یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۴

ای دوست! تو کــــلاه خويش را قاضی کن.



 در ميان واژگان پارسی، واژه پهلوی «کلاه»، به گمانم يگانه واژه ای است که از دو سوی، هم تحت تأثير تمايلات مغرضانه فقها و هم زير فشار فرهنگ عاميانه، از مضمون تهی گرديد و اکنون، گذاشتن و برداشتن آن از سر، هر دو، به يک اندازه معنی می شوند.
تا آنجايی که من ميدانم واژه کلاه، از لغت «کله» استخراج شده و به نقل از فرهنگ قديم، ايرانيان انسان پُر مغز و دانا را کلاهدار می گفتند. در واقع کلاهداری يکی از صفات شاه ايران بود و نياکان ما اعتقاد داشتند که شاه بايد مظهر توانايی و دانايی باشد و به قول حافظ:

نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کــلاهـداری و آيـيــن ســـروری دانـد


اما بعد از آمدن اسلام و به تناسب پيدايش و رشد يک قشر خاصی در جامعه، جنگ دو فرهنگ نيز شدت گرفت و تا همين امروز که جای هيچگونه انکار و پرده پوشی نيست، تنها اديبان ما نبوده اند که زخم های کاری و عميق را با جان خريده اند بلکه، جنگ فرهنگی زيان ها و خسران های جبران ناپذيری را برجای نهاد و تحت تأثير آن، بسياری از کلمات مصادره و مصلوب شدند.
در فرهنگ ايران زمين، کلاه داری، تنها به مفهوم خاص و در حوزه سياسی محدود نمی شدند. در رقابت های اجتماعی و رسيدن به سرافرازی و سربلندی در جامعه، بلند کلاه گشتن، آرزوی هر ايرانی بود. در هر مراسمی اعم از غم و شادی، کلاه، نقش و جايگاه خاص خود را داشت. اما عمامه، به اين دليل که حوزه ای خاص و قشر خاصی را در بر می گرفت، هرگز نمی توانست به مقام برابری با کلاه، بصورت بلند عمامه گشتن و عمامه داری در جامعه رقابت کند. همين عدم برابری، علتی شد تا کلاه را شرعی سازند و با چنين شگردی، رقابت های سالم اجتماعی را تا سطح اعمال حيله گرانه ای که مطابق موازين شرعی اتخاذ می گرديدند، از مفهوم تهی کرده و تنزل دهند.

نمی بينی زسوز عشق جز دور پريشانی
برنگ شمع برداری اگر از سر کلاه من


اين واگويی گذرا را به اين دليل آوردم تا اشاره ای داده باشم به خوانندگان جوان اين وبلاگ و بگويم ماداميکه معانی بعضی از کلمات و تاريخچه نزاعی که در پس آن پنهان است، به روشنی و دقيق ندانيم، سخنان دولتمردان ما را که به اتفاق در حوزه های دينی آموزش ديده و پرورش يافته اند، به آسانی نمی توانيم درک کنيم. بطور نمونه، چند روز پيش هنگامی که خاتمی به بهانه ای می خواست نامزدی شهردار تهران را برای پست رياست جمهوری به زير سئوال بگيرد گفت: « در شگفتم که برای داشتن اين کلاه چطور چنين صف طويلی تشکيل شده است تا يک نفر آن را بر سر خود بگذارد». اگر چه احمدی نژاد در پاسخ گفت: «صحنه کشور نشان ميدهد در اين هشت سال، سر چه کسانی کلاه رفته است»، اما يک سئوال هنوز بی پاسخ مانده است:
عمامه بسر به است يا تخته کلاه ؟
قاضی! تو کلاه خويش را قاضی کن.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام حسن جان، آن بخش اول سخنت که ما نبوده ایم. در بخش دوم هم هی کلاه رفت سرمان و این حکایت همچنان باقی است

Majid Zohari گفت...

حسن عجب مطلب شوخ‌وشنگ و بانشاطی نوشته‌ای. ژورنالیسم انتقادی به معنای واقعی کلمه است.

دست و قلم‌ات سبز باد!

ناشناس گفت...

آقا خيلی شيرين و بجا و پرمحتوی بود! ايرج

Unknown گفت...

لذت بردم از خواندنِ این متن... سپاس