اگر به پذيريم که وبلاگ يک رسانه است؛
اگر به پذيريم که وظيفه رسانهها اطلاعرسانی است؛
اگر به پذيريم که ميدان عمل رسانهها، جامعه است و ارتباطی مستقيم با افکار
عمومی دارند؛
ناگزيريم حقيقت ديگری را نيز به پذيريم که راه منطقی اعتراض وبلاگ نويسان، نه
پناه بُردن به سکوت و
نشان دادن صفحه سفيد مانيتور؛ بل، نوشتن، نوشتن، نوشتن و
باز هم نوشتن است!
وانگهی، اعتراض جدا از عنوان و شکل و رابطهاش، چه سياسی و چه اقتصادی، بار حقوقی دارد و اعتراضکننده ناچار است
تا از طريق گفتار، نوشتار و استدلال، علت و دليل اعتراض را به اثبات رساند.
از طرف ديگر سکوت سفيد، پيش
از آن که يک تاکتيک مناسب و مؤثری عليه حرکتهای غير انسانی و
ضد حقوق بشری به
شمار آيد، بيشتر و به يک معنا و غير مستقيم، فرديت ما را به چالش میطلبد که به جای
گفتن و عريان ساختن، ناخواسته تسليم جامعه شأنی و جمع گرا
شويم و لب ببنديم. اعتراض را، دانسته يا ندانسته، با لعاب
سياسی سنتی نگفتن،
بهتر از گفتن است، بپوشانيم و در واقع، قدم در جادهای بگذاريم که در فرهنگ مذهبی، به آن «تقيّه» می گويند .
بلاگـرها اهل تقيّه نيستند! اين نکته را همه میدانيم و به همين دليل است که، خوب و بد، ضعف و قوت، و تلخ و شيرينمان را يکجا، در صفحه مانيتور و در مقابل ديدگان عمومی به نمايش نهادهايم. و باز به همين دليل است که میگوئيم صفحه سفيد مانيتور، شفافيت حرکت وبلاگی را خدشه دار میسازد. اين حرکت، نه در شأن ما است و نه کار ما. کار ما نوشتن است! هم راز را مینويسيم، هم نياز را و هم اعتراض را. آنقدر مینويسيم و مینويسيم تا از آن فرهنگ شفاهی، دَم بستن و در پرده گفتن، رهايی يابيم!
۱۰ نظر:
حسن عزیز من هم با آنچه که تو نوشتهای کاملا موافقم، ما هیچ سلاحی جز نوشتن نداریم غلاف کردن قلم چیزی را حل نمی کند.
دوست گرانقدرم،چناب درويش يور عزيز، اين سفيد نويسی ييشنهادی که حرکتی سمبليک از سر اعتراض و نه تقيه است،شايسته ی اين همه آب و لعاب نبود و اگر دردی را دوا نکند،زيانی هم نخواهد داشت که به سوء برداشت منجر شود.با شناختی که از شما ــ از روی يادداشت های ييشين تان ــ داشته ام،يقين دارم اين سوء برداشت قابل رفع است.گاه سکوت سرشار از گفته هاست!اين که سکوتی نمادين و يک روزه است!
سلام!
زيبا ترين توضيحی بود که در اين باره خواندم. حرکت اگر با بدون مفهوم باشد و يا موجوديت آدم را به زير سئوال ببرد، چه فايدی را می رساند؟
موفق باشيد
اتفاقاً من آمدم در این رابطه مطلبی بنویسم، اما با خود گفتم شاید دوستان باز بگویند: احتمال دارد کلام من بر دیگرانی که ممکن است به این حرکت بپیوندند اثر بگذارد و دلسردشان کند... از خیر این کار گذشتم. امیدوارم حرکت این دوستان پابگیرد و فراگیر شود، اما اینجا که حسن موضوع را روی میز تشریح گذاشته و فضا برای گفتوگو فراهم کرده است، گفتم من نیز نظرم را بگویم:
- اصولاً اینگونه حرکتهای نمادین که در قالب "اعتصاب" و "نکردن" ارائه میشوند، تاریخ مصرفشان گذشته و بازدهی چندانی ندارند. بهترین مثال از این دست شاید اعتصاب روزنامهنگاران در آستانهی انقلاب بود؛ زمانی که باید گفتنیها میگفتند، نگفتند و مردم آگاه نکردند و ... شد آنچه نباید میشد!
- به تکرار، دوران اینگونه اعتراضها، از لحاظ تاریخی دیگر گذشته است. امروز عملگرایی به "نوشتن" تعبیر میشود نه تظاهرات، چرا که فرد است که حرف میزند و شنیده میشود، نه اینکه هویت "فرد" در هیاهوی تظاهرات "افراد" گم شود. تمام تلاش ما این است که اعضای جامعهی ما هویت انسانی خود را بیابند؛ هویتی که نادیده گرفته شده است. حال، آیا ما باید در حرکتهای جمعیمان این هویت را برجسته کنیم، یا اینکه طبق همان سنت "جمعمحور"، بیاهمیتاش انگاریم؟
- برای راهانداختن یک حرکت، بایستی با جمعی مشورتی مشورت کرد، طرح ریخت و سپس به مرحلهی اجرا گذاشت. در غیر این صورت، شرکتکنندگان شأن "عضو" را پیدا نخواهند کرد و چیزی بیش از "دنبالهرو" نخواهند بود (خود در حرکت عضویت ندارند و تصمیمشان در کار دخیل نیست، بلکه فقط از دیگران دنبالهروی میکنند). اصولاً بایستی اینگونه روابط را از پایه دگرگون کرد و "تصمیم جمعی" (رای فرد فرد شرکتکنندگان) -که بر توافق و خرد جمع شالوده ریخته میشود- را بر جای "تصمیم فردی" -که تفکر جمع در آن نقشی ندارد و امر یک فرد (مثلاً ریشسفید) و اجرای مابقی است و ابزارش "برانگیختن" است و نه بهتفکرواداشتن- جایگزین کرد.
- اینکه خود برای حرکتی تصمیم بگیریم و دیگران را "از لحاظ اخلاقی" در تنگنا بگذاریم که به حرکت ما بپیوندند و اگر اعتراض کردند حرفشان را "عدم مبارزه برای حقوق بشر" تعبیر کنیم، عین ضدیت با آزادی بیان و مصداق سرکوب فردیت افراد است. بهراستی ما از این "صفبندیها" چه نتیجه گرفتهایم که دست از آن برنمیداریم؟
- از همهی اینها گذشته، نمیدانم چرا دوستان صدای اعتراضشان را در حمایت از افراد "مستقل" بلند نمیکنند؟ مگر غیر از این است که برادران محمدی بیش از اکبر گنجی حبس کشیدهاند و شکنجه شدهاند و فریادشان هم فریادرسی نداشته است؟ غفلت ما از این نگاه جامع به حقوق بشر، ما را "خطی" خواهد کرد و آدمهای خطی، ابزار قدرت میشوند و هویت و رای خود را از دست میدهند.
حرف باز هم هست که برای بهدرازا نکشیدناش، به همین سیاهه بسنده میکنم.
موفق باشید.
جناب درویش پور مطلب شما در وبلاگ گزیده بلاگستان پارسی درج شد. وب سایت
http://www.bloggestaan.blogfa.com
موید باشید و سرفراز ارادتمند ( با مطالعه آخرین پست ) یارمحمدی
دوست ارجمندومهربانم حسن عزيز، برای من باعث افتخارودلگرمی است که يادداشت هايم تا کنون مورد علاقه شما دوست اديبم قرارگرفته است. کلمه ها وجمله های محبت آميزشما در کامنتی که در پست قبلی ام گذاشته ايد مشوق من برای نوشتن درآينده است، هم چنان که هرنوشته ای را که دروبلاگ تان منتشر ميکنيد، ازشما چه پنهان، گاه دو تا سه بار برميگردم وميخوانم وهربارازاين قلم روان وپرمحتوا لذت می برم وهردفعه چيزهايی به دانستنی هايم افزوده می شوند. بگذاريد ازصميم قلب وآشکاربگويم که به وجود هم ميهنان فرهيخته ودانشمندی مثل شما افتخار می کنم، شما چراغ راه نسل حال وآينده ايرا ن اید. وجود شما نه تنها درايران بل که درخارج نيزرهنما، وبرای هرکس که طالب دانستن باشد منبع علم ودانش ودانستنی ها است. اين برداشت من ازنوشته های پربارشما است. خداوند شما را برای ايران حفظ کند.
ممنون ام که لطف مضاعف کردید، هم لینک و هم آشنایی. موفق باشید
از همه عزيزانی که از طريق کامنت، لينک و حتی نقد، جوهر اصلی بحث راپی گرفتند و به تناسب نياز امروز جامعه و با اتکا به منطق،پوسته ظاهری آن را شکافته و بُعدهای فرهنگی ـ اجتماعی اش را بيشتر مد نظر قرار داده اند؛ سپاسگزاری می کنم.
حسن جان ممنون از بابت لینک تراک بک شما هم ثبت شده. اسد
سلام
اتفاقا من هم در نوشته آخرم به همین مطلب اشاره کردم. گویی که با حرکات سمبلیک موافقم اما به نظرم اعتدال را هم باید رعایت کرد. به هر صورت نوشتن و گفتن را ترجیح میدهم.
در ضمن، الان حاشیه را دیدم. خیلی متشکر از لطف شما.
ارسال یک نظر