بحث انتخابات رياست جمهوری نُهم، از مدت ها پيش که مجمع روحانيان
ميرحسين موسوی را تنها کانديدای اصلاح طلبان معرفی کرده بود، آغاز
گرديد. پرسش اصلی اين است که وظايف اساسی ما در برابر انتخابات
آينده چيست؟
فضای سياسی ايران، همواره تحت تأثير رويدادهای جانبی و روزمره اند
و به همين دليل، حرکتهای مردم نوسانی و لحظه ايست. اگر حوادث و
درگيريهای مشغول کننده روزمره را ناديده انگاريم، و بطور سيستماتيک
بحث انتخابات رادرجامعه دامن زده و گسترش دهيم، هم پاسخ منطقی
به پرسش فوق راخواهيم يافت و هم بستر انسجام اذهان عمومی را
مهيا خواهيم ساخت.
نوشته حاضر که در آبان ماه 79 و در ارتباط با انتخابات رياست جمهوری
هشتم، در دو سايت ايران ـ امروز و اخبار روز قرار گرفته بود، بعنوان طرح
يک سری مسائل مقدماتی، آغازی است بر اين تلاش، که از اين پس با
اتکاء به کمک ها و رهنمودهای شما و متناسب با توان خويش، موضوع
انتخابات و روند عمومی آن، از زوايای گوناگون دنبال خواهند شد.
نيروهای سردرگُم
انتخابات رياست جمهوری هشتم در پيش است. چهار سال پيش در چنين ايّامی، آن زمان که ولی فقيه ناخواسته دست رد بر سينه پُر تمنای ميرحسين موسوی، نخست وزير زمان جنگ و ساير حاميان او میزند، قريب بهاتفاق شخصيت ها و سازمان هايی که بعدها بعنوان اصلاح طلبان شناخته شدند، گرفتار ترديد و دودلی بودند و در آشفتگی کاملی بسر می بُردند. هيچ يک از آنان بر اين باور نبودهاند که اين عمل ولی فقيه، بعنوان يک حادثه تاريخی، به سهم خود خبر از پايان و آغازی دگر را می دهند.
خاتمی، نامزد بعدی اين جناح بعد از گذر از مراحل تأييد و شرکت در کارزارهای انتخاباتی، در دوم خرداد پيروز گرديد. هيجان ناشی از اين پيروزی که مدت ها برفضای سياسی کشور سايه انداخته بود، به سهم خود بزرگترين و اصلی ترين مانع نيز بشمار می آمد. مانعی که زاويه ديد گروه ها و دست اندرکاران را محدود می کرد و آنان نمی توانستند [اکنون بخوانيد نمی خواستند] نگاه اساسی خويش را متوجه فلسفه و هدف انتخابات کنند. يا حداقل از خود بپرسند که اگر نامزدی موسوی از جانب رهبری پذيرفته می شد، تصور چنين موفقيتی آنهم باکسب آرای بی شمار امکان پذير بود؟ پاسخ دقيق به اين پرسش، نه تنها موضوع، فلسفه و هم هدف از شرکت مردم در انتخابات رياست جمهوری هفتم را روشن می سازد، بلکه بسهم خود رهنموديست تا در انتخابات آينده، مردم با شناخت و وظايفی معين و مشخص تر وارد ميدان گردند.
دوم خرداد، يک عنصر تحول آغازين در ساخت قدرت بود. آنهم ساختاری که نه تنها هيچ حرکت اصلاحی از بيرون را برنمی تابيد، بلکه از فردای انقلاب با شقه کردن جامعه به نيروهای خودی و غيرخودی، تنها يک نوع از گفتار را برفضای سياسی جامعه حاکم کرده بود. اين روز، يعنی دوم خرداد را بايد بيانگر تغييری اساسی در ساختار جامعه نيز بحساب آورد. در پايگاه اجتماعی گروه حاکم، شکاف و تغييری ايجاد گرديد و در ائتلاف با نيروهای بيرونی، توانست نزديک به 50 درصد مردم را زير شعار «حاکميت قانون» به پای صندوق های رأی بکشاند. همين حرکت نويدی بود از شرايط و اوضاعی تازه و يا در واقع از اين پس، نوعی نظم و نزاعی را بايد شاهد باشيم تا جامعه با عبور از آن کشاکش، بتواند به ثبات و پويايی خود دست يابد.
از ميان اين امواج سنگين مشارکت توده ای، جناح «اصلاح طلبان» نيز به بيرون فوران کردند و متناسب با اصول و قواعد فورانی، بدون توجه به عوامل مقاومت و تعديل دو سويه، که از دو جهت، هم از جانب حکومت و هم از طرف مردم فشار وارد می آوردند، با تاکتيک «چانه زدن در بالا و فشار از پائين» قصد داشتند در فرآيندهای سياسی نقش ايفاء کنند. اما در اولين گام، در برابر مقاومت دستگاه حکومتی، موضوع پيروزی را در تسخير کامل قدرت سياسی خلاصه کردند و در برابر مطالبات مردم که از آنان ميخواستند تا شيوه زندگی جديدی را عرضه کنيد، باچشم پوشی به ويژگی اصلی دولت (ساخت قدرت آمرانه)، جامعه مدنی را که فاقد چنين ساختی است، طرح می نمودند.
روشن است که اصلاح طلبان از آسمان نازل نشده بودند. آنان نيز فرزندان مردم ايرانند، در دامن ملت ما، باهمان خصوصيات و فرهنگ، تربيت شدند و همچنان با گروههای مختلف اجتماعی، رابطه اندام واره دارند و تاحدودی نيز مجبورند نظرات و انتظارات آن گروهها را بازتاب دهند. علائم اوليه آسيب شناختی اعمال آنان نيز، ناشی از همان جامعه ی غيرعادی و بيمارگونه ايست که آنها از درونش سربرآوردند. چنين ترکيبی در جنبشی که نه سابقه دار است و نه برنامه و استراتژی مشخصی دارد، چنانچه در ابتدای حرکت خود به علت و موضوع اصلی اين اتصال بی توجه باشد، اگر نگوئيم با ناکامی، با سختی های فراوانی مواجه خواهد شد. گرچه از درون جنبش دوم خرداد تعدادی سياستمدار برخاستند و باتشخيص نبض زمان، خود را با خواستهای عمومی منطبق ساختند، اما در ميان پرچمداران و نخبگان و ليدرهای شان، با عناصرزيادی روبرو هستيم که فاقد انديشه دموکراتيک اند و با بهره گيری از راه و روش های حذفی، مانع از گسترش عرصه عمومی شدند.
اگر انديشه های شتابزده جوانان را که خود محصول واکنش به سياستها و عملکردهای محافظه کاران است، ناديده انگاريم؛ برخی از اين پرچمداران، هنوز نتوانستند روح حاکم بر انتخابات را دريابند، که خاتمی منتخب يک عقل جمعی (که روش و محتوی در آن از هم تفکيک ناپذيرند) و نماينده يک توافق جمعی، که وظيفه دارد عقلانی شدن سياست گسترش گفتگو را بر اجبار در پذيرش تنها نوعی از تلقی عقيدتی ـ سياسی، که صاحبان قدرت در راه تحقق آن پافشاری ميکردند؛ جانشين سازد تا اختلافات و برداشتهای گوناگون را رسميت بخشد.
مردم در مخالفت با سياستهای حذفی محافظه کاران، که آنان را از ابتدائی ترين حقوق شهروندی محروم کرده بود، خاتمی را مورد حمايت قرار دادند تا جايگاه اشخاص حقيقی و حقوقی در جمهوری اسلامی مشخص شود. شعور عمومی جامعه، با اندوخته هايی که از انقلاب بهمن و درگيريهای داخلی کسب نموده بود، بجای اينکه آشفتگيهای روانی خويش را که ناشی از دو دهه رويدادهای هولناک و جبران ناپذيراند، در قالب شورشهای اجتماعی ـ سياسی بيرون بريزند؛ بهترين راه مبارزه با استبداد را درچارچوب قانون و نهادينه کردن مجموعه ی رفتارها و روابط ها بر مبنای ضوابطی مشخص و برابر حقوقی ميدانستند. بی سبب نيست که پس از انتخابات، چاپ کتاب قانون اساسی در تيراژ بيست هزار نسخه،(1) ناياب ميشود.
اما دوستان اصلاح طلب ما سردرگُم، تحت تأثير نيروهای قدرت طلب، شکاف در بالای هرم قدرت را ديدند، ولی از مواد مذاب داخل آن، که ممکنست بردامنه هرم (که محل زندگی اقشار ميانی جامعه است) سرريز کند و فاجعه ای را بدنبال آورد، چشم پوشيدند. آزاد انديشی خاتمی را ديدند، اما فراموش کردند که قدرت نمی تواند در دراز مدت، کارگزار انديشه آزاد باشد. نه خاتمی چنين ظرفيتی را دارست، و نه دولتش ميتواند در نقش يک اپوزيسيون عليه حکومت و قدرت مرکزی ظاهر شود. به جای توجه به احزاب سياسی، سازمان های مختلف و مستقل اجتماعی و تشويق و تشکيل گروه های مردمی، که مطابق آمار جدول زير مردم داشتند با آغوش باز از اين ايده استقبال می کردند روزنامه ها را بعنوان يک حزب سياسی ترجيح دادند و درجای آنها نشاندند؛ بجای اينکه به مردم عادی، همان شش ميليون انسانی که به ناطق نوری رأی داده اند، فرصت انديشيدن دوباره را ميدادند تا بستر مناسبی برای پذيرش شکست محافظه کاران مهيا ميگرديد، و يا حداقل فضايی را آماده ميساختند تا آنان بسمت رهبری شناخته شده و قابل محاسبه گام بردارند، بی مهابا بر آنان تاختند تا تلافی چند سال خانه نشينی را جبران سازند؛ و خلاصه بجای اينکه به قدرت مطلقه بفهمانند که انتخابات رياست جمهوری نشان ميدهد که مدافعان ساختاری آمرانه از مشروعيت ضعيف و ناچيزی برخوردارند، و او را بپذيرش اصلاحات که کم هزينه ترين و بی خطرترين راه ممکن است تشويق نمايند، خود را بصورت نخبگان پيرامونی قدرت که سالها فوت و فن آموخته اند، بعنوان تنها آلترناتيو موجود که آينده را در اختيار دارد، طرح ميکنند و بر اين نادانی خود پای می فشارند.
ميرحسين موسوی را تنها کانديدای اصلاح طلبان معرفی کرده بود، آغاز
گرديد. پرسش اصلی اين است که وظايف اساسی ما در برابر انتخابات
آينده چيست؟
فضای سياسی ايران، همواره تحت تأثير رويدادهای جانبی و روزمره اند
و به همين دليل، حرکتهای مردم نوسانی و لحظه ايست. اگر حوادث و
درگيريهای مشغول کننده روزمره را ناديده انگاريم، و بطور سيستماتيک
بحث انتخابات رادرجامعه دامن زده و گسترش دهيم، هم پاسخ منطقی
به پرسش فوق راخواهيم يافت و هم بستر انسجام اذهان عمومی را
مهيا خواهيم ساخت.
نوشته حاضر که در آبان ماه 79 و در ارتباط با انتخابات رياست جمهوری
هشتم، در دو سايت ايران ـ امروز و اخبار روز قرار گرفته بود، بعنوان طرح
يک سری مسائل مقدماتی، آغازی است بر اين تلاش، که از اين پس با
اتکاء به کمک ها و رهنمودهای شما و متناسب با توان خويش، موضوع
انتخابات و روند عمومی آن، از زوايای گوناگون دنبال خواهند شد.
نيروهای سردرگُم
انتخابات رياست جمهوری هشتم در پيش است. چهار سال پيش در چنين ايّامی، آن زمان که ولی فقيه ناخواسته دست رد بر سينه پُر تمنای ميرحسين موسوی، نخست وزير زمان جنگ و ساير حاميان او میزند، قريب بهاتفاق شخصيت ها و سازمان هايی که بعدها بعنوان اصلاح طلبان شناخته شدند، گرفتار ترديد و دودلی بودند و در آشفتگی کاملی بسر می بُردند. هيچ يک از آنان بر اين باور نبودهاند که اين عمل ولی فقيه، بعنوان يک حادثه تاريخی، به سهم خود خبر از پايان و آغازی دگر را می دهند.
خاتمی، نامزد بعدی اين جناح بعد از گذر از مراحل تأييد و شرکت در کارزارهای انتخاباتی، در دوم خرداد پيروز گرديد. هيجان ناشی از اين پيروزی که مدت ها برفضای سياسی کشور سايه انداخته بود، به سهم خود بزرگترين و اصلی ترين مانع نيز بشمار می آمد. مانعی که زاويه ديد گروه ها و دست اندرکاران را محدود می کرد و آنان نمی توانستند [اکنون بخوانيد نمی خواستند] نگاه اساسی خويش را متوجه فلسفه و هدف انتخابات کنند. يا حداقل از خود بپرسند که اگر نامزدی موسوی از جانب رهبری پذيرفته می شد، تصور چنين موفقيتی آنهم باکسب آرای بی شمار امکان پذير بود؟ پاسخ دقيق به اين پرسش، نه تنها موضوع، فلسفه و هم هدف از شرکت مردم در انتخابات رياست جمهوری هفتم را روشن می سازد، بلکه بسهم خود رهنموديست تا در انتخابات آينده، مردم با شناخت و وظايفی معين و مشخص تر وارد ميدان گردند.
دوم خرداد، يک عنصر تحول آغازين در ساخت قدرت بود. آنهم ساختاری که نه تنها هيچ حرکت اصلاحی از بيرون را برنمی تابيد، بلکه از فردای انقلاب با شقه کردن جامعه به نيروهای خودی و غيرخودی، تنها يک نوع از گفتار را برفضای سياسی جامعه حاکم کرده بود. اين روز، يعنی دوم خرداد را بايد بيانگر تغييری اساسی در ساختار جامعه نيز بحساب آورد. در پايگاه اجتماعی گروه حاکم، شکاف و تغييری ايجاد گرديد و در ائتلاف با نيروهای بيرونی، توانست نزديک به 50 درصد مردم را زير شعار «حاکميت قانون» به پای صندوق های رأی بکشاند. همين حرکت نويدی بود از شرايط و اوضاعی تازه و يا در واقع از اين پس، نوعی نظم و نزاعی را بايد شاهد باشيم تا جامعه با عبور از آن کشاکش، بتواند به ثبات و پويايی خود دست يابد.
از ميان اين امواج سنگين مشارکت توده ای، جناح «اصلاح طلبان» نيز به بيرون فوران کردند و متناسب با اصول و قواعد فورانی، بدون توجه به عوامل مقاومت و تعديل دو سويه، که از دو جهت، هم از جانب حکومت و هم از طرف مردم فشار وارد می آوردند، با تاکتيک «چانه زدن در بالا و فشار از پائين» قصد داشتند در فرآيندهای سياسی نقش ايفاء کنند. اما در اولين گام، در برابر مقاومت دستگاه حکومتی، موضوع پيروزی را در تسخير کامل قدرت سياسی خلاصه کردند و در برابر مطالبات مردم که از آنان ميخواستند تا شيوه زندگی جديدی را عرضه کنيد، باچشم پوشی به ويژگی اصلی دولت (ساخت قدرت آمرانه)، جامعه مدنی را که فاقد چنين ساختی است، طرح می نمودند.
روشن است که اصلاح طلبان از آسمان نازل نشده بودند. آنان نيز فرزندان مردم ايرانند، در دامن ملت ما، باهمان خصوصيات و فرهنگ، تربيت شدند و همچنان با گروههای مختلف اجتماعی، رابطه اندام واره دارند و تاحدودی نيز مجبورند نظرات و انتظارات آن گروهها را بازتاب دهند. علائم اوليه آسيب شناختی اعمال آنان نيز، ناشی از همان جامعه ی غيرعادی و بيمارگونه ايست که آنها از درونش سربرآوردند. چنين ترکيبی در جنبشی که نه سابقه دار است و نه برنامه و استراتژی مشخصی دارد، چنانچه در ابتدای حرکت خود به علت و موضوع اصلی اين اتصال بی توجه باشد، اگر نگوئيم با ناکامی، با سختی های فراوانی مواجه خواهد شد. گرچه از درون جنبش دوم خرداد تعدادی سياستمدار برخاستند و باتشخيص نبض زمان، خود را با خواستهای عمومی منطبق ساختند، اما در ميان پرچمداران و نخبگان و ليدرهای شان، با عناصرزيادی روبرو هستيم که فاقد انديشه دموکراتيک اند و با بهره گيری از راه و روش های حذفی، مانع از گسترش عرصه عمومی شدند.
اگر انديشه های شتابزده جوانان را که خود محصول واکنش به سياستها و عملکردهای محافظه کاران است، ناديده انگاريم؛ برخی از اين پرچمداران، هنوز نتوانستند روح حاکم بر انتخابات را دريابند، که خاتمی منتخب يک عقل جمعی (که روش و محتوی در آن از هم تفکيک ناپذيرند) و نماينده يک توافق جمعی، که وظيفه دارد عقلانی شدن سياست گسترش گفتگو را بر اجبار در پذيرش تنها نوعی از تلقی عقيدتی ـ سياسی، که صاحبان قدرت در راه تحقق آن پافشاری ميکردند؛ جانشين سازد تا اختلافات و برداشتهای گوناگون را رسميت بخشد.
مردم در مخالفت با سياستهای حذفی محافظه کاران، که آنان را از ابتدائی ترين حقوق شهروندی محروم کرده بود، خاتمی را مورد حمايت قرار دادند تا جايگاه اشخاص حقيقی و حقوقی در جمهوری اسلامی مشخص شود. شعور عمومی جامعه، با اندوخته هايی که از انقلاب بهمن و درگيريهای داخلی کسب نموده بود، بجای اينکه آشفتگيهای روانی خويش را که ناشی از دو دهه رويدادهای هولناک و جبران ناپذيراند، در قالب شورشهای اجتماعی ـ سياسی بيرون بريزند؛ بهترين راه مبارزه با استبداد را درچارچوب قانون و نهادينه کردن مجموعه ی رفتارها و روابط ها بر مبنای ضوابطی مشخص و برابر حقوقی ميدانستند. بی سبب نيست که پس از انتخابات، چاپ کتاب قانون اساسی در تيراژ بيست هزار نسخه،(1) ناياب ميشود.
اما دوستان اصلاح طلب ما سردرگُم، تحت تأثير نيروهای قدرت طلب، شکاف در بالای هرم قدرت را ديدند، ولی از مواد مذاب داخل آن، که ممکنست بردامنه هرم (که محل زندگی اقشار ميانی جامعه است) سرريز کند و فاجعه ای را بدنبال آورد، چشم پوشيدند. آزاد انديشی خاتمی را ديدند، اما فراموش کردند که قدرت نمی تواند در دراز مدت، کارگزار انديشه آزاد باشد. نه خاتمی چنين ظرفيتی را دارست، و نه دولتش ميتواند در نقش يک اپوزيسيون عليه حکومت و قدرت مرکزی ظاهر شود. به جای توجه به احزاب سياسی، سازمان های مختلف و مستقل اجتماعی و تشويق و تشکيل گروه های مردمی، که مطابق آمار جدول زير مردم داشتند با آغوش باز از اين ايده استقبال می کردند روزنامه ها را بعنوان يک حزب سياسی ترجيح دادند و درجای آنها نشاندند؛ بجای اينکه به مردم عادی، همان شش ميليون انسانی که به ناطق نوری رأی داده اند، فرصت انديشيدن دوباره را ميدادند تا بستر مناسبی برای پذيرش شکست محافظه کاران مهيا ميگرديد، و يا حداقل فضايی را آماده ميساختند تا آنان بسمت رهبری شناخته شده و قابل محاسبه گام بردارند، بی مهابا بر آنان تاختند تا تلافی چند سال خانه نشينی را جبران سازند؛ و خلاصه بجای اينکه به قدرت مطلقه بفهمانند که انتخابات رياست جمهوری نشان ميدهد که مدافعان ساختاری آمرانه از مشروعيت ضعيف و ناچيزی برخوردارند، و او را بپذيرش اصلاحات که کم هزينه ترين و بی خطرترين راه ممکن است تشويق نمايند، خود را بصورت نخبگان پيرامونی قدرت که سالها فوت و فن آموخته اند، بعنوان تنها آلترناتيو موجود که آينده را در اختيار دارد، طرح ميکنند و بر اين نادانی خود پای می فشارند.
استقبال مردم از حزب جبهه مشارکت در انتخابات شورای شهرها
در 21 استان |
جبهه مشارکت
|
سايرگروههای
دوم خردادی
|
جمع منتخبين
جبهه دوم خرداد
|
منتخبين
جناح راست
|
منفردين
مستقل
|
جمع
|
جمع درصد |
354 نفر
43/4 درصد
|
225 نفر
27/6 درصد
|
579 نفر
71 درصد
|
119 نفر
14/6 درصد
|
117 نفر
14/4 درصد
|
815 نفر
|
(جدول شماره يک) 1