طراح اصلی ايده قتلعامها
«امام کهولت سن داشتند که رهبر شدند و متأسفانه
خیلی زود و هنوز یک سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که سکته قلبی کردند و مشکلات جسمانی ایشان شدت پیدا کرد. همیشه بیش از حد ملاقات داشتند که گاهی پزشکان منع میکردند». مصاحبه به ياد ماندنی موسوی تبريزی با مجله «يادآور». (فرازهايی از آن سخنان را میتوانيد در اينجا بخوانيد)
سادهترين برداشتی که میتوانيم از گفتار بالا ارائه دهيم «امام» بهدليل ناتوانی در تشخيص مسائل پيچيده سياسی، تحت تأثير اطرافيان بود. خود موسوی در ارتباط با مضمون و کارکرد «کودتا» مثال مشخص و بسيار زيبايی میزند که چگونه خمينی بعد از شنيدن استدلال او، به «ریشهری» دستور میدهد که ديگر از واژه کودتا استفاده نکنند. مثال عمومیتر آن نيز که اکثريت قريب به اتفاق مردم ايران در سی سال پيش شاهد و ناظر بودند، سخنرانی معروف «بهشتِ زهرا» است. در آنجا با تذکر زيرگوشی «مفتح»، امام تازه فهميدند که تفاوت ماهوی ميان دو مجلس «سنا» و «مؤسسان» وجود دارد.
البته روايت موسوی تبريزی روايت تازهای نيست و پيش از او، مجيد انصاری و موسوی خوئينیها در اين زمينه اشارههايی داشتند و «عصرما» ارگان سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی نيز بخشی از آن سخنان را منتشر نمود. اما اين روايت تا آنجايی که مرتبط است به بحث ما يعنی ماجراهای مکّه، نکتهای را اضافه کنم که در خلال سالهای ١٣٦٥ و ١٣٦٦ آقای خمينی گرفتار دو حمله نسبتاً شديد قلبی شده بود که پزشکان مخصوص او، به جز ملاقاتهای ويژه و مهم، مآبقی قرارها و ديد و بازديدها را تعطيل کرده بودند. شيخ کروبی يکی از آن افرادی بود که طی آن دو سال، چند ملاقات ويژه با امام داشت. از منظر عقل و منطق، ظاهراً اين قبيل ملاقاتها _آنهم برای نماينده امام_ امریست بديهی و الزامی! اما بعد از ماجرای «لقمانيان»، موضوع کشتار و نقش کروبی در آن کشتار، دوباره و توسط گروهی از نمايندگان در درون مجلس طرح گرديد. يک سرِ نخ آن ماجرا، به همين ملاقات ويژه ختم میگردد. عريانترين پاسخی را که کروبی در اين زمينه به دانشجويان دانشگاه بوعلی همدان میدهد، به شرح زير است:
«دوران شعبده بازى براى همه ما تمام شد، بايد حرف بزنيم و پاسخ بگوييم… من سال ۶۴ نماينده امام بودم و در آن زمان مطابق با دستور امام در مدينه و مكه مراسم هماهنگ برائت [از مشرکين را] برگزار مىكرديم و در سال دوم متوجه شديم يكى از هواپيماهاى حجاج با ۱۱۰ نفر مسافر بازداشت شدهاند، بعد از پيگيرى اين مطلب فهميديم، نهادى در ايران با كاروان هماهنگى كرده و در ساكهاى حاجيان مواد منفجره جايگزين [جاسازی] كردهاند. ماموران عربستان پس از دستگيرى آنان همگى را به زندان فرستاده و به من گفتند شما نماينده مردم و سرپرست حاجيان ايرانى هستيد، اين عده كار خلاف انجام دادهاند و شما به وظيفه خود برسيد و اين را به عهده ما بگذاريد... [سپس اشاره میکند] که سال بعد از آن ... اعراب اينگونه برخورد كردند و عدهای را به شهادت رساندند». (روزنامه شرق، ١٠ خرداد ١٣٨٤)
آيا واقعيت ماجرا همين داستانی است که کروبی تعريف میکند؟ فرض میکنيم برادران اطلاعاتیـامنيتی مطابق ادبياتی که در ايران مرسوم است، خودسرانه دست به چنين کاری ميزنند؛ ولی بعد از آفتابی شدن ماجرا و در دفاع از حيثيت يکصد و ده تن از حجاج بیخبر از همهجا که ناروا دستگير شدند، چرا شيخ از مقام خود استعفاء نداد؟ چرا اعتراض نکرد؟ چرا همان سياست را بهگونهای ديگر در سال بعد دنبال کرد و موجب مرگ بيش از پانصد تن گرديد؟ من تعمداً موضوع دخالت مسلحانه و توطئهگرانه در درون خاک کشور ديگر را عمده نکردم که میدانم طرح اين قبيل مسائل، خارج از ظرفيت شيخ اصلاحات است. پاسخ کروبی بيشتر ابهامانگيز است تا توضيح شفاف ماجرا! اگر ماجرای کشتار مکه بعد از گذشت دهـدوازده سال دوباره در درون مجلس ششم طرح میگردد، آيا بدين معنا نيست که بعضی از نمايندگان اصلاحطلب زير رهبری شيخ پيشاپيش برنامههايی را تنظيم کرده بودند و هرکدام مأموريت داشتند در زمانی که شيخ مشغول سخنرانی است، وظايفی را پيش ببرند؟ مثلاً محسن ميردامادی _رئيس کميسيون امنيت مجلس ششم_ قرار بود همراه با گروهی ميکروفنهای «مسجدالحرام» را تصاحب کند و از پشت بلندگو شعارهای «مرگ بر آمريکا» و غيره پخش کند. حالا آنها میبينند که از يکطرف دهانشان بسته است و ترس دارند تا حقيقت ماجرا را برای مردم توضيح دهند اما از طرف ديگر، میبينند که کروبی هنرمندانه همهی کاسوکوزهها را دارد برسر آنها میشکند. واقعاً اصل ماجرا چه بود؟
بعد از کشف وسايل و مواد منفجره در چمدانهای حجاج ايرانی، دولت عربستان سعودی جدا از اعتراض رسمی به دولت ايران مبنی بر دخالت مسلحانه در درون خاک کشور خود، بهاطلاع آقای کروبی میرساند که دولت ميزبان ناجارست دامنهی محدوديتها را عليه زائران ايرانی تنگتر کند. يکی از اين محدوديتها لغو قرارداد اماکنی بود که در بيست سال گذشته، در اختيار حجاج ايرانی قرار داشت. تعدادی از خانههای به اصطلاح سوقالجهشی که در مراکز حساس شهر مکه قرار داشتند و بعد از انقلاب، مرکز اسکان برادران سهميهای بودند که بهنام زائران ايرانی، برای اجرای مأموريتی خاص، همراه با ديگر زائران به حج میرفتند. شيخ اصلاحات، اين گزارش را همراه با طرح ايده و تصميمی تازه باطلاع امام میرساند و میگويد عقبنشينی در اين زمينه، يعنی پذيرش شکست. در نتيجه با تدارکی وسيعتر و زير نظر شيخ، به استقبال حج سال آينده [سال ١٣٦٦] میروند. بخشی از اين تدارک، تشويق و تحريک دولت ترکيه بود تا آن امکان از دستداده را اجاره کند و به دو برابر قيمت در اختيار سازمان حج ايران بگذارد. از آنجايی که دولت ترکيه از قبلِ انقلاب ايران صاحب يکسری ثروتهای بادآورده شده بود و همينطور میدانست که آن زمان بر سر کوچکترين و فرعیترين موضوع، دو دولت ايران و عراق عليه يکديگر رقابت خواهند کرد؛ تمام داستان و تقاضای ايران را بهاطلاع دولت عراق میرساند. دولت عراق با پيشنهاد چهار برابر قيمت اجاره، توسط ترکيه آن امکان را در اختيار گرفت ولی همزمان، مدارک آن را برای دولت عربستان فرستاد و آنها را از برنامهای که دولت ايران در حال تدارک است مطلع نمود. دولت عربستان نيز با نشان دادن چراغ سبز، دست عراقیها را بعنوان نيروهای ضد حمله، باز میگذارد. به دستور صدام، تيپی از گاردهای ورزيده ارتش برای رفتن به حج آماده میشوند. از مسعود رجوی کمک میگيرند تا تعدادی از مجاهدين خلق را، آنهايی که در منطقه و شهر خود شناخت دقيقی از پاسداران و نيروهای خط امامیها دارند دستچين کند و همراه با نيروهای ارتشی راهی عربستان گردند. در همان چند روز اوّل، تعداد زيادی از نيروهای ايرانی مورد شناسايی قرار گرفتند. روز راهپيمايی، وقتی صف راهپيمايان ايرانی به نزديک همان خانهها [که در اجاره عراقی بود] رسيدند، ناگهان در خانهها باز شد و حجاج ايرانيان در برابر تهاجم غافلگيرکننده حاجیهای عرب قرار گرفتند. پشتِ سر نيروهای مهاجم عراق، نيروهای شناسايی وارد عمليات شدند و تعدادی از ايرانيان نشانه شده را اعم از مجروح يا سالم، دستگير کردند و به داخل همان خانهها بردند. بعد هم دستگيرشدگان سر از عراق درآوردند. دولت عربستان هم اين ماجرا را به عنوان درگيریهای دو گروه مختلف از زائران سنی و شيعه توجيه کرد.
تحليل آقای کروبی از اين ماجرا چه بود؟ خيانت سازمان مجاهدين باعث شکست ما شد! چگونه بايد اين شکست را جبران کرد؟ پاسخ کشتار، کشتار است! به تلافی اين عمل خيانتآميز، مجاهدينی را که در گروگان ما هستند، اعدام کنيم. يعنی کليد کشتار زندانيان سياسی در همان سال ١٣٦٦ و بعد از کشتار مکّه، توسط شخصيت تصميمساز ما زده شد. عمليات «مرصاد» و تهاجم مجاهدين، نوعی توجيه و لاپوشانی ماجراست. مدارک مستندی هم در اين زمينه وجود دارند که نشان میدهند از همان سال ١٣٦٦ در جهت شناسايی و ليستبرداری از مجاهدين «سرِ موضع» اقدام نمودند. حالا کروبی چگونه پاسخی به اين قبيل مسائلی که تازه در درون جامعه طرح گرديد خواهد داد، منتظر میمانيم تا بخش دوم «داستان شيخ و سيد» نوشته شود. ولی بعنوان ختم کلام اضافه کنم اين «يادآور»یهايی که تازه شکل گرفتهاند و آنهايی هم که به ياد میآورند افرادی مانند محتشمی، کروبی، ریشهری، احمد خمينی و رفسنجانی ضربهای سنگين و جبرانناپذيری بر پيکر جامعه و مردم وارد ساختهاند، نه وابسته به نيروهای ضد انقلاب مقيم خارج از کشور هستند و نه وابسته به نيروهای چپ اصلاحطلبان! آنان شخصيتهای کليدی انقلاب و وابسته به جناح راستاند که از روی درد و بعد از چهارسال تجربه و درسآموزی از دورۀ رياست جمهوری احمدینژاد و شرکاء، زبان باز کردهاند تا گوشهای از حقيقت را علنی سازند.
«امام کهولت سن داشتند که رهبر شدند و متأسفانه
خیلی زود و هنوز یک سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که سکته قلبی کردند و مشکلات جسمانی ایشان شدت پیدا کرد. همیشه بیش از حد ملاقات داشتند که گاهی پزشکان منع میکردند». مصاحبه به ياد ماندنی موسوی تبريزی با مجله «يادآور». (فرازهايی از آن سخنان را میتوانيد در اينجا بخوانيد)
سادهترين برداشتی که میتوانيم از گفتار بالا ارائه دهيم «امام» بهدليل ناتوانی در تشخيص مسائل پيچيده سياسی، تحت تأثير اطرافيان بود. خود موسوی در ارتباط با مضمون و کارکرد «کودتا» مثال مشخص و بسيار زيبايی میزند که چگونه خمينی بعد از شنيدن استدلال او، به «ریشهری» دستور میدهد که ديگر از واژه کودتا استفاده نکنند. مثال عمومیتر آن نيز که اکثريت قريب به اتفاق مردم ايران در سی سال پيش شاهد و ناظر بودند، سخنرانی معروف «بهشتِ زهرا» است. در آنجا با تذکر زيرگوشی «مفتح»، امام تازه فهميدند که تفاوت ماهوی ميان دو مجلس «سنا» و «مؤسسان» وجود دارد.
البته روايت موسوی تبريزی روايت تازهای نيست و پيش از او، مجيد انصاری و موسوی خوئينیها در اين زمينه اشارههايی داشتند و «عصرما» ارگان سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی نيز بخشی از آن سخنان را منتشر نمود. اما اين روايت تا آنجايی که مرتبط است به بحث ما يعنی ماجراهای مکّه، نکتهای را اضافه کنم که در خلال سالهای ١٣٦٥ و ١٣٦٦ آقای خمينی گرفتار دو حمله نسبتاً شديد قلبی شده بود که پزشکان مخصوص او، به جز ملاقاتهای ويژه و مهم، مآبقی قرارها و ديد و بازديدها را تعطيل کرده بودند. شيخ کروبی يکی از آن افرادی بود که طی آن دو سال، چند ملاقات ويژه با امام داشت. از منظر عقل و منطق، ظاهراً اين قبيل ملاقاتها _آنهم برای نماينده امام_ امریست بديهی و الزامی! اما بعد از ماجرای «لقمانيان»، موضوع کشتار و نقش کروبی در آن کشتار، دوباره و توسط گروهی از نمايندگان در درون مجلس طرح گرديد. يک سرِ نخ آن ماجرا، به همين ملاقات ويژه ختم میگردد. عريانترين پاسخی را که کروبی در اين زمينه به دانشجويان دانشگاه بوعلی همدان میدهد، به شرح زير است:
«دوران شعبده بازى براى همه ما تمام شد، بايد حرف بزنيم و پاسخ بگوييم… من سال ۶۴ نماينده امام بودم و در آن زمان مطابق با دستور امام در مدينه و مكه مراسم هماهنگ برائت [از مشرکين را] برگزار مىكرديم و در سال دوم متوجه شديم يكى از هواپيماهاى حجاج با ۱۱۰ نفر مسافر بازداشت شدهاند، بعد از پيگيرى اين مطلب فهميديم، نهادى در ايران با كاروان هماهنگى كرده و در ساكهاى حاجيان مواد منفجره جايگزين [جاسازی] كردهاند. ماموران عربستان پس از دستگيرى آنان همگى را به زندان فرستاده و به من گفتند شما نماينده مردم و سرپرست حاجيان ايرانى هستيد، اين عده كار خلاف انجام دادهاند و شما به وظيفه خود برسيد و اين را به عهده ما بگذاريد... [سپس اشاره میکند] که سال بعد از آن ... اعراب اينگونه برخورد كردند و عدهای را به شهادت رساندند». (روزنامه شرق، ١٠ خرداد ١٣٨٤)
آيا واقعيت ماجرا همين داستانی است که کروبی تعريف میکند؟ فرض میکنيم برادران اطلاعاتیـامنيتی مطابق ادبياتی که در ايران مرسوم است، خودسرانه دست به چنين کاری ميزنند؛ ولی بعد از آفتابی شدن ماجرا و در دفاع از حيثيت يکصد و ده تن از حجاج بیخبر از همهجا که ناروا دستگير شدند، چرا شيخ از مقام خود استعفاء نداد؟ چرا اعتراض نکرد؟ چرا همان سياست را بهگونهای ديگر در سال بعد دنبال کرد و موجب مرگ بيش از پانصد تن گرديد؟ من تعمداً موضوع دخالت مسلحانه و توطئهگرانه در درون خاک کشور ديگر را عمده نکردم که میدانم طرح اين قبيل مسائل، خارج از ظرفيت شيخ اصلاحات است. پاسخ کروبی بيشتر ابهامانگيز است تا توضيح شفاف ماجرا! اگر ماجرای کشتار مکه بعد از گذشت دهـدوازده سال دوباره در درون مجلس ششم طرح میگردد، آيا بدين معنا نيست که بعضی از نمايندگان اصلاحطلب زير رهبری شيخ پيشاپيش برنامههايی را تنظيم کرده بودند و هرکدام مأموريت داشتند در زمانی که شيخ مشغول سخنرانی است، وظايفی را پيش ببرند؟ مثلاً محسن ميردامادی _رئيس کميسيون امنيت مجلس ششم_ قرار بود همراه با گروهی ميکروفنهای «مسجدالحرام» را تصاحب کند و از پشت بلندگو شعارهای «مرگ بر آمريکا» و غيره پخش کند. حالا آنها میبينند که از يکطرف دهانشان بسته است و ترس دارند تا حقيقت ماجرا را برای مردم توضيح دهند اما از طرف ديگر، میبينند که کروبی هنرمندانه همهی کاسوکوزهها را دارد برسر آنها میشکند. واقعاً اصل ماجرا چه بود؟
بعد از کشف وسايل و مواد منفجره در چمدانهای حجاج ايرانی، دولت عربستان سعودی جدا از اعتراض رسمی به دولت ايران مبنی بر دخالت مسلحانه در درون خاک کشور خود، بهاطلاع آقای کروبی میرساند که دولت ميزبان ناجارست دامنهی محدوديتها را عليه زائران ايرانی تنگتر کند. يکی از اين محدوديتها لغو قرارداد اماکنی بود که در بيست سال گذشته، در اختيار حجاج ايرانی قرار داشت. تعدادی از خانههای به اصطلاح سوقالجهشی که در مراکز حساس شهر مکه قرار داشتند و بعد از انقلاب، مرکز اسکان برادران سهميهای بودند که بهنام زائران ايرانی، برای اجرای مأموريتی خاص، همراه با ديگر زائران به حج میرفتند. شيخ اصلاحات، اين گزارش را همراه با طرح ايده و تصميمی تازه باطلاع امام میرساند و میگويد عقبنشينی در اين زمينه، يعنی پذيرش شکست. در نتيجه با تدارکی وسيعتر و زير نظر شيخ، به استقبال حج سال آينده [سال ١٣٦٦] میروند. بخشی از اين تدارک، تشويق و تحريک دولت ترکيه بود تا آن امکان از دستداده را اجاره کند و به دو برابر قيمت در اختيار سازمان حج ايران بگذارد. از آنجايی که دولت ترکيه از قبلِ انقلاب ايران صاحب يکسری ثروتهای بادآورده شده بود و همينطور میدانست که آن زمان بر سر کوچکترين و فرعیترين موضوع، دو دولت ايران و عراق عليه يکديگر رقابت خواهند کرد؛ تمام داستان و تقاضای ايران را بهاطلاع دولت عراق میرساند. دولت عراق با پيشنهاد چهار برابر قيمت اجاره، توسط ترکيه آن امکان را در اختيار گرفت ولی همزمان، مدارک آن را برای دولت عربستان فرستاد و آنها را از برنامهای که دولت ايران در حال تدارک است مطلع نمود. دولت عربستان نيز با نشان دادن چراغ سبز، دست عراقیها را بعنوان نيروهای ضد حمله، باز میگذارد. به دستور صدام، تيپی از گاردهای ورزيده ارتش برای رفتن به حج آماده میشوند. از مسعود رجوی کمک میگيرند تا تعدادی از مجاهدين خلق را، آنهايی که در منطقه و شهر خود شناخت دقيقی از پاسداران و نيروهای خط امامیها دارند دستچين کند و همراه با نيروهای ارتشی راهی عربستان گردند. در همان چند روز اوّل، تعداد زيادی از نيروهای ايرانی مورد شناسايی قرار گرفتند. روز راهپيمايی، وقتی صف راهپيمايان ايرانی به نزديک همان خانهها [که در اجاره عراقی بود] رسيدند، ناگهان در خانهها باز شد و حجاج ايرانيان در برابر تهاجم غافلگيرکننده حاجیهای عرب قرار گرفتند. پشتِ سر نيروهای مهاجم عراق، نيروهای شناسايی وارد عمليات شدند و تعدادی از ايرانيان نشانه شده را اعم از مجروح يا سالم، دستگير کردند و به داخل همان خانهها بردند. بعد هم دستگيرشدگان سر از عراق درآوردند. دولت عربستان هم اين ماجرا را به عنوان درگيریهای دو گروه مختلف از زائران سنی و شيعه توجيه کرد.
تحليل آقای کروبی از اين ماجرا چه بود؟ خيانت سازمان مجاهدين باعث شکست ما شد! چگونه بايد اين شکست را جبران کرد؟ پاسخ کشتار، کشتار است! به تلافی اين عمل خيانتآميز، مجاهدينی را که در گروگان ما هستند، اعدام کنيم. يعنی کليد کشتار زندانيان سياسی در همان سال ١٣٦٦ و بعد از کشتار مکّه، توسط شخصيت تصميمساز ما زده شد. عمليات «مرصاد» و تهاجم مجاهدين، نوعی توجيه و لاپوشانی ماجراست. مدارک مستندی هم در اين زمينه وجود دارند که نشان میدهند از همان سال ١٣٦٦ در جهت شناسايی و ليستبرداری از مجاهدين «سرِ موضع» اقدام نمودند. حالا کروبی چگونه پاسخی به اين قبيل مسائلی که تازه در درون جامعه طرح گرديد خواهد داد، منتظر میمانيم تا بخش دوم «داستان شيخ و سيد» نوشته شود. ولی بعنوان ختم کلام اضافه کنم اين «يادآور»یهايی که تازه شکل گرفتهاند و آنهايی هم که به ياد میآورند افرادی مانند محتشمی، کروبی، ریشهری، احمد خمينی و رفسنجانی ضربهای سنگين و جبرانناپذيری بر پيکر جامعه و مردم وارد ساختهاند، نه وابسته به نيروهای ضد انقلاب مقيم خارج از کشور هستند و نه وابسته به نيروهای چپ اصلاحطلبان! آنان شخصيتهای کليدی انقلاب و وابسته به جناح راستاند که از روی درد و بعد از چهارسال تجربه و درسآموزی از دورۀ رياست جمهوری احمدینژاد و شرکاء، زبان باز کردهاند تا گوشهای از حقيقت را علنی سازند.