قتلهای زنجيرهایـسياسی، قشر وسيعی از نيروهای جوان را _نيروهايی که در دامن جمهوری اسلامی و در زير سايه تبليغات دلخواه او پرورش يافته بودند_ به ميدان حوادث کشيد و توازن نيروها را در درون جامعه تغيير داد. تمايل به روشن کردن علت و دليل آن کشتارها، معرفی و محاکمه عاملان جنايت و گرفتن تضمينهای حقوقی از حکومت زير شعار «نه همان مُشت و نه همين چشم»؛ سه علت اصلی و مضمونی به ميدان آمدنهای جوانان را نشان میداد.
از زمان «خسرو پرويز» قدرتمندترين شاه ساسانيان، شخصيتی که بنيانگذار تروريسم عريان دولتی و همينطور پايهگذار سنت نُخبهکُشی در ايران هزار و پانصد سال پيش بود، تا روزهايی که اخبار قتلهای زنجيرهایـسياسی در جامعه پخش گرديد و مردم اطلاع يافتند بارديگر نُخبگان جامعه را هرس کردهاند؛ اگر بگويم برای اولين بار در تاريخ ايران شاهد حضور جانبدارانه مردم در صحنهی سياسی کشور بوديم که به دفاع حقوقی از خون نُخبگان برخاستند، غلو نمیگويم! حضور پیگير و مسئولانه مردم در مراسمهای يادآوری و سالگردها که هميشه با تهاجم و ضرب و شتم «لباس شخصیها» همراه بود، به سهم خود نشان میداد که هدف از اين همه تلاشها، چيزی فراتر از برگزاری مراسم سوگواری است. ترميم منطقی خاطرۀ قتلهای زنجيرهایـسياسی (که در بخش پيشين آن را بصورت مثلثی با سه ضلع مساوی نشان دادهام) مضمون اصلی اين تلاشها را رقم میزد و نشان میداد که موضوع قتلها در اين سالها، فراتر از خواست و تمايل خانوادههای قربانيان، به خاطرهای جمعی و اجتماعی تبديل گرديد.
اما خاطرۀ جمعی، هميشه نقش و خاصيت کاتاليزور را دارد. حلقهی واسطهای است در ميان مجموعهای از حلقههای يک زنجير، که اگر شهروندان آگاهانه از آن گذر کنند، فهم پيچيدگیهای تاريخ بههيچوجه مشکل نخواهد بود! کدام تاريخ؟ در ارتباط با موضوع اين نوشته، دستکم تاريخ کشتارهای سیساله! از آنجايی که جوانان آگاهانه [تأکيد میکنم: آگاهانه] به موضوع جنايت پرداختند، بسيار آسان از اين حلقه گذشتند و سر از سرزمين معانی يعنی «خاوران» در آوردند.
حال برگرديم به اصل قضيه! اگر چهار نفر _تنها چهار نفر نه بيشتر_ انسان واقعبين، متخصص و تحليلگر مسائل اجتماعی در نظام ولايت حضور داشتند و مضمون حرکت جوانان را بطور دقيق برمیرسيدند؛ به آسانی میتوانستند از آن فضايی که شکل گرفته بود در خدمت به «آشتی ملی» بهره بگيرند. نه قربانيان زنده و نه خانوادههای قربانيان قتلعامهای سياسی خواهان انتقامجويی بودند و نه خانوادههای قتلهای زنجيرهایـسياسی. حرکت کنجکاوانه و اطلاعيابی جوانان هم نشان داد که وجه حقوقیـتضمينی آن نسبت به وجه انتقامگيری آن بمراتب دست بالا را داشته است. چه کسانی در اين زمينه میتوانستند قدم پيش بگذارند، ولی فقيه را اقناع و تشويق کنند؟ در وهله نخست، همه آن گروههای «خودی» که داعيهی انديشه نو و اصلاحی در جامعه داشتند. چه دليلی داشت که در اين عرصه نتوانستند اقدام عملی مشخصی را انجام دهند؟ دلايل مختلف است ولی بهزعم من عمدهترين دليل آن است وقتیکه کشتار زندانيان سياسی در سال۶۷ را به زير ذربين میگرفتند. آقايان میدانستند که آن قتلعامها در نگاه انسانی، از هرجهت «آتيلايی» و حشيانه بود. به لحاظ سياسی، بغايت ارتجاعی و مطابق موازين حقوقی، جنايتکارانه و از منظر اخلاقی، نشان میداد که از ماهيتی کاملاً نامتوازن سرچشمه میگيرد و آمران و عاملان اين فاجعه تلخ و فراموش ناشدنی، بهگونهای در وضعيت نامتعادل و بحرانی زندگی میکردند. معنای اين حرف چيست؟ اگر «خط امامی»ها وارد اين عرصه میشدند، ادعاهای روزشان مورد ترديد قرار میگرفت.
همان زمان يکی از بحثهای نظریـامنيتی اين بود اگر بتوانيم توازن کنونی را از طريق تهديد و فشار تغيير دهيم، وضعيت بهحالت سابق بر میگردد. يعنی سدی در مقابل خاطرۀ جمعی که روند خودترميمی منطقی را در پيش گرفته بود، ايجاد کنيم. سياست کنونی کدام هدف را دنبال میکرد؟ ناگفته روشن است، جريحهدار کردن خاطرۀ! البته هدف اصلی استراتژيستهای امنيتی اين بود تا جنايات پيشين به فراموشی سپرده شوند ولی غافل از اينکه: نخست، نيرويی که خواهان ترميم خاطرههای تلخ گذشتهاند، نسل جديدی هستند که تازه به ميدان آمده بودند. تلاش آنان معنای ديگری داشت و میدانستند مادامیکه آن خاطرهها شفاف و قابل تصرف نگردند، آينده مبهمی در انتظار آنها است. بههمين دليل، نه تنها در تقابل با حکومت، بلکه در مقابل نسل پيشين که تعمداً از آن گريز زده بودند، ايستادند؛ دوم، تجربههای مختلف گذشته _هم در ايران و هم در جهان_ نشان میدهند که خاطرههای جريحهدار شده و زخمی، فاقد ثبات دائمیاند و در هر شرايطی میتوانند شعلهور گردند.
مثال بارز آن، ماجرای گرامیداشت خاطرۀ کُشتهشدگانِ حادثهی يازدهم سپتامبر در ميدان «محسنی» تهران است. حرکت آرام، صلحجويانه و نمايشی افروختن شمع، وقتی با تهديد، ضرب و جرح و دستگيری نيروهای حکومتی روبهرو شد، بار ديگر بصورت تظاهرات خيابانی و با مستمسکی بهنام ورزش، متظاهر گرديد. اما اين ظهور ديگر صلحجويانه نبود. جوانان در زير تابلوی معين و مارکداری اجتماعی کرده بودند: مرگ بر حکومت طالبان! و اين تجمع تجربه ارزشمندی بود هم برای استراتژيستهای امنيتی و هم برای افکار عمومی در جهان که مردم ايران با توجه به ويژگیهای فرهنگی، تا چه اندازهای قادرند جهتگيریها، نوع ائتلافها و ترکيبهای فراملی را، نه تنها مشخص و عريان سازند، بلکه مستقيم و غيرمستقيم، آن تمايلات را برحاکميت تحميل کنند.
علی ربيعی يکی از مقامات اطلاعاتیـامنيتی، همان زمان تحليلی را در رسانههای اصلاحطلب انتشار داد و اين قبيل واکُنشها را يک پديده سراسری ارزيابی کرد که به لحاظ کيفيتی، هيچگونه تفاوتی ميان حرکت جوانان تهران با حرکت جوانان بلوچستان يا خوزستان وجود ندارد. او بهجای آن که ظهور چنين پديدهای را با سرنوشت و آينده مبهم جوانان گره بزند، اين قبيل اتفاقها را ناشی از برخوردهای سطحی و بیمحتوای جناحهای سياسی ارزيابی کرد. اما هوشيارانه و بسيار ظريف هوشدار داد که بهجای وحشت از گذشته، شکل مثلثی خاطره را به شکلی بدون ضلع [يعنی دايره] و بهگونهای که ديگر نشود قربانی و عاملان قربانی و مردم را از همديگر تفکيک و شناسايی کرد، تغيير دهيم.
برجسته کردن لمپنی بنام غفاری که بخاطر از دست دادن کارخانه جوراببافی «استارلايت» به صف اصلاحطلبان پيوست، بهعنوان مدافع انديشهی نو، بخشی از همان سياستی است که علی ربيعی توصيه نمود. و همينطور باز انتشار خبر «ايلنا» در روزنامه کارگزاران و برجسته کردن آن نشان میدهد که اين سياست بهشيوهای بسيار موذيانه در حال پيادهشدن است. اما آيا چنين سياستی نتيجهای هم بدنبال خواهد داشت؟ پاسخ متخصصان سياست و جامعهشناسان به اين پرسش نه تنها از هر لحاظ منفی است، بلکه اين قبيل سياستها را در رديف سياستهای خُشونتآميز دستهبندی میکنند و اين عمل را بمعنای نمکپاشيدن بر روی خاطرهای که زخم برداشته است میفهمند.
از زمان «خسرو پرويز» قدرتمندترين شاه ساسانيان، شخصيتی که بنيانگذار تروريسم عريان دولتی و همينطور پايهگذار سنت نُخبهکُشی در ايران هزار و پانصد سال پيش بود، تا روزهايی که اخبار قتلهای زنجيرهایـسياسی در جامعه پخش گرديد و مردم اطلاع يافتند بارديگر نُخبگان جامعه را هرس کردهاند؛ اگر بگويم برای اولين بار در تاريخ ايران شاهد حضور جانبدارانه مردم در صحنهی سياسی کشور بوديم که به دفاع حقوقی از خون نُخبگان برخاستند، غلو نمیگويم! حضور پیگير و مسئولانه مردم در مراسمهای يادآوری و سالگردها که هميشه با تهاجم و ضرب و شتم «لباس شخصیها» همراه بود، به سهم خود نشان میداد که هدف از اين همه تلاشها، چيزی فراتر از برگزاری مراسم سوگواری است. ترميم منطقی خاطرۀ قتلهای زنجيرهایـسياسی (که در بخش پيشين آن را بصورت مثلثی با سه ضلع مساوی نشان دادهام) مضمون اصلی اين تلاشها را رقم میزد و نشان میداد که موضوع قتلها در اين سالها، فراتر از خواست و تمايل خانوادههای قربانيان، به خاطرهای جمعی و اجتماعی تبديل گرديد.
اما خاطرۀ جمعی، هميشه نقش و خاصيت کاتاليزور را دارد. حلقهی واسطهای است در ميان مجموعهای از حلقههای يک زنجير، که اگر شهروندان آگاهانه از آن گذر کنند، فهم پيچيدگیهای تاريخ بههيچوجه مشکل نخواهد بود! کدام تاريخ؟ در ارتباط با موضوع اين نوشته، دستکم تاريخ کشتارهای سیساله! از آنجايی که جوانان آگاهانه [تأکيد میکنم: آگاهانه] به موضوع جنايت پرداختند، بسيار آسان از اين حلقه گذشتند و سر از سرزمين معانی يعنی «خاوران» در آوردند.
حال برگرديم به اصل قضيه! اگر چهار نفر _تنها چهار نفر نه بيشتر_ انسان واقعبين، متخصص و تحليلگر مسائل اجتماعی در نظام ولايت حضور داشتند و مضمون حرکت جوانان را بطور دقيق برمیرسيدند؛ به آسانی میتوانستند از آن فضايی که شکل گرفته بود در خدمت به «آشتی ملی» بهره بگيرند. نه قربانيان زنده و نه خانوادههای قربانيان قتلعامهای سياسی خواهان انتقامجويی بودند و نه خانوادههای قتلهای زنجيرهایـسياسی. حرکت کنجکاوانه و اطلاعيابی جوانان هم نشان داد که وجه حقوقیـتضمينی آن نسبت به وجه انتقامگيری آن بمراتب دست بالا را داشته است. چه کسانی در اين زمينه میتوانستند قدم پيش بگذارند، ولی فقيه را اقناع و تشويق کنند؟ در وهله نخست، همه آن گروههای «خودی» که داعيهی انديشه نو و اصلاحی در جامعه داشتند. چه دليلی داشت که در اين عرصه نتوانستند اقدام عملی مشخصی را انجام دهند؟ دلايل مختلف است ولی بهزعم من عمدهترين دليل آن است وقتیکه کشتار زندانيان سياسی در سال۶۷ را به زير ذربين میگرفتند. آقايان میدانستند که آن قتلعامها در نگاه انسانی، از هرجهت «آتيلايی» و حشيانه بود. به لحاظ سياسی، بغايت ارتجاعی و مطابق موازين حقوقی، جنايتکارانه و از منظر اخلاقی، نشان میداد که از ماهيتی کاملاً نامتوازن سرچشمه میگيرد و آمران و عاملان اين فاجعه تلخ و فراموش ناشدنی، بهگونهای در وضعيت نامتعادل و بحرانی زندگی میکردند. معنای اين حرف چيست؟ اگر «خط امامی»ها وارد اين عرصه میشدند، ادعاهای روزشان مورد ترديد قرار میگرفت.
همان زمان يکی از بحثهای نظریـامنيتی اين بود اگر بتوانيم توازن کنونی را از طريق تهديد و فشار تغيير دهيم، وضعيت بهحالت سابق بر میگردد. يعنی سدی در مقابل خاطرۀ جمعی که روند خودترميمی منطقی را در پيش گرفته بود، ايجاد کنيم. سياست کنونی کدام هدف را دنبال میکرد؟ ناگفته روشن است، جريحهدار کردن خاطرۀ! البته هدف اصلی استراتژيستهای امنيتی اين بود تا جنايات پيشين به فراموشی سپرده شوند ولی غافل از اينکه: نخست، نيرويی که خواهان ترميم خاطرههای تلخ گذشتهاند، نسل جديدی هستند که تازه به ميدان آمده بودند. تلاش آنان معنای ديگری داشت و میدانستند مادامیکه آن خاطرهها شفاف و قابل تصرف نگردند، آينده مبهمی در انتظار آنها است. بههمين دليل، نه تنها در تقابل با حکومت، بلکه در مقابل نسل پيشين که تعمداً از آن گريز زده بودند، ايستادند؛ دوم، تجربههای مختلف گذشته _هم در ايران و هم در جهان_ نشان میدهند که خاطرههای جريحهدار شده و زخمی، فاقد ثبات دائمیاند و در هر شرايطی میتوانند شعلهور گردند.
مثال بارز آن، ماجرای گرامیداشت خاطرۀ کُشتهشدگانِ حادثهی يازدهم سپتامبر در ميدان «محسنی» تهران است. حرکت آرام، صلحجويانه و نمايشی افروختن شمع، وقتی با تهديد، ضرب و جرح و دستگيری نيروهای حکومتی روبهرو شد، بار ديگر بصورت تظاهرات خيابانی و با مستمسکی بهنام ورزش، متظاهر گرديد. اما اين ظهور ديگر صلحجويانه نبود. جوانان در زير تابلوی معين و مارکداری اجتماعی کرده بودند: مرگ بر حکومت طالبان! و اين تجمع تجربه ارزشمندی بود هم برای استراتژيستهای امنيتی و هم برای افکار عمومی در جهان که مردم ايران با توجه به ويژگیهای فرهنگی، تا چه اندازهای قادرند جهتگيریها، نوع ائتلافها و ترکيبهای فراملی را، نه تنها مشخص و عريان سازند، بلکه مستقيم و غيرمستقيم، آن تمايلات را برحاکميت تحميل کنند.
علی ربيعی يکی از مقامات اطلاعاتیـامنيتی، همان زمان تحليلی را در رسانههای اصلاحطلب انتشار داد و اين قبيل واکُنشها را يک پديده سراسری ارزيابی کرد که به لحاظ کيفيتی، هيچگونه تفاوتی ميان حرکت جوانان تهران با حرکت جوانان بلوچستان يا خوزستان وجود ندارد. او بهجای آن که ظهور چنين پديدهای را با سرنوشت و آينده مبهم جوانان گره بزند، اين قبيل اتفاقها را ناشی از برخوردهای سطحی و بیمحتوای جناحهای سياسی ارزيابی کرد. اما هوشيارانه و بسيار ظريف هوشدار داد که بهجای وحشت از گذشته، شکل مثلثی خاطره را به شکلی بدون ضلع [يعنی دايره] و بهگونهای که ديگر نشود قربانی و عاملان قربانی و مردم را از همديگر تفکيک و شناسايی کرد، تغيير دهيم.
برجسته کردن لمپنی بنام غفاری که بخاطر از دست دادن کارخانه جوراببافی «استارلايت» به صف اصلاحطلبان پيوست، بهعنوان مدافع انديشهی نو، بخشی از همان سياستی است که علی ربيعی توصيه نمود. و همينطور باز انتشار خبر «ايلنا» در روزنامه کارگزاران و برجسته کردن آن نشان میدهد که اين سياست بهشيوهای بسيار موذيانه در حال پيادهشدن است. اما آيا چنين سياستی نتيجهای هم بدنبال خواهد داشت؟ پاسخ متخصصان سياست و جامعهشناسان به اين پرسش نه تنها از هر لحاظ منفی است، بلکه اين قبيل سياستها را در رديف سياستهای خُشونتآميز دستهبندی میکنند و اين عمل را بمعنای نمکپاشيدن بر روی خاطرهای که زخم برداشته است میفهمند.
۲ نظر:
حسن عزیز
با اجازه شما به هردو بخش در بلاگ نیوز لینک داد ه شد
سلام.فرق سیاستمدار آگاه با سران حکومتی"باری به هر حهت" کنونی ایران در همین نکته های ظریف هست.گاهی یادشان میرود که زخم های کهنه که بظاهر بسته شده،خیلی دردناکتر ار رخمهای تازه هست.درست گفتید که هر ان امکان باز شدن آن هست.
ارسال یک نظر