تئوریک خودت فاصله گرفتهای و به ژورناليسم انتقادی-حقوق بشری (خصوصاً مسئلهی زنان) نزدیک شدهای. البته اين نشان از عدم ايستادی و داينامیکبودن ذهن توست، امّا با روحيهی پراگماتيستی که در تو سراغ دارم در تضاد است. تمام حرفی که من میخواهم بزنم را تو -به شيوايی- در پاراگراف نوشتهی قبلی خودت زدهای. شاخ و برگ نبايد باعث شود که ما تنهی ستبر درخت را نبينيم...
شاد میخواهمت.
مجید
سلام.خيلی وقتها واقعيت از فيلمهای ترسناک هم سختر و زشتر است،مانند همين وضعيت در زندان زنان.حتا خواندنش هم دردناک است.
ارسال یک نظر