پنجشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۷

فراتر از شعار اتحاد و همبستگی ـ ۱

«اول ماه مه، روز جهانی کارگر، به عنوان روز همبستگی میان کارگران ایران و جهان است! در اين روز باید همه کارگران دست به دست هم دهند و با اتحاد و همبستگی در کنار هم باشند و در جهت دفاع از حقوق اولیه، حق تشکل مستقل کارگری، سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری و زندگی شایسته، گام بردارند. امیدوارم در اين روز کارگران شعارهای خود را با صدای بلند به گوش مسئولین برسانند تا به امید خدا به حق قانونی خود که دفاع از حقوق کارگران و دفاع از تشکل مستقل کارگری است، برسیم».
منصور اسانلو [به نقل از رضا شهابی يکی از اعضای هيئت مديره سنديکا]



از کجا آغاز کنيم؟
اگر چه هر جامعه‌ای با مشکلات خاص خود روبه‌روست اما،
سنديکاليست‌های جهان به‌تجربه تأييد می‌کنند که ديگر
نمی‌توان آن اتحاد و همبستگی پيشين و ثمربخش را در
شرايط کنونی برقرار ساخت.
مدت‌ها است که نيروی مغذی [يعنی رضايت] و تأمين‌کننده درخت اتحاد و همبستگی در اروپا، قطره‌ای شده‌اند و شاخه‌هايش، ديگر شکوفه نمی‌زنند و يا اغلب غنچه‌هايش نارسيده، پژمرده می‌گردند. يعنی فرجام بسياری از مبارزات، به شکست انجاميده است.
اين‌که اشکال کار در کجاست، پاسخ‌اش را بايد اهل تخصص و فن دنبال کنند و بدهند. اما به‌زعم من، جنس و محتوای اتحاد و همبستگی از بسياری جهات در جهان _‌از جمله در ايران‌_ تغيير کرده و سنديکاها و اتحاديه‌ها را بايد متناسب با شرايط روز، تعريف نمود و سازمان‌دهی کرد. شعار همبستگی، اگرچه هنوز هم در جوامعی نظير ايران، کم‌وبيش دارای جذابيت‌هايی است ولی از همان دوران قديم [که نمونه ايرانی‌اش را در دورۀ اعتلای انقلاب می‌توان مثال زد]، به دليل ماهيت و سرشت توده‌ای خود، چه در جوامع پيچيده صنعتی و چه در جوامعی مانند ايران که گروه‌های اجتماعی آن پراکنده و شکل نايافته بودند، همواره کارکردی دوگانه و چه‌بسا ضد کارگری داشت.
به‌طور مشخص در ارتباط با ايران، پرسش اين است که آيا شعار اتحاد و همبستگی در جامعه زمينه مادی‌ـ‌اجتماعی دارد؟ يعنی بخش‌های مختلف کارگری و کارکنان شرکت‌های خصوصی و دولتی، يا جامعه معلمان و کارمندان به اين حقيقت واقف‌اند که تأمين منافع آنان در گرو تقويت سنديکاها و اتحاديه‌ها است؟ يا برعکس، نشانه‌ای است از يک «حس جمعی» و بل گرفته از آتشی که به دليل اخراج‌ها، بی‌کاری‌ها و از زور تنگ‌دستی‌ها شعار اتحاد و همبستگی را فرياد می‌کشند؟
هرکدام از اين دو تمايل حامل ارزش‌های اجتماعی، فرهنگی، سنتی و روانی خاص خود هستند. اگر نگاه اوّلی زندگی و سرنوشت خود را با آينده گره می‌زند و تلاشش در جهت استحکام موقعيت خود در درون جامعه است؛ نگاه دوم، در به‌ترين حالت، به لحظه رضايت می‌دهد. يک نيروی مادی نوسانی و غيرقابل محاسبه‌ای که تحت تأثير فضاهای گوناگون، ممکن است چپ‌و‌راست بزند و سرانجام، راه کج کند و عليه موقعيت و منافع اجتماعی گروه خود، در برابر قدرت سياسی تن داده و رضايت دهد. برای اثبات اين سخن، هم دلايل مختلف و هم مثال‌های متفاوتی وجود دارند. يک نمونه‌ی مورد مثال، حداقل می‌توانيم برگرديم به تجربه‌ای که از دورۀ اعتصاب‌های کارگری پيش از انقلاب برجای مانده است که چرا و به چه دليل نخست شعار شوراها، و در ادامه‌اش شوراهای اسلامی کار از جانب کارگران پذيرفته شدند و از سال 1369 به اين سو نيز بعنوان يک نهاد رسمی و ضد کارگری، قانونی گرديدند؟

هیچ نظری موجود نیست: