چهارشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۷

مطالعه و فرهنگ ـ ٣

۴ ـ انسان‌ها، چه به دليل آسان‌فهم کردن پيچيده‌گی‌های زندگی اجتماعی و چه به دليل متحوّل نمودن نظرها و ديدگاه‌ها، چاره‌ای جز ساختن مفاهيم نداشتند. هرچه شمار آن‌ها بيش‌تر، به همان نسبت مبادلات علوم تجربی، آسان‌تر، متنوع‌تر و با معناتر می‌گرديد. در واقع تأييد و مبادله آن مفاهيم در مناسبات روزمرۀ، مانند چراغ‌های راهنمای عبور و مرور، به‌نحوی پذيرش يک‌سری قوانين و قراردادها بودند و هستند. مانع مصرف بی‌هوده انرژی و زمان می‌شدند. شايد شما هم چنين وضعيتی را در زندگی شخصی تجربه کرده‌ايد و در بحث‌ها به طرف مقابل‌تان بارها گفته باشيد: به‌محض گفتن «ف»، من تا «فيثاغورس» رفتم! يعنی گوش به‌محض شنيدن آن‌ها، پيام را فوراً به مغز می‌رساند و موتورهای جُست‌وجوی ذهن، سير تحوّل تاريخی آن مقوله را از آغاز تا لحظه دريافت به‌صورت انواع نام‌ها، نشانه‌ها و ريشه تفاوت‌ها، ليست و فهرست‌بندی می‌کند. به‌عبارتی ديگر، يعنی همه‌ی قوانين يا به قول «ماکس وبر»، «کانون»‌های مربوط به موضوع بحث را مورد توجه و تجزيه و تحليل قرار می‌دهيم.
برعکس در مباحث فرهنگی، يعنی بحث‌هايی که پديده‌های ذهنی و انتزاعی را بيرون از دايرۀ قوانين [چون قانونی وجود ندارد] برمی‌رسند، از آن‌جايی که اين مبحث طيف گسترده‌ای از ويزه‌گی‌ها، ارزش‌ها، خصلت‌ها، روحيه‌ها، ايستارها و احساس‌ها را يک‌جا در بر می‌گيرد و هرکدام وجهی از عليّت را مشخص می‌سازند؛ در نتيجه، امکان صدور حُکم نيز به هيچ طريقی ممکن نيست. و نمی‌توانيد ملتی را به اين دليل که کم‌تر کتاب می‌خوانند، به ملتی بی‌فرهنگ محکوم کنيد! البته ما آزاديم و روال منطقی هم چنين است تا ابهامات خودمان را به‌صورت پرسشی طرح کنيم که مثلاً، چرا مردم ايران وقت بسيار کمی را صرف مطالعه می‌کنند؟ همين‌طور در بارۀ ديگر جوامع مثلاً چرا مردم افريقای جنوبی انسان‌های بُردباری هستند؟ با اين پرسش‌ها نه‌تنها ما هيچ پيش‌فرضی را اساس قرار نمی‌دهيم بل‌که، راه را برای واقعيت ديگری که ممکن است بالا بودن سرانه مطالعه در ايران، يا ناشکيبايی بخشی از مردم افريقای جنوبی را اثبات ‌کنند، باز می‌گذاريم!
حال ممکن است اين پرسش طرح گردد که در مباحث فرهنگی، پس ما چه چيزی را مورد مبادله قرار می‌دهيم؟ مباحث فرهنگی تنها مباحثی هستند که افراد ارزش‌های مورد پسند خود را هر لحظه تبيين و معنای آن‌را آموزش می‌دهند. در همه جای جهان، تعريف و آموزش دو جزء پيوسته و تفکيک‌ناپذير مسائل فرهنگی هستند. وقتی شما تعريف می‌کنيد که شب گذشته در جشن عروسی دختر فلان ثروت‌مندی شرکت کردم و هنگامی که بر سرِ ميز شام نشستيم، در قسمت راست بشقابم انواع قاشق‌های کوچک، متوسط و بزرگ، همين‌طور انواع کاردهای نوک‌تيز و نوک‌گرد و در قسمت چپ، انواع چنگال‌ها را چيده بودند؛ ناخواسته الگوی رفتاری قشر بالای جامعه و آداب غذاخوردن‌شان را داريد آموزش می‌دهی.
خاصيت فرهنگ همين است! حتا اصطلاح فرهنگ در اروپا نيز که برگرفته از واژه آلمانی «کولتور»(Kultur) و به‌معنای کِشت‌و‌کار است، در واقع معنای آموزش و پرورش را می‌رساند. آلمانی‌ها از قديم برای دوره‌های کارآموزی شغل (Bildung) اعتبار ويژه‌ای قائل می‌شدند. کشت‌وکار، مهم‌ترين مرکز آموزش مشاغل بود و روی همين اصل، به زمين زراعتی «کولتورلَند»(Kulturland) می‌گفتند که معادل فارسی آن تقريباً می‌شود: سرزمين آموزش! همين‌طور به فيلم‌های آموزشی، «کولتورفيلم»(Kulturfilm) می‌گويند. پيش‌تر، يعنی از زمان پهلوی اوّل تا اوائل دهه چهل، وزارت آموزش و پرورش را در ايران، وزارت فرهنگ می‌گفتند. چنين انتخابی از روی هوا و هوس نبود! چرا که در زبان فارسی، واژه فرهنگ، در ارتباط با فرهيخته‌گانی که مسئول تعليم و تربيت بودند و هنر را آموزش می‌دادند، قرار می‌گيرد. موضوعی که فردوسی هم به آن اشاره می‌کند:

ز فرزانگان چون سخن بشنويم
به رأی و به فرمانشان بگرويم
کزيشان همی دانش آموختيم

به فرهنگ دل‌ها بر افروختيم