یکشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۴

جنبه های مختلف مفهوم زمان

گذشته ها، گذشت! جمله ای است آشنا به گوش همه ما و هر کسی، در مقاطع مختلف دوران زندگی خود، دست کم چندبار آنرا از دهان «اين» و «آن» شنيده است. مهم هم نيست که آنرا در کجا شنيده باشيد، در محاوره های عادی و خانوادگی يا در مباحثات مختلف سياسی و اجتماعی. در هر صورت، گوينده گان هنگامی آنرا بکار می برند که بنحوی می خواهند رابطه زمان و تغيير و تحول را برای شنوندگان تبيين کنند.
در واقع آنان مفهومی منظور دار را برای زمان قائل اند، بدين معنا که گذشت زمان، موجب تحول ذهنی ـ فکری انسان ها ميگردد و عاملی برای پيشرفت و مدنيت است. اگر چه اين تعريف در ظاهر منطقی بنظر می آيد اما، از اساس، هر آنچه را که مربوط به گذشته است، ارتجاعی می بيند. آيا اين درست است که به آن بخش از گذشته ای که پايه و اساس تحول و ترقی امروز جهان را تشکيل داده اند و زمينه های مهمی را برای پيشرفت کنونی مهيّا ساخته اند، ارتجاعی به ناميم؟ يا برعکس، همه آن چيزهايی را که به حوزه اخلاق و فرهنگ ارتباط پيدا می کنند و امروزه می بينيم، مترقی اند؟
با اين مقدمه، می خواستم اشاره ای داده باشم به موضوع پُست قبلی، زير عنوان «فهم زبان قانون، پيچيده نيست». من در آن نوشته، مقطعی از زمان را ـ به فاصله چهل سال، برش دادم تا بگويم که عامل زمان، به خودی خود، نمی تواند تغيير مهمی را در ذهنيت و فرهنگ جامعه ای ايجاد کند. درجامعه شناسی فرهنگ نيز به اين موضوع اشاره کرده اند و از اين نظر، مفهوم زمان ـ آگاهی را، در ارتباط با جايگاه اجتماعی افراد در جامعه و جوهر و نفس انسانی آنها پيوند زده اند تا بتوانند هويت مشخصی را تعريف کنند. حال اگر بپذيريم که گروه های اجتماعی مختلف، مفاهيم متفاوتی از زمان را ارائه ميدهند، يعنی آرزوها و آمال های گوناگونی را دنبال می کنند، چگونه است که در جامعه ما و در مقاطع مختلف تاريخی، همواره ذهنيت واحدی حاکم است؟
نی لبک، در کامنتی که زير نوشته قبلی گذاشته بود، به پرسش بالا اينگونه پاسخ ميدهد: « مجموعه کشور- ملت ما مجموعه ای سخت ناهمگن است. رشد فرهنگی در گسست اش از تحولات اقتصادی وتکنولوژیک و مادی اجتماع به پوسته ای سخت نازک و غیرمقاوم برروی مغزه سنتی اجتماع ما تبدیل شده است. در مواجهه بامساله ناشی از زندگی اجتماعی، فشار مغزه سنتی، این پوسته نازک را می دراند و خود را می نمایاند.من علت ناپایداری یا نهادینه نشدن تحولات فرهنگی را گسست آن از متن مادی و عینی اجتماع می دانم. ».
شما چه فکر می کنيد؟