١
ناخواسته و غيرارادی جفت پاهايم سست شدند و در نزديکی زن و مرد جوان ايرانی که در سالن عمومی فرودگاه کُلنـبُن، با صدای بلند مشغول گفتوگو و چانهزنی بودند ايستادم و به صحبتهای آنان گوش فرادادم.
مرد تقريباً با ٤٣ـ٤٢ سال سن که لباسی بسيار شيک و مرتب به تن داشت، خوش اندام و خوشتراش و دو تيغه اصلاح کرده، و با استفاده از «فيت» و شايد هم از «تافت» موهای سرش را بهطرز زيبايی فُرم داده بود. از همان چند متری، رايحۀ خوش اُدکلنی که مصرف میکرد بهمشام میرسيد. وی اصرار داشت تا آن خانم جوان ٣٦ـ٣٥ ساله که عازم سفر به ايران بود، ظرف يکونيم ليتری پلاستيکی آب آشاميدنی «ويتلـVittel» را از او بگيرد و به ايران برساند.
زن گفت: ببخشيد آقا! من چيز مشکوک از غريبه قبول نمیکنم.
مرد تُندی درپوش ظرف را باز کرد و چند جُرعه از آن آب نوشيد. بعد با صدای بلند گفت: به خدا آب است، خانم محترم! به پير آب است! حالا باورت شد که چيز مشکوکی نيست؟
زن با نگاهی پرسشگر برای لحظهای سر چرخاند و به اطراف نگريست. ايرانيانی که در آن دورـوـبَر بودند و شاهد اين گفتوگو، با حرکات دست و لبخند، ظاهراً پاسخ مناسب را به آن خانم جوان دادند. مردِ ميانسالی کف دست راستش را در مقابل بينی خود گرفت و شبيه حرکت برف پاککن ماشين، چندبار دست را حرکت داد و به چپ و راست بُرد. يعنی يارو مغزش معيوب است و محتويات آن از دَم پاک شدهاند. اما زن بیتوجه به اداها و اشارهها [فکر میکنم] از روی کنجکاوی پرسشی را طرح کرد:
- از چه زمانی تهران گرفتار قحطی آب شد که ما بیاطلاع هستيم و خبر نداريم؟ آقای عزيز! توی فروشگاههای تهران پُر است از اين آبها طبيعیـمعدنی. با چشمهای خودم ديدم! خواهش میکنم زياد خودتونه به زحمت نياندازيد و نگران آدمی نباشيد که همهی چاهها و چشمههای ايران در اختيار او هست!
مرد ناگهان تون صدايش را پائين آورد و با متانت پرسيد: ببخشيد خانم من کی گفتم تهران با قحطی آب روبهروست؟ بعد ظرف پلاستيکی آب را در مقابل صورت خانم جوان گرفت و گفت: اين ظرف آب بیارزشی را که در دستم میبينی، نه آب معدنی است و نه در تهران پيدا میشود. اين... «لایتونگسواسا Leitungswasser» (آب لولهکشی شهر) است! لایتونگسواسا! آب بیارزشی که شما روزانه صد ليترش را داخل توالت میريزيد! اما همين مواد بیارزشی که نه وزنی دارد و نه جایتان را اشغال میکند، برای کشور ما ثروت است. ببخشيد که بيشتر نمیتوانم توضيح بدهم. اگر واقعاً میدانستيد که همين ظرف پلاستيکی بیمقدار، يکی از بهترين و ارزشمندترين سوغاتیها برای آقای احمدینژاد است؛ اگر واقعاً میدانستيد که با بُردن همين يک ظرف پلاستيکی داريد چه خدمت بزرگی به کشورتان میکنيد؛ حتماً دستم را کوتاه نمیکرديد.
زن لبخندزنان ساک دستیاش را از روی زمين برداشت و بیآنکه چيزی بگويد به سمتی که بخش کنترل اشياء و پاسپورت است حرکت کرد. مرد نيز با عصبانيت، سمت ديگری را در پيش گرفت و شتابان دور شد. و من نيز هاج و واج، چند دقيقهای در آن نقطه ايستادم. زن مسنی که راهی ايران بود، رو به دخترش کرد و گفت: چيزی که برای شما تازگی دارد برای ما عادی است. روزی هزار رقماش را در تهران میبينيم.
٢
فاصله فرودگاه تا شهر ما، بدون احتساب زمان ترافيک، دو ساعت است. تمام مدتی را که در راه بودم، ذهنم مشغول زير و بالا کردن حرفهای آن مرد بود. بارها روی واکنشها و رفتارهای مردان و زنانی که در جامعه با عنوان ديوانگان شناسايی و معرفی میشوند، دقت کردم. اگر چه در ظاهر ما با يکسری رفتارهای آشفته، کميک و بی سر و ته روبهرو هستيم ولی، آن کليت نامفهوم، برمبنای يکیـدو عنصر اصلی و کليديی که پيش از اين بخشی از واقعيتهای زندگی آنان را رقم میزدند؛ شکل میگيرند. تلاش روانشناسان هم کشف همين عناصر است.
اما آن چيزی را که من در فرودگاه ديدم و آنگونه که ايرانيان با ادا و اشاره او را ديوانه معرفی میکردند، از نظر رفتاری، تفاوتی اساسی با ساير ديوانگان داشت. اين که مضمون تقاضايش در ظاهر کميک و بیمعنی بهنظر میرسيد بهجای خود ولی، چارچوبه اصلی گفتارش بسيار منظم و هدفمند بودند. معمولاً تيپهايی با مدارج تحصيلی بالا و شخصيتهايی که دارای استعدادهای عجيب و فوقالعادهای هستند، وقتی گرفتار اختلالهای روحی میشوند؛ بههمين صورت برخورد میکنند. دليلاش هم روشن است که آنها پيش از بيماری، دارای نظم فکری بودند. در نتيجه فهم و درک حرفهای اين گروه از انسانها، منوط است به کشف نقاط تاريک موضوع، نه کشف تک عناصر. اما هر چه تلاش کردم و پروژکتور انداختم، نقطه تاريک سخنان او را پيدا نکردم.
سرِ ميز شام وقتی تمام داستان را برای همسرم تعريف کردم؛ او با تکرار چندبارۀ جمله زير واکنش نشان داد: خيلی عجيب است! چه خوب اين دو تا را بههم ارتباط داد؟ گفتم کدام دو تا؟ گفت: آب و احمدینژاد را! ديشب در اخبار شبکه اوّل اعلام کردند که در آخرين آزمايش متوجه شدند آب اکثر شهرهای آلمان آلوده به اورانيوم هست. بعد هم با صدای بلند خنديد و گفت: اين کار هم نوعی خدمت است به غنیسازی اورانيم! و... اما من ديگر فقط يک صدا، صدايی که از درونم برمیخاست میشنيديم:
گر صدارت میکنند ديوانگان
ملت عاقل کجا داری نشان؟
ناخواسته و غيرارادی جفت پاهايم سست شدند و در نزديکی زن و مرد جوان ايرانی که در سالن عمومی فرودگاه کُلنـبُن، با صدای بلند مشغول گفتوگو و چانهزنی بودند ايستادم و به صحبتهای آنان گوش فرادادم.
مرد تقريباً با ٤٣ـ٤٢ سال سن که لباسی بسيار شيک و مرتب به تن داشت، خوش اندام و خوشتراش و دو تيغه اصلاح کرده، و با استفاده از «فيت» و شايد هم از «تافت» موهای سرش را بهطرز زيبايی فُرم داده بود. از همان چند متری، رايحۀ خوش اُدکلنی که مصرف میکرد بهمشام میرسيد. وی اصرار داشت تا آن خانم جوان ٣٦ـ٣٥ ساله که عازم سفر به ايران بود، ظرف يکونيم ليتری پلاستيکی آب آشاميدنی «ويتلـVittel» را از او بگيرد و به ايران برساند.
زن گفت: ببخشيد آقا! من چيز مشکوک از غريبه قبول نمیکنم.
مرد تُندی درپوش ظرف را باز کرد و چند جُرعه از آن آب نوشيد. بعد با صدای بلند گفت: به خدا آب است، خانم محترم! به پير آب است! حالا باورت شد که چيز مشکوکی نيست؟
زن با نگاهی پرسشگر برای لحظهای سر چرخاند و به اطراف نگريست. ايرانيانی که در آن دورـوـبَر بودند و شاهد اين گفتوگو، با حرکات دست و لبخند، ظاهراً پاسخ مناسب را به آن خانم جوان دادند. مردِ ميانسالی کف دست راستش را در مقابل بينی خود گرفت و شبيه حرکت برف پاککن ماشين، چندبار دست را حرکت داد و به چپ و راست بُرد. يعنی يارو مغزش معيوب است و محتويات آن از دَم پاک شدهاند. اما زن بیتوجه به اداها و اشارهها [فکر میکنم] از روی کنجکاوی پرسشی را طرح کرد:
- از چه زمانی تهران گرفتار قحطی آب شد که ما بیاطلاع هستيم و خبر نداريم؟ آقای عزيز! توی فروشگاههای تهران پُر است از اين آبها طبيعیـمعدنی. با چشمهای خودم ديدم! خواهش میکنم زياد خودتونه به زحمت نياندازيد و نگران آدمی نباشيد که همهی چاهها و چشمههای ايران در اختيار او هست!
مرد ناگهان تون صدايش را پائين آورد و با متانت پرسيد: ببخشيد خانم من کی گفتم تهران با قحطی آب روبهروست؟ بعد ظرف پلاستيکی آب را در مقابل صورت خانم جوان گرفت و گفت: اين ظرف آب بیارزشی را که در دستم میبينی، نه آب معدنی است و نه در تهران پيدا میشود. اين... «لایتونگسواسا Leitungswasser» (آب لولهکشی شهر) است! لایتونگسواسا! آب بیارزشی که شما روزانه صد ليترش را داخل توالت میريزيد! اما همين مواد بیارزشی که نه وزنی دارد و نه جایتان را اشغال میکند، برای کشور ما ثروت است. ببخشيد که بيشتر نمیتوانم توضيح بدهم. اگر واقعاً میدانستيد که همين ظرف پلاستيکی بیمقدار، يکی از بهترين و ارزشمندترين سوغاتیها برای آقای احمدینژاد است؛ اگر واقعاً میدانستيد که با بُردن همين يک ظرف پلاستيکی داريد چه خدمت بزرگی به کشورتان میکنيد؛ حتماً دستم را کوتاه نمیکرديد.
زن لبخندزنان ساک دستیاش را از روی زمين برداشت و بیآنکه چيزی بگويد به سمتی که بخش کنترل اشياء و پاسپورت است حرکت کرد. مرد نيز با عصبانيت، سمت ديگری را در پيش گرفت و شتابان دور شد. و من نيز هاج و واج، چند دقيقهای در آن نقطه ايستادم. زن مسنی که راهی ايران بود، رو به دخترش کرد و گفت: چيزی که برای شما تازگی دارد برای ما عادی است. روزی هزار رقماش را در تهران میبينيم.
٢
فاصله فرودگاه تا شهر ما، بدون احتساب زمان ترافيک، دو ساعت است. تمام مدتی را که در راه بودم، ذهنم مشغول زير و بالا کردن حرفهای آن مرد بود. بارها روی واکنشها و رفتارهای مردان و زنانی که در جامعه با عنوان ديوانگان شناسايی و معرفی میشوند، دقت کردم. اگر چه در ظاهر ما با يکسری رفتارهای آشفته، کميک و بی سر و ته روبهرو هستيم ولی، آن کليت نامفهوم، برمبنای يکیـدو عنصر اصلی و کليديی که پيش از اين بخشی از واقعيتهای زندگی آنان را رقم میزدند؛ شکل میگيرند. تلاش روانشناسان هم کشف همين عناصر است.
اما آن چيزی را که من در فرودگاه ديدم و آنگونه که ايرانيان با ادا و اشاره او را ديوانه معرفی میکردند، از نظر رفتاری، تفاوتی اساسی با ساير ديوانگان داشت. اين که مضمون تقاضايش در ظاهر کميک و بیمعنی بهنظر میرسيد بهجای خود ولی، چارچوبه اصلی گفتارش بسيار منظم و هدفمند بودند. معمولاً تيپهايی با مدارج تحصيلی بالا و شخصيتهايی که دارای استعدادهای عجيب و فوقالعادهای هستند، وقتی گرفتار اختلالهای روحی میشوند؛ بههمين صورت برخورد میکنند. دليلاش هم روشن است که آنها پيش از بيماری، دارای نظم فکری بودند. در نتيجه فهم و درک حرفهای اين گروه از انسانها، منوط است به کشف نقاط تاريک موضوع، نه کشف تک عناصر. اما هر چه تلاش کردم و پروژکتور انداختم، نقطه تاريک سخنان او را پيدا نکردم.
سرِ ميز شام وقتی تمام داستان را برای همسرم تعريف کردم؛ او با تکرار چندبارۀ جمله زير واکنش نشان داد: خيلی عجيب است! چه خوب اين دو تا را بههم ارتباط داد؟ گفتم کدام دو تا؟ گفت: آب و احمدینژاد را! ديشب در اخبار شبکه اوّل اعلام کردند که در آخرين آزمايش متوجه شدند آب اکثر شهرهای آلمان آلوده به اورانيوم هست. بعد هم با صدای بلند خنديد و گفت: اين کار هم نوعی خدمت است به غنیسازی اورانيم! و... اما من ديگر فقط يک صدا، صدايی که از درونم برمیخاست میشنيديم:
گر صدارت میکنند ديوانگان
ملت عاقل کجا داری نشان؟