چهارشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۷

آموزش کدام گروه مقدم است؛ کودکان يا والدين؟ ـ٢

روی عکس کليک کنيد تا متن انشاء راحت‌تر قابل خواندن باشد.
[بمناسبت آغاز سال تحصيلی]
مطابق آخرين آمار سازمان ملل متحد، ٨٦٢ ميليون نفر بی‌سواد در جهان زندگی می‌کنند. «يونسکو» مصمم است که طی يک دورۀ چهار ساله، يعنی تا سال ٢٠١٢ ميلادی، نيمی (٥٠%) از اين بی‌سوادان را تقليل دهد. آيا چنين طرحی بدين معنا نيست که يونسکو می‌خواهد سنگی بزرگ‌تر از توان خود بردارد؟
اگر آمار بی‌سوادان را _‌که فکر می‌کنم رقم واقعی آن خيلی بيش‌تر از عدد بالاست‌_ به نسبت جنسيت از هم‌ديگر تفکيک کنيد، از آن تعداد،٥٨٠ ميليون نفر _‌يعنی بيش از دو/سوم جمعيت بی‌سوادان را‌_ دختران و زنان تشکيل می‌دهند. ناگفته روشن است که تراکم جغرافيايی اين نيروها در آسيا، اکثراً کشورهايی مانند افغانستان، پاکستان، بنگلادش و هندوستان، و در افريقا، تمام کشورهايی که در بخش جنوبی مناطق صحاری قرار گرفته‌اند هستند.
تراکم جمعيت‌های بی‌سواد در کشورهای نامبرده، يک پديده تصادفی نيست! در نتيجه سازمان ملل متحد چگونه می‌تواند طی چهار سال آينده بسياری از موانع فرهنگی‌ و ‌اعتقادی را که سدهای محکمی در برابر سوادآموزی کودکان و زنان هستند، از سر راه بردارد؟ دولت افغانستان که چند سالی تلاش می‌کند تا به کمک تعدادی از نهادهای بين‌المللی راه آموزش و سوادآموزی را در کشور هموار سازد، هم اکنون با مخالفت‌های جدی و باورنکردنی بخشی از مردم روبه‌رو‌ست. مخالفان سياست‌های دولت، نه تنها کودکان خود را در خانه زندانی کردند، بل‌که تعدادی از بانوانی را که داوطلبانه برای آموزش کودکان به مناطق دور دست رفته بودند، با اين توجيه که درس عبرتی برای سايرين باشد، مورد تجاوز قرار دادند.
قصدم از مثال بالا بی‌اعتبار نمودن و يا به ريشخند گرفتن بخشی از مردم جهان نيست! آن نمونه‌ها را بدين علت مثال آوردم تا مقدمه‌ای باشد برای طرح يک پرسش مشخص و کليدی: آيا مقوله‌ای به‌نام بی‌سوادی در جهان، در حال گسترش است يا در حال ريشه‌کن شدن؟ به‌زعم من اين پديده در حال گسترش است و به‌همين دليل معتقدم که طرح و برنامه يونسکو در مبارزه با بی‌سوادی، مبتنی بر تحليل دقيق از اوضاع و احوال جهان امروزی نيست. چگونه؟
اگر عصر ما را بنا به گفته‌های بزرگان جهان، عصر دانايی بدانيم؛ نقطه مقابل دانايی، هميشه نادانی است. بديهی است نيروی که می‌تواند موازنه‌ی کنونی را عليه عصر دانايی به‌خطر اندازد، نيروهای کم‌سوادی هستند که از نظر کميّت، روز‌به‌روز در حال افزايش‌اند. جهان امروز بطرز باور نکردنی و شگفتی، با معضلی بنام (funktionale Analphabeten) کم‌سوادان و نيرويی که پديده‌های پيچيده کنونی را نمی‌توانند به‌سادگی هضم و درک کنند، روبه‌روست. رشد چنين پديده‌ای ناشی از يک‌سری عوامل سياسی، اجتماعی و روانی، و يا اگر بخواهم تعريف دقيقی داده باشم ناشی از تسلط پاره‌ای دگرگونی‌های ارزشی (Umwertung) منفی بر فضای مناسبات و مبادلات جهانی است. دگرگونی‌هايی که روزبه‌روز و بطور شگفت‌آوری موجب گسترش ناامنی‌های شغلی، تحصيلی، اقتصادی و طبقاتی، هم در داخل مرزهای ملی و هم در سطح بين‌المللی بين دولت‌ها شده‌اند. عوارض منفی و روانی چنين پديده‌ای در جامعه _‌حتا در جوامع پيش‌رفته‌_ گريز از مدرسه [بطور مثال هر سال بيش از ٩٠ هزار نفر از دانش‌آموزان آلمانی قبل از اتمام سيکل اوّل که اجباری است، مدارس را ترک می‌کنند]، بی‌تفاوتی‌های اجتماعی، رشد آنارشيسم و شکل‌گيری قشری به‌نام «زيرطبقه» (Unterschicht) که در به‌ترين شرايط می‌توانند مدافع جنبش‌های عاميانه و يا نيروی مادی گروه‌های خشن و عوام‌فريب باشند.
اگر آقای احمدی‌نژاد روز گذشته در مجمع عمومی و علنی سازمان ملل متحد اعلام می‌کند که اکثريت قريب‌به‌اتفاق مردم جهان پشتيبان سياست‌های من هستند؛ با توجه به روند کنونی جهان حق دارد و راست می‌گويد. برای درک چنين واقعيتی و در ارتباط با بحث اين نوشته، دست‌کم می‌توانيم آماری را که سازمان ملل متحد در سال ٢٠٠١ ميلادی منتشر نمود، با شرايط کنونی مقايسه کنيم. در آن سال سازمان ملل متحد اطلاع داد که ٩٩% جمعيت کشورهای صنعتی جهان را باسوادان تشکيل می‌دهند. اما بررسی‌های سازمان همکاری اقتصادی و گسترش (OECD) در سال گذشته از بيست کشور صنعتی جهان نشان می‌دهد که در چهارده کشور، بيش از ١٥% بی‌سواد زندگی می‌کنند. کشور سوئيس که سی و چند سال پيش معتقد بود بی‌سوادی را برای هميشه ريشه‌کن کرده است، مطابق آخرين آمار و در مقايسه با ديگر کشورها، در رديف هفتم قرار دارد. در نتيجه يا آمار سازمان ملل متحد در سال ٢٠٠١ غيرواقعی غلط بود [بعيد می‌دانم] و يا ما با يک پديده جديد، تهديدکننده و خطرناکی در آينده روبه‌رو هستيم!