سامانيابی مدنی
هدف اصلی و اساسی تشکيل سنديکا، اتحاديه و غيره در زمانه ما،
يعنی ساماندهی زندگی مدنی. اما زندگی مدنی نيز تابع
يکسری هنجارها و قانونمندیهايی است که کل سامانه و
گروههای مختلف اجتماعی و موجود در آن جامعه را، يکجا در برمیگيرد. مؤلفههايی مانند رقابت، چانیزنی و سازگاری، تنها جزئی از اين هنجارها هستند که بهسهم خود، هم هدف تشکليابی و هم گسترۀ سامانيابی مدنی را مشخص میسازند. در چنين چارچوبی، همبستگی میتواند بهنوعی معنای بهرسميت شناختن و سازگاری گروههای اجتماعی مختلف و موازی با همديگر را در درون جامعه برساند. يعنی همبستگی مستلزم علم مديريت و رهبری مديران آگاه و با تجربه است. همينجاست که الزاماً به فعالين مدنی و از جمله به آقای منصور اسانلو، که يکی از سنديکاليستهای فعال و خوشفکر ايرانی است گفت: «به ياری خدا» نمیشود بستر چنين همبستگی و اتحادی را در درون جامعه آماده و فعال ساخت.
سامانيابی مدنی، هيچ ارتباطی به اعتقادهای مذهبی، سنتهای عاميانه [مثل پختن انواع آشهای نذری] و يا ديگر آرمانهايی که مردم به آن پایبندند، ندارد و نبايد آن باورها را در امور اجتماعی دخالت داد. آنهايی هم که زير بار چنين تعريفی نمیروند، يا شديداً تحت تأثير جامعهپذيری فرهنگیـمذهبی هستند و يا ممکن است ريگی در کفش داشته باشند. تجربه بسياری از کشورها از جمله تجربه سی سال حکومت اسلامی در ايران، بيانگر واقعيت تلخی است که دخالت اين قبيل باورها در مسائل مدنی، نه تنها موجب گمراهی بيشتر و تقويت حس جمعی در ميان گروههای اجتماعی خواهد شد، بلکه از آن طرف، بهسهم خود میتواند دست رهبران سياسی را برای ايجاد واگرايی بيشتر و دامنزدن به تفرقهها و پراکندگیهای اجتماعی بگشايد.
بد نيست همينجا تأکيداً اضافه کنم که غرض ناديده گرفتن واقعيتها نيست! اتفاقاً برعکس، اگر بسياری از مردم جوامع مختلف [خصوصاً آسيايیها] عميقاً تحت تأثير يکسری اعتقادها و سنتهای محلی، ملی و مذهبی خود قرار دارند؛ از آنطرف نيز شاهد تهاجم و چپاول بیرحمانه ثروتهای ملی توسط آرمانخواهان منطقه خود هستند. مردم دارند واقعيتهای مختلفی را تجربه میکنند و میپذيرند که وقتی پای چپاول زير عنوان آزادی تجارت به وسط کشيده میشود، ديگر نمیتوان ميان مسلمانان دو آتشهی وفادار به دين و قرآن، با بلشويکهای طرفدار بازار، خطومرزی کشيد و سخن از حلال و حرام گفت. مشکل، مردم نيستند بلکه، بحث بر سر برداشت غلط فعالين مدنی از پلوراليسم است! احترام به عقايد ديگران و پایبندی به تنوع نظرها، بدين معنا نيست که از يکطرف مباحث غيرمنطقی را _با اين توجيه که جزئی از باورهای عمومی است_ در جامعه گسترش دهيم ولی از طرف ديگر، راه ورود استدلالها را به روی مردم مسدود کنيم.
يک فعال مدنی حداقل اين واقعيت را میداند که بیتوجه به مقولاتی مانند سيستمها، مديريت، کنترل و غيره، بههيچ طريقی نمیتوان جامعهی بشدت متفرق ايرانی را بسمت اتحاد و همبستگی، سامان داد. تعمق در بارۀ موضوع مديريت و جلب و تشويق مديران به فعاليتهای اجتماعی در شرايط کنونی، بهزعم من و به دلايل مختلفی، مهمتر از بیکاری [اگرچه دردآور است] و اخراج کارگران، همينطور تشکيل ارتش بیکاران است:
نخست اينکه رژيم جمهوری اسلامی، با سی سال کشوقوس زدنها، اخراجها، سرکوبها و برباد دادن ثروتهای ملی، عملاً نشان داد که از جهات مختلف به يک رژيم مديريت بحران تبديل گرديد. بههيچوجه اهل سامانگيری سياسی نيست! سراسر وجودش را ايدئولوژی شکوترديد و گمانهزنی احاطه نموده و روزبهروز، هم در عرصه ملی و هم در عرصه بينالمللی، مشغول پاشيدن تخم نفاق و بیاعتمادی است. و خلاصه دريک کلام، رژيم اسلامی ماهيتاً، رژيمی است ضد مدنی، حتا با فرزندان جوانش که در دامن او پرورش يافتهاند، سازگاری نشان نمیدهد. دوم اين که زير سايهی چنين مديريتی، شيرازه جامعه از هم گسست و هم اکنون شاهد شکافهای بشدت عميق و غيرقابل ترميم اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی هستيم. من در مورد نابودی اقشار متوسط که همواره نقش متعادلکنندهای در درون جامعه داشتند؛ بيرون گذاشتن سرمايههای اجتماعی از حوزه مناسبات عمومی؛ روند خودپرورشی و خودسمتگيری افراد به تناسب بنيه مالی و رشد ناموزون انواع گرايشها و تمايلها [از گرايشهای فوق مُدرن بگيريد تا تمايلهای بغايت عقبمانده و متعلق به هشت دهه پيش] در درون جامعه؛ چيزی نمیگويم. مطمئنم که خوانندگان اين وبلاگ دستکم، چند مقاله در اين زمينهها خواندهاند. اما به تناسب درک خود از اوضاع و احوال کنونی، پرسشی را طرح میکنم: اگر آن رژيم بحرانی و اين جامعه بشدت متفرق و مترصد فرصت، بار ديگر گرفتار جنگ يا شورش گردد؛ آنوقت چقدر زمان نياز داريم تا جامعه سامانی بگيرد؟
پس اگر بر اين اعتقاديم که با افزايش و گسترش فعاليتهای مدنی، میتوان ميان گروههای مختلف اجتماعی همآهنگیهايی را ايجاد کرد و از اينطريق مانع گسترش بحران، جنگ يا شورشهای کور گرديد؛ ناچاريم هم نيرو، و هم خود فعاليت را بطور دقيق مديريت کنيم. هر مديری هم پيش از حرکت، موقعيتها، جايگاهها و توانها را میسنجد. نيروی تأثيرگذار را نخست برهر چيز شناسايی میکند و براساس آن شناخت، برنامهريزی خواهد کرد. حالا اگر کسی دوست دارد اين قبيل مسائل را «به ياری خدا» ارجاع دهد، نه مقوله مديريت منتفی خواهد شد، و نه با چنين پيشنهادی، بار خاصی را از دوش مديريت برمیدارد. آنوقت او مجبور است فراتر از وظايفاش موقعيت خداوند را در شرايط کنونی شناسايی کند که آيا در چنين اوضاع و احوالی توانی هست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر