آيا با قاطعيت میتوانيم بگوئيم که ايرانیها اهل مطالعه و کتاب نيستند؟ و اگر میبينيم شاخص متوسط زمانی مطالعه در ايران (دو دقيقه در شبانهوروز) بسيار نازل و پائين است [که هست]، بايد از اين واقعيت نتيجه بگيريم که ما مردمی بیفرهنگ هستيم؟ يا برعکس، اگر میبينيم معدل زمانی مطالعه در ترکيه (55 دقيقه در شبانهوروز) بالاتر از ايران است، مطابق حُکم پيشين، نبايد نتيجه گرفت که مردم آن ديار در مقايسه با ما، مردمی هستند با فرهنگ؟ حالا اگر يکی براساس همين منطق استدلالی يادآوری کند که آن مردم با فرهنگ، داشتند «عزيز نسين» نويسنده را در آتش میسوزاندند و يا میخواستند «اورهان پاموک» برنده نوبل ادبيات را تکهتکه کنند و بيچاره از ترس جان خود از کشور فراری گرديد؛ آن زمان پاسخ صادرکنندگان حکم «ما مردم بیفرهنگی هستيم»، چه خواهد بود؟ واقعاً هدف از صدور چنين حُکمهايی چيست، چارهانديشی و راهگشايی يا سرکوفتزدن؟
۱ـ از همين آغاز بايد به نويسندگان وبلاگها و سايتهايی که گزارش آماری رئيس سازمان کتابخانه ملی ايران را که همزمان با شروع نمايشگاه بينالمللی کتاب در تهران طرح گرديد و آنرا بهانهای برای صدور چنين حُکمهايی قرار دادهاند گفت: فرهنگ، يعنی فرق همين نگاه تو با نگاه من! چرا نگرش و ديدگاههای ما متفاوت است؟ بايد دقيق ببينيم بر کدام سکّو ايستادهايم و از کدام منظر به مردم و ارزشهای موجود و قابل مبادله در آن جامعه را مینگريم! از اينجايی که من میتوانم ببينم، مضمون و ماهيت احکام نشان میدهند که نگاه صادرکنندگان حکم، بغايت تقليلگرايانه و دارای اشکال فرهنگی است. آنان مفهوم فرهنگ را نخست، در دايرۀ بستهای بهنام کتابخوانی، تيراژها و فروشها محدود ساختهاند و دوم، در همين دايرۀ بسته که در ظاهر منظور آنها اهميتدادن و اولويتدادن توليدهای ذهن بشری بعنوان مهمترين شاخصهی فرهنگی است؛ بسياری از فرآوردههای متعالی و حائز اهميتی چون موسيقی، تأتر، فيلم و نقاشی را از قلم انداختند و از اساس، ناديده گرفتند. در حالیکه همه ما میدانيم فرهنگ گسترۀ وسيعتر و دايرههای مختلف و متفاوتی را که مانند مولکولهای آب در کنار يکديگر قرار گرفتهاند را، شامل میگردد. از جمله زبان را! هم آن زبان تند و تيزی که حکم صادر میکند، و هم زبان ملايم اين نوشتار را که در جُستوجوی راهحلها است.
۲ـ مطالعه [که کتابخوانی جزء اصلی و تفکيکناپذير آن است] و ديدن فرآوردهای ذهنی ديگران، مسافرت و برقراری ارتباط با افراد گوناگون، وابسته به جوامع مختلف و پایبند به ارزشهای متفاوت، از جمله عاملهايی هستند که میتوانند موجب تحول فرهنگی در انسانها گردند. تحولات فرهنگی چيست؟ يعنی بهروز کردن ارزشها! ارزشها را چگونه شناسايی میکنيم؟ از شيوۀ زندگی تکتکمان و پاسخی که به مشکلها و معضلهای پيچيده روزانه میدهيم. البته برای رفع مشکلها، ما همواره با راهحلهای متفاوتی روبهرو خواهيم شد اما، انسانها در طول زندگی دريافتند که بايد از تجربههای ديگران استفاده کنند. آنها را مورد مطالعه قرار دهند و بهترين راهحلها را برگزينند. اگر غير از اين بود، مقولهای بهنام دانايی شکل نمیگرفت.
حالا با توجه به همين معيارها و تعريف ساده بالا، نبايد گفت حق با آن افرادی است وقتی که میبينند تيراز کتابهای منتشر شده در ايران بههيچوجه چشمگير و قابل توجه نيستند؛ نتيجه بگيرند ما [مردم ايران] تمايلی به تبادل تجربه و بهروز کردن ارزشهای خود نداريم و عملاً، گريزان از دانايی هستيم؟ بهزعم من اين همان نقطه افتراقی است ميان محتوای اين نوشته با حکمی که از ميان الگوهای مختلف و محتمل در درون يک کشور، مورد خاصی را جدا و برجسته میکنند تا بتوانند با واژههايی چون آری يا نه، هستيم يا نيستيم، نتيجه بگيرند! فکر میکنم از در ديگری هم میتوان وارد شد. يعنی با بررسی فرهنگ، وضعيت نيروی اصلی کتابخوان در درون جامعه، نقش سيستم آموزشی در بالابردن تيراژها و خلاصه، علت واقعی محدوديت انتشار در ايران.
پاسخ به اين موارد، مستلزم يک همآهنگی جمعی ميان جامعه شناسان، متخصصان ارتباطات، نظام آموزشی و اقتصادی، و نيازمند يک کار ميدانی است. يعنی به همين سادگی نمیشود گفت هستيم يا نيستيم!
۱ـ از همين آغاز بايد به نويسندگان وبلاگها و سايتهايی که گزارش آماری رئيس سازمان کتابخانه ملی ايران را که همزمان با شروع نمايشگاه بينالمللی کتاب در تهران طرح گرديد و آنرا بهانهای برای صدور چنين حُکمهايی قرار دادهاند گفت: فرهنگ، يعنی فرق همين نگاه تو با نگاه من! چرا نگرش و ديدگاههای ما متفاوت است؟ بايد دقيق ببينيم بر کدام سکّو ايستادهايم و از کدام منظر به مردم و ارزشهای موجود و قابل مبادله در آن جامعه را مینگريم! از اينجايی که من میتوانم ببينم، مضمون و ماهيت احکام نشان میدهند که نگاه صادرکنندگان حکم، بغايت تقليلگرايانه و دارای اشکال فرهنگی است. آنان مفهوم فرهنگ را نخست، در دايرۀ بستهای بهنام کتابخوانی، تيراژها و فروشها محدود ساختهاند و دوم، در همين دايرۀ بسته که در ظاهر منظور آنها اهميتدادن و اولويتدادن توليدهای ذهن بشری بعنوان مهمترين شاخصهی فرهنگی است؛ بسياری از فرآوردههای متعالی و حائز اهميتی چون موسيقی، تأتر، فيلم و نقاشی را از قلم انداختند و از اساس، ناديده گرفتند. در حالیکه همه ما میدانيم فرهنگ گسترۀ وسيعتر و دايرههای مختلف و متفاوتی را که مانند مولکولهای آب در کنار يکديگر قرار گرفتهاند را، شامل میگردد. از جمله زبان را! هم آن زبان تند و تيزی که حکم صادر میکند، و هم زبان ملايم اين نوشتار را که در جُستوجوی راهحلها است.
۲ـ مطالعه [که کتابخوانی جزء اصلی و تفکيکناپذير آن است] و ديدن فرآوردهای ذهنی ديگران، مسافرت و برقراری ارتباط با افراد گوناگون، وابسته به جوامع مختلف و پایبند به ارزشهای متفاوت، از جمله عاملهايی هستند که میتوانند موجب تحول فرهنگی در انسانها گردند. تحولات فرهنگی چيست؟ يعنی بهروز کردن ارزشها! ارزشها را چگونه شناسايی میکنيم؟ از شيوۀ زندگی تکتکمان و پاسخی که به مشکلها و معضلهای پيچيده روزانه میدهيم. البته برای رفع مشکلها، ما همواره با راهحلهای متفاوتی روبهرو خواهيم شد اما، انسانها در طول زندگی دريافتند که بايد از تجربههای ديگران استفاده کنند. آنها را مورد مطالعه قرار دهند و بهترين راهحلها را برگزينند. اگر غير از اين بود، مقولهای بهنام دانايی شکل نمیگرفت.
حالا با توجه به همين معيارها و تعريف ساده بالا، نبايد گفت حق با آن افرادی است وقتی که میبينند تيراز کتابهای منتشر شده در ايران بههيچوجه چشمگير و قابل توجه نيستند؛ نتيجه بگيرند ما [مردم ايران] تمايلی به تبادل تجربه و بهروز کردن ارزشهای خود نداريم و عملاً، گريزان از دانايی هستيم؟ بهزعم من اين همان نقطه افتراقی است ميان محتوای اين نوشته با حکمی که از ميان الگوهای مختلف و محتمل در درون يک کشور، مورد خاصی را جدا و برجسته میکنند تا بتوانند با واژههايی چون آری يا نه، هستيم يا نيستيم، نتيجه بگيرند! فکر میکنم از در ديگری هم میتوان وارد شد. يعنی با بررسی فرهنگ، وضعيت نيروی اصلی کتابخوان در درون جامعه، نقش سيستم آموزشی در بالابردن تيراژها و خلاصه، علت واقعی محدوديت انتشار در ايران.
پاسخ به اين موارد، مستلزم يک همآهنگی جمعی ميان جامعه شناسان، متخصصان ارتباطات، نظام آموزشی و اقتصادی، و نيازمند يک کار ميدانی است. يعنی به همين سادگی نمیشود گفت هستيم يا نيستيم!