در جهان سياست، مناسبات و رقابت های حزبی تابع يکسری اصول و قواعد شناخته شده ای هستند. اگر چه نوع نگاه و متُدلوژی برخورد احزاب در کشورهای مختلف، همواره با سطح رشد جامعه ای که بدان تعلق دارند متناسب اند، و با توجه به سرشت، خاصيت و مفهوم رقابت، که اصولن مسيرهای نوسانی را دنبال می کند و تحت تأثير شرايط های متفاوت سياسی، اجتماعی و فرهنگی، شدت و ضعف هايی را از خود بروز ميدهد؛ با وجود براين، احزاب جهانی، به تجربه دريافتند که زندگی اجتماعی، مادامی می تواند خصلتی منظم و قابل پيش بينی بيابد که دولتمردان و سياستمدارانش در عمل، رفتارهای خود را بر هنجارهای بين المللی انطباق دهند و از آن پيروی کنند.
اگر جهان دهکده ای بسيار کوچک است، راهی غير از اين هم نمانده [البته راهی که منطق و عقلانيت اثبات شده ای را عرضه می کند] که مطابق استانداردهای دهکده حرکت کنيم. البته دولت مردان ما آزادند که در مخالفت با فرآيند کنونی و تلاش برای تفکيک سياست داخلی از سياست خارجی، يکسری دلايل و توجيهات اسلامی بتراشند؛ اما از آنجائيکه مخالفت شان [اگر از زاويه مثبت نگاه کنيم] ناشی از عدم آگاهی کامل آنان از ارزشهای امروزين است [همانگونه که در دهه پيش، مخالف عضويت ايران در سازمان جهانی تجارت بودند] در عمل، تنها می توانند برای جهانيان ثابت کنند که سياستگذاران واقع بين و روشن بينی نيستند.
همين يک نمونه سياست ناآگاهانه و با عرض پوزش نابخردانه و کودکانه ای را که در بالا اشاره کرده ام، آنچنان اساس جامعه را بر هم زد و ناپايدار ساخت، که جدا از برنامه های اوليه و جلب متخصصين و سرمايه، به بيست سال کار شبانه و روزی نيازمند است تا بتوانيم بارديگر جامعه را به همان نقطه اولش باز گردانيم. وقتی ما قدرت مقابله با سرمايه جهانی را نداريم و نمی خواهيم عضو هيچ يک از سازمان های شناخته شده بين المللی گرديم، بديهی است که در عرصه ملی، با کاهش سرعت رشد توليد و عدم ثبات اقتصادی مواجهه خواهيم شد و تداوم آن روند، فرار سرمايه، فرار متخصصان و فرار مغزها را بدنبال خواهند داشت. آيا حالا ما می توانيم چنين وضعيتی را که ناشی از پديده جهانی شدن است انکار کنيم و بگوئيم کاری به جهانی شدن نداريم؟
هم اکنون گزارش هايی را که روزنامه های ايران درباره زندگی حقوقی ـ امنيتی شهروندان، بحران مناسبات اجتماعی، عدم اعتماد به مسئولين و ناسالم بودن رقابت های حزبی و سياسی می نويسند، جدا از اينکه تصويری از يک جامعه غير استاندارد را به خوانندگان خود ارائه می دهند، بلکه غير مستقيم، به حقيقت تلخی نيز اشاره می کنند که جامعه ايران، آشکارا سير قهقرايی را می پيمايد. وقتی تحليل گران سياسی، شرايط کنونی را «بازگشت به نقطه صفر» ارزيابی می کنند، چه الزامی وجود دارد که امثال من با چنين گرايشی همراه شوند و بحث انتخابات را راه بياندازند؟ وانگهی، اين نقطه صفر را، بايد به لحاظ کمی و کيفی دقيقن بررسی کرد و مشخص ساخت آيا صفر، کميتی است که می بايست جانشين اصلاحات نيم بند از بالا می شد؟ يا اساسن اصلاحات اسلامی را بايد هيچ گرفت؟ در هر صورت، قضاوت و بررسی، برعهده خوانندگان است و من تنها می توانم به يادآوری خاطره ای، اکتفا کنم:
در تابستان سال 53 ، وزارت آموزش و پرورش در ارتباط با رياضيات جديد و متدلوژی تدريس، طی بخشنامه ای مديران مدارس مختلف کشور را موظف ساخت تا در يک دوره از کلاس های ده روزه شرکت کنند. از تهديدها و توبيخ های اداری که بگذريم، شخصن تشکيل اين قبيل کلاس ها را مفيد و ضروری ميدانستم و با علاقه هم شرکت کردم. اما وقتی که وارد کلاس شدم، احساس کردم که هدف آموزش نيست بلکه صحبت برسر کلاه شرعی است و ... .
روز اول، مسئول آموزش بحث صفر را دامن زد. شرکت کنندگان به دو دسته صفر عدد است و صفر هيچ است تقسيم شدند. روز ششم، دومين جلسه ای بود که شرکت داشتم. باز محور بحث همان حرفهای روز اول بود با اين تفاوت که مسئول آموزش، يک عدد ليوان و چند دانه لوبيا را همراه آورده بود و يک دانه از آن لوبيا را در داخل ليوان می انداخت و از ديگران می پرسيد چه می بينيد؟ همه با هم پاسخ می دادند: لوبيا! بعد ليوان را خالی می کرد و دوباره می پرسيد: حالا چه می بيند؟ ديگران هم می گفتند: هيچی!
روز دهم، وقتی کلاس شروع شد، باکمال تعجب ديدم بحث همچنان بر همان محور می چرخد. البته همکاران من و مسئول آموزش، روز قبل به نتايج تازه ای رسيده بودند و جدا از دو جايگاه قبلی، برای صفر مقام جانشينی هم تعيين کردند و دوره آموزش رياضی، به خير و خوشی به پايان رسيد. حالا ناظر آموزش و پرورش و مسئول اداره کلاس، دفتری آورده بود تا همکاران ما نظراتشان را درباره سطح و کيفت جلسه بنويسند. همه آن کسانی که معترض بودند، در نظرخواهی نوشتند که از آن کلاس به نحو شايانی استفاده برده اند. نوبت که به من رسيد نوشتم:در رياضيات جديد، صفر، نه عدد است، نه هيچ و نه جانشين. بلکه مفهوم واقعی آن در ارتباط با بودجه، حيف و ميل پولها، خالی کردن صندوق و انتقال به حساب های شخصی مشخص می گردد. آنچه در اين ميانه هيچ معنی می شوند و بحساب نمی آيند، معلمانی بودند که در هوای داغ تابستان و در اتاقی بدون پنکه، ده روز از عمر خود را باسادگی تمام تلف کردند. در رياضيات جديد، کاری که ما انجام داده ايم می گويند: پذيرش بدبختی با اعمال شاقه!
اگر جهان دهکده ای بسيار کوچک است، راهی غير از اين هم نمانده [البته راهی که منطق و عقلانيت اثبات شده ای را عرضه می کند] که مطابق استانداردهای دهکده حرکت کنيم. البته دولت مردان ما آزادند که در مخالفت با فرآيند کنونی و تلاش برای تفکيک سياست داخلی از سياست خارجی، يکسری دلايل و توجيهات اسلامی بتراشند؛ اما از آنجائيکه مخالفت شان [اگر از زاويه مثبت نگاه کنيم] ناشی از عدم آگاهی کامل آنان از ارزشهای امروزين است [همانگونه که در دهه پيش، مخالف عضويت ايران در سازمان جهانی تجارت بودند] در عمل، تنها می توانند برای جهانيان ثابت کنند که سياستگذاران واقع بين و روشن بينی نيستند.
همين يک نمونه سياست ناآگاهانه و با عرض پوزش نابخردانه و کودکانه ای را که در بالا اشاره کرده ام، آنچنان اساس جامعه را بر هم زد و ناپايدار ساخت، که جدا از برنامه های اوليه و جلب متخصصين و سرمايه، به بيست سال کار شبانه و روزی نيازمند است تا بتوانيم بارديگر جامعه را به همان نقطه اولش باز گردانيم. وقتی ما قدرت مقابله با سرمايه جهانی را نداريم و نمی خواهيم عضو هيچ يک از سازمان های شناخته شده بين المللی گرديم، بديهی است که در عرصه ملی، با کاهش سرعت رشد توليد و عدم ثبات اقتصادی مواجهه خواهيم شد و تداوم آن روند، فرار سرمايه، فرار متخصصان و فرار مغزها را بدنبال خواهند داشت. آيا حالا ما می توانيم چنين وضعيتی را که ناشی از پديده جهانی شدن است انکار کنيم و بگوئيم کاری به جهانی شدن نداريم؟
هم اکنون گزارش هايی را که روزنامه های ايران درباره زندگی حقوقی ـ امنيتی شهروندان، بحران مناسبات اجتماعی، عدم اعتماد به مسئولين و ناسالم بودن رقابت های حزبی و سياسی می نويسند، جدا از اينکه تصويری از يک جامعه غير استاندارد را به خوانندگان خود ارائه می دهند، بلکه غير مستقيم، به حقيقت تلخی نيز اشاره می کنند که جامعه ايران، آشکارا سير قهقرايی را می پيمايد. وقتی تحليل گران سياسی، شرايط کنونی را «بازگشت به نقطه صفر» ارزيابی می کنند، چه الزامی وجود دارد که امثال من با چنين گرايشی همراه شوند و بحث انتخابات را راه بياندازند؟ وانگهی، اين نقطه صفر را، بايد به لحاظ کمی و کيفی دقيقن بررسی کرد و مشخص ساخت آيا صفر، کميتی است که می بايست جانشين اصلاحات نيم بند از بالا می شد؟ يا اساسن اصلاحات اسلامی را بايد هيچ گرفت؟ در هر صورت، قضاوت و بررسی، برعهده خوانندگان است و من تنها می توانم به يادآوری خاطره ای، اکتفا کنم:
در تابستان سال 53 ، وزارت آموزش و پرورش در ارتباط با رياضيات جديد و متدلوژی تدريس، طی بخشنامه ای مديران مدارس مختلف کشور را موظف ساخت تا در يک دوره از کلاس های ده روزه شرکت کنند. از تهديدها و توبيخ های اداری که بگذريم، شخصن تشکيل اين قبيل کلاس ها را مفيد و ضروری ميدانستم و با علاقه هم شرکت کردم. اما وقتی که وارد کلاس شدم، احساس کردم که هدف آموزش نيست بلکه صحبت برسر کلاه شرعی است و ... .
روز اول، مسئول آموزش بحث صفر را دامن زد. شرکت کنندگان به دو دسته صفر عدد است و صفر هيچ است تقسيم شدند. روز ششم، دومين جلسه ای بود که شرکت داشتم. باز محور بحث همان حرفهای روز اول بود با اين تفاوت که مسئول آموزش، يک عدد ليوان و چند دانه لوبيا را همراه آورده بود و يک دانه از آن لوبيا را در داخل ليوان می انداخت و از ديگران می پرسيد چه می بينيد؟ همه با هم پاسخ می دادند: لوبيا! بعد ليوان را خالی می کرد و دوباره می پرسيد: حالا چه می بيند؟ ديگران هم می گفتند: هيچی!
روز دهم، وقتی کلاس شروع شد، باکمال تعجب ديدم بحث همچنان بر همان محور می چرخد. البته همکاران من و مسئول آموزش، روز قبل به نتايج تازه ای رسيده بودند و جدا از دو جايگاه قبلی، برای صفر مقام جانشينی هم تعيين کردند و دوره آموزش رياضی، به خير و خوشی به پايان رسيد. حالا ناظر آموزش و پرورش و مسئول اداره کلاس، دفتری آورده بود تا همکاران ما نظراتشان را درباره سطح و کيفت جلسه بنويسند. همه آن کسانی که معترض بودند، در نظرخواهی نوشتند که از آن کلاس به نحو شايانی استفاده برده اند. نوبت که به من رسيد نوشتم:در رياضيات جديد، صفر، نه عدد است، نه هيچ و نه جانشين. بلکه مفهوم واقعی آن در ارتباط با بودجه، حيف و ميل پولها، خالی کردن صندوق و انتقال به حساب های شخصی مشخص می گردد. آنچه در اين ميانه هيچ معنی می شوند و بحساب نمی آيند، معلمانی بودند که در هوای داغ تابستان و در اتاقی بدون پنکه، ده روز از عمر خود را باسادگی تمام تلف کردند. در رياضيات جديد، کاری که ما انجام داده ايم می گويند: پذيرش بدبختی با اعمال شاقه!
۳ نظر:
سلام، پیگیر مطالبتان هستم و از منطقتان بهره می برم. پیروز باد
لینک هم دادم البته
جناب درویش پور با اجازه شما لینک وبلاگتان را اضافه کردم.
ارسال یک نظر