چهارشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۵

خطر جنگ جدی است؟ ـ ۳


اگرچه ترکيب کنگره تغيير کرده اما، مسئوليت‌های ما و سياست
خارجی آمريکا که تغييری نکرده است؟

اين مهم‌ترين و کليدی‌ترين پرسشی بود که روز گذشته جرج بوش در گزارش
ساليانه به کنگره و در خطاب به نمايندگان حزب دموکرات طرح نمود. پرسشی
که هم يادآور خاطره‌ای‌ست که رئيس جمهور آمريکا در تأييد انتقادهای حزبِ
رقيب، نماينده آن کشور را در سازمان ملل تغيير داد، و هم اشاره‌ای است به
مسئله اساسی و استراتژيک که:
منافع ملی، مهم‌تر از منافع حزبی است!
آيا دولت‌مردان ما نيز به همان اندازه‌ای که دولت‌مردان آمريکا نسبت به منافع ملی‌شان حساس‌اند، حساسيت نشان می‌دهند؟ پاسخ را از زبان آقای کروبی بشنويد که روزی در مصاحبه با مجله نامه توضيح داد: «ولی ما حكومت را جدی نگرفته‌ايم، منافع ملی را هم در نظر نمی‌گيريم، همه‌چيز را باندی می‌كنيم، لذا تنش‌های اوليه دارد و نمايان هم می‌شود».

دولت‌مردان و سياست خارجی
برای آن‌که بتوانيم شرايط پيچيده، سخت و بحرانی را در لحظه حاضر بطور دقيق مورد مطالعه قرار دهيم، نخست ناچاريم در باره تلقی و برداشتی که رهبران و تصميم گيرندگان ارائه می‌دهند، يا گروه‌هايی که در قالب‌های برنامه‌ريزی و سازمانی و بوروکراتيک عمل می‌کنند، و يا لابی‌هايی که تحت رهبری تعدادی از حوزه‌ها و مراجع تقليد، بطور مداوم اعمال فشار می‌نمايند، به بحث و بررسی بپردازيم.
پيش از بحران اخير و حتا بحران هسته‌ای، ما بارها و در عرصه‌های مختلف سياسی، اقتصادی و اجتماعی، با بن‌بست‌های علاج‌ناپذيری رو‌‌به‌رو شديم. طرز تلقی ما از جهان، و ارزيابی‌ها و محاسبات غلط ناشی از آن، علت و پايه‌های چنين بن‌بستی را رقم می‌زنند. به باور من، مشکل اساسی، آن‌گونه که دولت‌مردان ايرانی ابراز می‌دارند، به‌هيچ‌جه ناشی از اختلاف مبانی فکری و عقيدتی ميان ما و جهانيان نيست. در دنيا ما دولت‌مردانی را می‌شناسيم که در پايبندی به دين، انسان‌های بسيار متعصبی هستند اما، در مقام اجرايی، همواره خود را تابع ضوابط و اصول ثابت مديريت می‌دانند و به همين دليل، در پيش‌برد وظايف و مسئوليت‌های خود، هرگز با بن‌بست مواجهه نگرديدند. وانگهی، تجربه دو دوره رياست جمهوری خاتمی نشان داد که افکار عمومی جهان، به‌هيچ‌وجه در قيد اين قبيل مسائل نيستند. در هر دوره‌ای، وقتی که پا پيش گذاشتيم و نشان‌داديم خواهان برقراری ارتباط دوستانه و حسنه‌ايم، جهانيان آغوش‌ خود را به روی‌مان گشودند.
بنظر من، مشکل، پيش و بيش از همه، نخست ذهنيت توهم‌آميزی است که دولت‌مردان ما گرفتار آن‌اند. توهمی که گويی باورشان شده، آن‌ها يگانه مرکز آدم و عالم‌اند؛ دوم و به لحاظ رفتاری، ديپلماسی را تا سطح شعارهای تو خالی و سياست‌زدگی، تنزل داده‌اند؛ و سومين نکته، به لحاظ فرهنگی و نمونه‌های فراوانی که می‌توان ارائه داد، انسان‌گريزند! تحمل و توانايی برقراری ارتباط گسترده فکری و تئوريک با دنيا را ندارند. اگر بار ديگر رفتار و واکنش خاتمی را در برخورد با دو تن از رؤسای جمهوری آمريکا و اسرائيل، مورد مطالعه قرار دهيد؛ آن دلهره‌ها و گريزهايش، بدين معنی بود که رئيس جمهور محبوب ايران، نمی‌خواست از قالب اصلی خويش بيرون بيايد. تفکر کليشه‌ای و دُگمی که هنوز انسانيت و مناسبات انسانی را، مهم‌تر و فراتر از اعتقادات مذهبی و سياسی نمی‌بيند.
يکی از دلايل توجيهی که برخی محافل اصلاح‌طلب همان زمان ارائه می‌دادند، می‌گفتند رئيس جمهور برخلاف اعتقادات و تمايلات درونی خويش، ناگزير بود خود را منطبق برچارچوبی که حاکميت تعيين نموده است، بگرداند. همين عدم استقلال رأی و نظر، که هرکسی مشروعيت‌اش را [حتا در انجام ساده‌ترين، ابتدايی‌ترين و در عين حال، الزامی‌ترين مناسبات بين‌المللی] با گرفتن اجازه و نشان‌دادن وفاداری و وابستگی به نظام ولايت و رهبری کسب می‌کند؛ چهارمين نکته‌ای است که بايد بدان اشاره نمود. چنين فضايی، تاکنون زيان‌های جبران‌ناپذيری را متوجه منافع ملی و امنيت ملی ما نموده است.
فهم اين موضوع زياد هم پيچيده نيست. بحث تنها برسر شکل‌گيری فضايی نيست که به‌سهم خود راه‌گشاست و زمينه‌ی صعود انسان‌های کم‌مايه، مجيزگوی و شايدهم متوهم را، به رأس هرم قدرت مهيا می‌سازد؛ بل‌که مسئله اساسی و قابل تأمل، بيش از هر چيز معطوف به محتوا، عمل‌کرد و راندمان مراکز انديشه و سياست‌گذاری است. اگر قرار باشد مراکز مطالعات استراتژيکی، امنيتی و ديگر مؤسسات برنامه‌ريزی، بمفهوم انطباق با طرز تلقی رهبری‌ـ‌امام معنی بی‌يابد؛ ديگر نمی‌شود تصميم‌گيری و سياست‌گذاری کرد. اگر نخبگان فکری و برنامه‌ريزان، بجای تحليل واقعيت‌ها، تنها در صدد جلب رهبری باشند که کدام تصميم يا سياست خوشايند او‌ست، سرانجام، ملت و مملکت را گرفتار فاجعه خواهند ساخت. يک نمونه بارز و فاجعه‌بار چنين انطباقی، بعد از فتح خرم‌شهر، تأييد [در واقع اطاعت از] حرف رهبری مبنی بر ادامه جنگ بود. آيا باید در بحران هسته‌ای و خطر جنگ کنونی، بازهم از همان روش‌ها پيروی کنيم و مجددن، فاجعه تازه‌ای را برای مردم ما رقم بزنيم؟
انطباق، سکوت و بی‌تفاوتی نخبگان فکری، در برابر مسئولين و ديگر کارگزاران اجرايی که روند کنونی جهان سياست را نمی‌فهمند؛ به‌نوعی دامن‌زدن و تقويت سياست‌های توهم‌آميز آن‌ها است. مثلا، برخلاف نظرات و حساسيت‌های مسئولين وزارت خارجه و رؤسای نمايندگی‌های جمهوری‌اسلامی در خارج از ايران، هنوز ولی‌فقيه، در اين رويا است که: «دشمنان ملت ايران نيز به افزايش قدرت جمهورى اسلامى معترفند، ضمن آن‌كه بيدارى اسلامى، فرو ريختن ترس ملت‌ها از ابرقدرت‌ها و احساس هويت توده‌هاى مسلمان، از آثار گرانقدر انقلاب اسلامى و پايدارى ملت ايران است» (!!) آيا واقعا شرايط کنونی جهان به همين شکلی است که ولی‌فقيه می‌گويد و تصوير می‌سازد؟
وقتی می‌بينيم که دولت ترکيه، به‌هيچ‌وجه حاضر نيست دولت‌مردان ما را به‌بازی بگيرد؛ وقتی می‌بينيم که نمايندگان کشور ما را به کنفرانس مربوط به دريای خزر راه نمی‌دهند؛ رئيس دولت افغانستان بطرز توهين‌آميزی برنامه سفرش را به ايران قطع می‌کند؛ يا دولت پاکستان، برای کوچک‌ترين موضوعی، آهنگ مخالفت ساز می‌کند و خلاصه، خاموش‌ترين دولت منطقه، يعنی کويت هم عليه ما شاخ و شانه می‌کشد؛ بدين معنا نيست که ما دچار توهم شده‌ايم؟ و خودفريبانه می‌کوشيم تا برآوردهای غلطی از توانايی‌های معنوی و ملی خويش ارائه دهيم؟

۲ نظر:

bbddd گفت...

همشهري عزيزم آقاي درويش پور!
استمرار توهم نتيجه‌ي يك بيماري است كه بايد درمان شود. آيا فكر نمي‌كنيد كه بايد كاري كرد؟
فكر مي‌كنيد اين روشنگريها چقدر مؤثر باشد در مداواي اين بيماري؟

براي محمد‌جواد روح نوشتم:
…اينها كه اينقدر خونشان گرم است و نبضشان تند ميزند امروز نميدانند كه:
اين مملكت همچنان دارد تاوان عقده‌ي حقارت ديكتاتورهايش را پس ميدهد. گويا هيچكس نميخواهد شرايط بلوغ اين ميهن را فراهم كند…حتي آنها كه دلسوخته‌اند حوصله‌ي سلوك و صبوري ندارند و ميخواهند يك شبه همه بالغ شوند تا جاييكه قبل از كاشتن نهال سيب در ذهنشان با حرص هر چه تمامتر ميخواهند سيب را بخورند…
معلوم نيست بدون داشتن استراتژي و برنامه داريم كجا ميرويم..؟ اپوزيسيون را ميگويم نه حكومت را…خب معلوم است كه روزنامه‌نگاران و خبرنگاران آزاده هم جزيي از اين اپوزيسيون هستند كه هويتشان به رسميت شناخته نشده است.
...
بايد كاري كرد ...
اما گويا همه منتظرند و از هيچكس جز انتظار لحظه‌ي موعود كاري بر نميايد...ببينيد من مدتي است طرحي را مطرح كرده‌ام كه نياز به تبليغ و تحليل دارد...شما كه دلسوخته ايد چه ميگوييد؟
بنظر حقير، پروسه ي بلوغ اين ملت چهار گام نياز دارد در اين مقطع.
اين راه يك گام ما را به قرار گرفتن در آن مسير و صيرورت بلوغ نزديكتر ميكند؛ اگر مايليد بخوانيد:
اين گام اول است:
http://sinahoda.blogspot.com/2007/01/blog-post_17.html
2- اين گام دوم:
http://sinahoda.blogspot.com/2006/12/blog-post_17.html
3- اينهم گام سوم:
http://sinahoda.blogspot.com/”http://www.siahsepid.com/week/archives/000074.php”
يا اگر فيلتر است گام سوم را اينجا ميتوان جستجو كرد:http://laadri.blogspot.com/
4- گام چهارم را ملت خودش خواهد برداشت.

ناشناس گفت...

سلام.اين در خون ما ايرانی هاست که هميشه در برابر قدرت،سر فرود می آوريم،حتا اگر بدانيم که اشتباه ميکند،تنها راه نجات ما در اينست که يک آدم يا گروه منطقی،دارای قدرت باشد و ما را هم با خود ببرد،وگرنه همه همان را تاييد ميکنيم که قدرتمند ميگويد.