هنگامی که ايرانيان [منظور اين است که از نظر کميت، بيشمار و از نظر تعلق اجتماعی، در برگيرنده اقشار و طيف های مختلف است] درباره موضوع معينی بطور مشخص سخن می گويند، هريک از آنان، به تناسب جايگاه، سطح تحصيل و ديگر دستاوردهای تجربی ای که در دوران زندگی اجتماعی خود آموخته اند و کسب کرده اند، بدون استثنا، از همان ابتدا می کوشند تا تعريف دقيقی از آن موضوع يا مقوله ارائه دهند. هر شنونده ای، ممکنست چنين احساس کند که گوينده، جزء آن گروه از افرادی است که می شود با او به تفاهم رسيد. اما بعد از لحظاتی، وقتی مسئله ای به نام توقع را به وسط می کشند و خواستی شخصی يا اجتماعی را طرح می کنند و انتظار انجام چنين کاری را از تو می طلبند؛ ناگهان می بينی که همه ی آن تعاريف اوليه و اصول مشترک و مورد تفاهم را، که در واقع نوعی قرار دادهای دو جانبه و فی مابين به حساب می آمدند، به آنی زيرپا گذاشته و ناديده گرفته اند.
اين که چرا هيچ يک از قول ها، قرارها و قوانين ما نمی توانند بعنوان يک سند اصلی و پايه ای، موجباتی را برای تفاهم عمومی در جامعه مهيا سازند، ناشی از چنين فرهنگی است. در زير يک ماده قانون، ده ها تبصره مبهم می گذاريم تا اگر روزی قانون با منافع شخصی ما اصطکاکی پيدا کرد، امکان تفسير دلبخواهی و دور زدن از آن را داشته باشيم. مثلن، به اصل بيست و دوم قانون اساسی توجه کنيد که چگونه کلمه «مگر»، ماده اصلی را مسخ و بی خاصيت می کند: «حيثيت، جان، حقوق، مسکن و شغل اشخاص از تعرض مصون است مگر در مواردی که قانون تجويز کند». اينکه چگونه واژه «مگر»، مفهوم اصلی قانون را تا سطح يک فرمان فردی يا گروهی تنزل می دهد بجای خود، ولی با شناختی که از فرهنگ حاکم بر جامعه ما داريم، استقبال از قانون اساسی و همه کسانی که به آن رأی آری داده اند، در واقع آنرا منطبق بر تمايلات درونی خود می ديدند و تفاهمی بر سر اين قبيل اصول و مگرهايش وجود داشت که گاهگاهی، بايد بر حيثيت، جان و حقوق ديگر انسان ها تعرض کرد.
اين نوشتم تا بگويم که گروهی با بلاگر ها نيز، مثل همان اصل بيست و دوم قانون اساسی برخورد می کنند. اگر چه «مگر» مورد نظر آنها غير قانونی و توقعی اضافی و خارج از عرف است، ولی آنها درخواست های خود را زير پوشش خواهش های دوستانه، تحريک احساسات ملی، تظلم نمايی ها و عدم دسترسی به رسانه های عمومی اعمال می کنند. استدلال شان هم اين است که چون وبلاگ يک رسانه شخصی است و اختيارش هم در دست توست، گزارش، تحليل و يا نامه ای را که در خطاب به يکی از مقامات نوشته شده است، در وبلاگ قرار بدهيد. آنها، انجام چنين کاری را در ظاهر يک وظيفه ملی ميدانند اما، غير مستقيم و در واقع، می خواهند اين نکته را يادآوری کنند که انجام چنين کاری جزئی از وظايف توست.
آيا بلاگرها مقيم خارج از کشور، مجازند هر آنچه را که از ايران ايميل می زنند و می فرستند، در وبلاگ قرار دهند؟ با استناد به هزار و يک دليل حقوقی، مدنی و حتا سياسی، می توان به اين پرسش، پاسخی منفی داد. ولی من می کوشم در عوض پاسخ، به دو موضوع خاص و عام اشاره کنم. نخست اينکه آنها با استناد به خفقان سياسی، به حقوق فردی بلاگرها تجاوز می کنند و به نوعی تحميل خفقان را، به نام مبارزه با خفقان جا می زنند. غافل از اينکه رشد و گسترش وبلاگ ها، نه به دليل خفقان سياسی، بلکه بخاطر سنت گران جانی است که مانع بروز فرديت در جامعه ما می گرديد. سنتی که مدنيت، فاش گويی و عريان زيستی را بر نمی تابد و در هر عصر و قرونی، در زير نام ها، ايده ها و مکتب های مختلف، بر زندگی مردم سايه می افکند و مانع از تفاهم، تساهل و پيشرفت می شدند و تا جائيکه خواجه شيراز نيز به اعتراض برخاست:
فاش می گويم و از گفته خود دلشادم
بـندۀ عشقـم و از هــر دو جهان آزادم
ادامه دارد...
اين که چرا هيچ يک از قول ها، قرارها و قوانين ما نمی توانند بعنوان يک سند اصلی و پايه ای، موجباتی را برای تفاهم عمومی در جامعه مهيا سازند، ناشی از چنين فرهنگی است. در زير يک ماده قانون، ده ها تبصره مبهم می گذاريم تا اگر روزی قانون با منافع شخصی ما اصطکاکی پيدا کرد، امکان تفسير دلبخواهی و دور زدن از آن را داشته باشيم. مثلن، به اصل بيست و دوم قانون اساسی توجه کنيد که چگونه کلمه «مگر»، ماده اصلی را مسخ و بی خاصيت می کند: «حيثيت، جان، حقوق، مسکن و شغل اشخاص از تعرض مصون است مگر در مواردی که قانون تجويز کند». اينکه چگونه واژه «مگر»، مفهوم اصلی قانون را تا سطح يک فرمان فردی يا گروهی تنزل می دهد بجای خود، ولی با شناختی که از فرهنگ حاکم بر جامعه ما داريم، استقبال از قانون اساسی و همه کسانی که به آن رأی آری داده اند، در واقع آنرا منطبق بر تمايلات درونی خود می ديدند و تفاهمی بر سر اين قبيل اصول و مگرهايش وجود داشت که گاهگاهی، بايد بر حيثيت، جان و حقوق ديگر انسان ها تعرض کرد.
اين نوشتم تا بگويم که گروهی با بلاگر ها نيز، مثل همان اصل بيست و دوم قانون اساسی برخورد می کنند. اگر چه «مگر» مورد نظر آنها غير قانونی و توقعی اضافی و خارج از عرف است، ولی آنها درخواست های خود را زير پوشش خواهش های دوستانه، تحريک احساسات ملی، تظلم نمايی ها و عدم دسترسی به رسانه های عمومی اعمال می کنند. استدلال شان هم اين است که چون وبلاگ يک رسانه شخصی است و اختيارش هم در دست توست، گزارش، تحليل و يا نامه ای را که در خطاب به يکی از مقامات نوشته شده است، در وبلاگ قرار بدهيد. آنها، انجام چنين کاری را در ظاهر يک وظيفه ملی ميدانند اما، غير مستقيم و در واقع، می خواهند اين نکته را يادآوری کنند که انجام چنين کاری جزئی از وظايف توست.
آيا بلاگرها مقيم خارج از کشور، مجازند هر آنچه را که از ايران ايميل می زنند و می فرستند، در وبلاگ قرار دهند؟ با استناد به هزار و يک دليل حقوقی، مدنی و حتا سياسی، می توان به اين پرسش، پاسخی منفی داد. ولی من می کوشم در عوض پاسخ، به دو موضوع خاص و عام اشاره کنم. نخست اينکه آنها با استناد به خفقان سياسی، به حقوق فردی بلاگرها تجاوز می کنند و به نوعی تحميل خفقان را، به نام مبارزه با خفقان جا می زنند. غافل از اينکه رشد و گسترش وبلاگ ها، نه به دليل خفقان سياسی، بلکه بخاطر سنت گران جانی است که مانع بروز فرديت در جامعه ما می گرديد. سنتی که مدنيت، فاش گويی و عريان زيستی را بر نمی تابد و در هر عصر و قرونی، در زير نام ها، ايده ها و مکتب های مختلف، بر زندگی مردم سايه می افکند و مانع از تفاهم، تساهل و پيشرفت می شدند و تا جائيکه خواجه شيراز نيز به اعتراض برخاست:
فاش می گويم و از گفته خود دلشادم
بـندۀ عشقـم و از هــر دو جهان آزادم
ادامه دارد...