دوشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۷

کمی واقع‌بين باشيم ـ ۱

معمولاً تنور انتخابات رياست جمهوری ايران را بعد از روشن شدن وضعيت انتخابات آمريکا، گرم و آماده می‌کردند. اما گويا در اين دوره نه تنها سنت پيشين به‌دليل تحليلی که از نتايج انتخابات آمريکا ارائه می‌دهد، برای اولين بار ناديده گرفته شد؛ بل‌که رسانه‌های ايرانی نيز هم‌آهنگ با رسانه‌های اروپا، شش ماهی است به‌طور آشکار و جانب‌دارانه روی نامزد حزب دمکرات آمريکا، به‌عنوان يکی از شخصيت‌های مطلوب جهان سياست برای انتخابات ماه نوامبر آينده زوم کرده‌اند.
برخی ارزيابی‌ها در ايران حاکی‌ست که ظهور احمدی‌نژاد ناشی و مولود سياست‌های غلط آمريکا در منطقه است. به عبارتی ديگر سخن فوق تقريباً بدين معناست که موفقيت حزب دمکرات در آمريکا، زمينه را برای انتخاب يکی از نامزدهای اصلاح‌طلب در انتخابات رياست جمهوری دهم، مهيّا خواهد ساخت. يعنی جهت چرخه زندگی و روند سياسی که چند درجه‌ای تغيير کرده بود [و يا در حال تغيير است]، دو باره به عقب برمی‌گردد. از چه زمانی بازگشت به گذشته، بمعنای تحول ارزيابی می‌شوند؟ وانگهی، اگر بخواهيم کمی واقع‌بين باشيم، مطلوب‌ترين نامزد رياست جمهوری ايران به‌زعم دولت آمريکا [صرف‌نظر از اين‌که کدام حزب برنده انتخابات خواهند شد] رئيس پارلمان ايران، و به‌زعم دولت‌های فرانسه و آلمان، شهردار تهران خواهند بود. دلايل چنين تمايلی را به مرور و به تناسب اوضاع و احوال روز توضيح خواهم داد.
نوشته حاضر در چهار سال پيش و پس از دقايقی که موفقيت جورج بوش را در انتخابات اعلام کرده بودند، در صفحه‌ی وبلاگ قرار گرفت. اين مطلب را دگربار و به‌عنوان بخش مقدماتی بحث حاضر، با هم می‌خوانيم:

سخنی با مخالفان بوش
ارزيابی‌های آخرين پُست اين وبلاگ _‌سه روز قبل‌_ همان‌طور که بر مبنای يک‌سری داده‌های جديد جهت و نتايج انتخابات را از قبل پيش‌بينی نمود، نتايج انتخابات آمريکا نشان داد که تاريخ به نفع جورج واکر بوش است! او هم‌چنان رئيس جمهور آمريکاست و چهار سال ديگر نيز در کاخ سفيد سکونت خواهد داشت. رئيس جمهوری که اگرچه در دوران جوانی، گرمی و سردی روزگار را آن‌گونه که در بين سياست‌مداران کُهنه‌کار اروپايی مصطلح است، تجربه نکرده بود؛ اما طی چهار ساله دورۀ اوّل رياست خود، توانست جهان را به دو جبهه گرم و سرد تقسيم کند. اتحاديه اروپا را دو شقه سازد و در خاورميانه جبهه جديدی را بگشايد.
بوش کيست و دليل چيست که مخالفت با او در بورس توجه عمومی قرار می‌گيرد؟ پاسخ اين پرسش را از حوادثی که در آينده اتفاق خواهند افتاد، به روشنی در می‌يابيم اما امروز، اروپائيان مخالف بوش، به طعنه می‌گويند گاوچرانی که از روی نادانی گله را مستقيماً به قلب بازار جهانی [به‌طور مشخص خاورميانه] هدايت کرد تا هرج و مرجی ايجاد کند و از اين‌طريق می‌خواهد اقتصاد توان‌مند و پُر رونق را در منطقه فلج سازد. از زاويه نگاه عمده فروش‌های سنتی خاورميانه‌ای، طعنه اروپائيان به دل می‌چسبد ولی، ما مجبوريم درک مکانيسم اصلی بازار و کارکرد مفيدش را هميشه در ارتباط ميان سطح و نوع داد و ستُدهای روزانه و توان قدرت خريد مردم جست‌و‌جو کنيم و از اين منظر، رُبع قرنی است که بازار سنتی‌ـ‌تجاری شرق، ديگر نمی‌تواند پاسخ‌گوی نيازهای منطقه باشند و با بن بست اقتصادی روبه‌رو گشتند.
تظاهر به نادانی و اختلاف اساسی اروپائيان با بوش، تنها برسر روش‌ها نيست بل‌که برگرفته از دو منبع و دو نگرش‌اند و باز، وجود چنين اختلافی بدين معنا نخواهد بود که يکی از آن دو نگاه، چاره‌ساز دردهای مردم منطقه هستند. اروپائيان دوست دارند تا آرام‌ـ‌آرام، کت و شلوار فاستونی همراه با کراوات را بر تن «حاج آقا»ی بومی بپوشانند و آنرا به نام تمدن، بر مردم جهان قالب کنند. حاج آقايی که دستی در جيب دارد و با متانتی که شايسته هر بازاری‌ست، تسبيح صد‌و‌يک دانه‌ی «شاه مقصود» را در درون جيب می‌چرخاند و زير لب به آن همه عظمت و شکوهی که در نزد اروپائيان يافته است، صلوات می‌فرستد.
اتحاد دو نيروی نامتجانس که هم از حيث شيوه توليد و هم به لحاظ چگونگی اداره حکومت بکلی متفاوتند و ظاهراً ايده‌آل‌های متضادی را دنبال می‌کنند، تنها می‌تواند اين معنا را در شرايط کنونی برساند که اروپای مُدرن، در برابر پديده جديدی از ادغام فرهنگ و اقتصاد؛ به‌رغم همه ادعاهايی که در دفاع از دموکراسی ابراز می‌دارند، به «سنت‌گرايی» روی آورده‌اند. تئوری‌ای که بجای متعادل ساختن کشورها با فرآيند جهانی شدن، تنها به همگن‌سازی ظاهری می‌انديشد. سياست‌مداران اروپايی نيک می‌دانند که ميان ماه من [اتحاد اروپا] تا ماه گردون [اتحادی راکه در منطقه شاهد شکل‌گيری آنيم]، تفاوت از زمين تا آسمان است. چرا که تجديد اتحاد تجار‌ـ‌روحانيت زير پرچم منطقه‌گرايی، اين‌بار با هدفی خاص شکل گرفته است و با بهره‌گيری از انواع خشونت، می‌خواهد به مردم به باورانند که کسی حق ندارد تا از اين حياط خلوت، به خيابان‌های بزرگ و شاهراه‌های اصلی جهان، راه باز کند و متصل شود.
يکسان‌سازی امروز آرمان جامعه سنتی است، چه صنعتی و چه پيشاصنعتی. در حالی‌که منطقه برای متعادل شدن با شرايط کنونی جهان و ورود به مسابقات و رقابت‌های تکنيکی‌ـ‌توليدی و تجاری، به تنوع نيازمند است. ساختارهای کنونی اگر تغيير نکنند، پيش از اينکه به مانعی اساسی عليه فرآيند جهانی مبدل شوند، بيش‌تر به علتی برای نابودی مردم منطقه عمل خواهند کرد. از طرف ديگر، ما نمی‌توانيم پروسه ملت‌سازی را طی سيصد سال به شيوه اروپائيان طی کنيم و تازه برسيم به نقطه کنونی، که همه‌ی يک‌پارچگی‌های موجود در دنيا، در حال تجزيه شدن هستند. اگرچه اين بحثی است مبسوط و قصدم از اين سخن به‌هيچ‌وجه تأکيد دربارۀ ظرفيت جامعه جوان و تحصيل کرده ايرانی که چگونه توان جهش مناسب با شرايط دوران را دارا هستند، نبوده و نيست اما ناگزيرم به اين نکته نيز اشاره کنم که توجيهات اروپائيان هرچه باشد، خلاف آن واقعيتی است که مردم در زندگی روزانه خود تجربه کرده‌اند. از اهل منطقه هر که را بپرسی، با زبان عربی، فارسی، ترکی يا کُردی توضيح خواهند داد که بالا و پائين رفتن اُرسی حجره‌های بازار عليه دشمن غدار، همواره با بالا رفتن نرخ اجناس ارتباط داشته است.
آنچه را اروپائيان ادعا می‌کنند و آنچه را «ما» از نزديک لمس کرده‌ايم، از اساس متفاوتند و پيش از اينکه با ورود ارتش آمريکا به خاک عراق، تعادل منطقه به‌هم ريخته باشند، قرنی است که «ما» در شرايط نامتعادل و در زير چتر التهاب و تشويش زندگی می‌کرديم و می‌کنيم. به‌زعم من، جنگ و تهاجم هر دو مردودند اما قدری انصاف داشته باشيم. پيش از اين‌که بار همه گناهان و مشکلات را به عامل خارجی نسبت بدهيم، به شرايط داخلی سرزمين‌های‌مان، به مرکز توليد بحران دقت کنيم. بارها محيط آشفته و پُر تلاطم منطقه، کل سيستم‌ها را در اين‌جا و آن‌جای خاورميانه غير خطی کرد ولی، تنها حافظ اسدها، صدام‌ها، خمينی‌ها، طالبان‌ها و کوچک‌ترهايش حماس‌ها توانستند از فرصت بهره‌برداری کنند. اين سير قهقرايی الزاماً و به اجبار بايد روزی ما را بخود آورد و به پايان برسد.
چنين بحثی را در آينده و با توجه به فرصتی که رئيس جمهور بوش برای همه ما مهيّا خواهد ساخت، خواسته يا نخواسته دنبال خواهيم کرد. اما در اينجا بيان يک راز کشف شده از درکی که اروپائيان نسبت به بوش دارند، به نظرم توضيح آن تا حدودی الزامی‌ست. ميشل بارينه وزير خارجه فرانسه، چند ساعت پيش از اينکه نتايج دقيق انتخابات آمريکا معلوم شود، رازی را برملا ساخت و به آمريکائيان هشدار داد که فکر نکنيد که می‌توانيد دنيا را به تنهايی بسازيد و مديريت کنيد! حالا آن همه داستان‌های ساختگی و عوام‌پسند که پيش از اين اصرار داشتند به همه‌ی عالم و آدم به باورانند که رئيس جمهور آمريکا، آدمی است بی‌سواد و نادان، خيلی ساده به موضوع سازندگی و مديريت فراباليد. البته اين سخن همان زمان، تنها می‌توانست به کام محدودی از روشنفکران شيرين آيد و آن‌ها را تحريک کند و گرنه مردم عادی منطقه فلسفه خاص خودشان را دارند و در پاسخ هم می‌گفتند: برای ما چه فرقی می‌کند وقتی همه پيامبران ما بی‌سواد بودند و اُمّی؟
اين زبان ديپلماتيک و صدای اعتراض، از آن‌جايی که از فرانسه برخاست، حائز اهميت تاريخی‌ـ‌سياسی است. ميشل بارنيه و ژاک شيراک، اگر چه در دوران ما زندگی می‌کنند اما به قول مارکس، بار سنت همه‌ی نسل‌های گذشته با تمامی وزن خود، بر مغز آنان سنگينی می‌کند. آن‌ها با مراجعه به تاريخ و مطالعه دقيق انقلاب فرانسه، به نتايج تازه‌ای رسيدند و ناگهان، در سيمای بوش، چهره تاريخی ناپلئون اوّل را ديدند. البته ناپلئون آمريکايی، چکامه خويش را از گذشته نمی‌گيرد و برخلاف ناپلئون اول که در حفظ ساختارهای سنتی اصرار داشت، همه ترکيب‌ها و فرم‌ها را از درون خاک آمريکا گرفته تا خاک عراق، به‌طور يک‌پارچه زير و رو کرد و شخم زد. نه تنها در ميان انواع فرقه‌ها، حزب‌ها، اتحاديه‌ها و نهادها شکاف‌های عميقی ايجاد کرد بل‌که، نظام‌های موجود در جهان را تا بدان سطح به چالش طلبيد که خواسته و ناخواسته واقعيتی را برای همه ما پديدار ساختند که: کليه روبناهای سياسی موجود در جهان، به‌هيچ‌وجه متجانس با شيوه توليدی‌ـ‌تکنيکی عصر حاضر نيستند.
اين‌که ناپلئون از راه رسيده چگونه خواهد توانست تا بر بستر ويرانی‌های کنونی، نهادهای نوبنياد را بنا نهد؛ حوادث چهار سال آينده به‌سهم خود نقاط قوت و ضعف چنين پروسه‌ای را برملا خواهند ساخت. با وجود براين، ناگفته نماند که از همين لحظه و متناسب با حوادث دوران، چاره‌ای غير از اين نخواهيم داشت که «کارل مارکس» ديگری ظهور کند تا مطابق اوضاع و احوال کنونی جهان «هيجدهم برومر» را از نوع بازنويسی کرده که:
سياست‌مداران از اين پس در نقش‌های پدر و پسر در صحنه جهانی متظاهر می‌گردند. بوش پدر اگر پيشاپيش وظايف پسر را برعهده گرفت و به کشور عراق تهاجم نمود، تنها توانست سياست را به مسخره‌گی بکشد و نمايش طنزآميز و خنده‌داری را بر صحنه بياورد و بوش پسر، اگر نتواند کارهای نيمه تمامش را به سرانجامی مطلوب برساند، جهان سياست را برای مدتی مديد گرفتار فاجعه خواهد نمود!