سه‌شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۷

حاجی چرتکه‌ای، اولين نامزد ـ ۱


مقدمه
گويا در درون بعضی از محافل نزديک به اصلاح‌طلبان، هر زمان می‌خواهند به‌طور پوشيده نامی از آشيخ کروبی ببرند، از اصطلاح «حاجی چرتکه‌ای» استفاده می‌کنند. چند روز پيش هم يکی از اعضای «مجمع روحانيون» که معلوم بود شديداً از نامزدی شيخ دل‌خور و عصبانی است، با گفتن جملۀ زير شنوندگانش را به‌طرز شگفت‌آوری غافل‌گير نمود: «... اين بچه‌ها حق دارند می‌گويند حاجی چرتکه‌ای!».
اين‌که بازی زبانی و سياسی برادران تا چه اندازه برهم منطبق است و در معرفی و شناسايی يک‌ديگر از کدام فرهنگ و سنت بهره می‌گيرند، و يا تا چه سطح و ميزانی وجود چنين پديده‌هايی می‌تواند اثبات‌گر «امتکم امة واحده» باشند؛ ارتباطی به موضوع نوشته حاضر ندارد. غرض از اين مقدمه و عنوان نيز، به‌نوعی تقابل با کج‌فهمی‌ها است نه رايج‌ساختن آن اصطلاح.
يکی از جوانان حاضر در آن جمع، اصطلاح چرتکه‌ای را که به معنای کلاهبرداری‌ست، اشتباهاً محاسبه‌گر معنی ‌کرد. بعد هم نتيجه گرفت: «اين‌طوری که کروبی اصلاح‌طلبان و خاتمی را با انگشت کوچکش می‌چرخاند، معلومه اهل محاسبه است و حساب همه‌ی کارها را دارد».
قضاوت دوست جوان ما انگيزه‌ای شد تا گريزی _‌حداقل در اين مورد مشخص‌_ به گذشته بزنم. اگرچه يادآوری گذشته ممکن است کارکردهای متفاوتی [هم مثبت و هم منفی] داشته باشند، ولی از آن‌سوی نيز، واقعيت تلخ ديگری نشان می‌دهند که به علت عدم وجود فرهنگ سياسی مقاومت و مخالفت، گذشته‌های تاريخی را دارند يکی‌يکی به شيوه دل‌خواه رنگ‌آميزی و روتوش می‌کنند. در هر حال، پيش از ورود به ريشه‌های اختلاف و علت مخالفت اصلاح‌طلبان با نامزدی کروبی، نخست توجه و دقت دوستان جوان را به داستان زير، که تا حدودی ترجمان آن فرهنگ بازاری است، جلب می‌کنم:
چرتکه‌ی حاج محمود روغن فروش در شهر ما، زبان‌زد خاص و عام بود. انگشتان ماهرش، آن‌چنان هنرمندانه و سريع مُهره‌های چرتکه را بالا و پائين می‌بُرند و به‌صدا در می‌آوردند که چشم و دل بيننده را، يک‌جا و به آنی می‌ربود. او يکی از عمده خريداران محصولات دامی بود. اکثر گالش‌ها [=مردم کوه‌نشين] به‌رغم اطلاع و تجربه‌های مکرر، هم‌چنان مثل گذشته، محصولات (کره، پنير و عسل) خود را به او می‌فروختند. روزی زن و مرد گالشی برای فروش دو «خيک» کوچک پنير، پيش حاجی رفتند. حاجی ابتداء مرغوبيت محصول را سنجيد و پس از چانه زنی‌های فراوان، قرار شد پنير را منی [=سه کيلو] سه تومان از آن‌ها بخرد.
خيک اول را وزن کردند، سه‌ونيم من بود و دومی، دو‌و‌نيم من. حاجی چرتکه را برداشت، انگشتانش به‌حرکت درآمدند و با صدايی بلند و جذاب، همراه با بالا و پائين رفتن مهره‌ها، نتيجه را برای آن‌ها می‌خواند: دو من نيم و سه من نيم می‌شود پنج من! پنج سه تومان، می‌شود دوازده تومان. دو تومان را بخاطر وزن خيک‌ها کم می‌کنم، می‌شود نُه تومان. بعد هم دست در جيب کرد و يک عدد اسکناس پنج تومانی بيرون آورد داد به فروشنده و گفت: اين پنج تومان را فعلاً نگهدار و دو تومان باقی‌مانده را، دو ساعت ديگر بيا تا بهت بدهم.

۲ نظر:

H a m i d ... M i d a f گفت...

حسن جان با اجازه شما به هر سه بخش در بلاگ نیوز لینک داده شد.

سام الدين ضيائی گفت...

Salaam-o eraadat,yaadash be kheir,bozorgtara dastaanash ro be gilaki migoftand hamishe dar baab-e moteghallebini mesle jenaab-e sheikhe eslaahaat," Doo man mino se man nim be panj man"