یکشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۴

آغاز يک پايان!

جمله مشهور «آغاز يک پايان»، يادگاری‌ست از وينستون چرچيل نخست وزير اسبق و نام‌آشنای انگلستان. بعد از سرنگونی فاشيسم، او اين جمله مشهور را در ارتباط و چگونگی ورود و حضور به دنيای بعد از جنگ طرح کرده بود. وی عقيده داشت که بدون اعتقاد و عدم تلاش در جهت کسب فرهنگی نوين، هرگز نمی‌شود و نمی‌توانيم پايه‌های يک زندگی جديد، متعالی و انسانی را در جهان بازسازی کرد، افکار و روش‌های گذشته و پيش از جنگ را مورد نقد و بررسی قرار داد و دروازه تمدن آينده را به روی زندگی کنونی باز نمود و آن‌را متحول ساخت. و اکنون بعد از گذشت شش دهه از جنگ جهانی دوم، «باب گِلدوف» ستاره سابق جهان «راک» و سازمان‌دهنده برنامه‌های زنده «لايو 8»، همان سخنان را در قالبی تازه اما واقع‌بينانه، در ارتباط با آخرين اجلاس سران هشت کشور صنعتی «‌ 8G» و نتايجی را که به‌دنبال داشت، با نگاه و مفهومی نوين بازتوليد کرد و گفت: «من نمی‌گويم که اين [تصميم] پايان فقر شديد است، اما اين آغاز يک پايان است».
وقتی ترانه‌ها، موسيقی و کنسرت‌ها، جانشين شعارهای «مرگ بر…» می‌شوند؛ وقتی به‌جای آتش نفرتی که از سوزاندن پرچم‌های کشورهای مختلف بل می‌گرفتند و چشم و دل را هم‌زمان دودی و سياه می‌کردند و اکنون، گروهی از هنرمندان پروژکتورها و نورافکن‌ها را بر‌دل‌ها می‌تابان‌اند تا روشن‌تر و واضح‌تر از گذشته، جاده‌های زندگی را در برابر چشمان متحير جهانيان منوّر ‌سازند؛ وقتی ستارگان زيبا و محبوب دل‌ها، به‌جای احزاب و شخصيت‌های سياسی پا به عرصه عمومی می‌گذارند و موزون و دلنشين و روح‌انگيز، دارا و ندار را باهم و در يک ‌زمان آواز می‌دهند؛ مشخص است که زندگی در حال تغييراتی تازه‌اند و راه و روش مطلوب خود را می‌طلبدند و اين يعنی: آغاز يک پايان.
اگرچه اين آغاز دلنشين و فرح‌بخش، شکوفه‌های خود را باز کرده و رُخ می‌نمايد ولی، هنوز قابل درک و لمس نشده‌اند و نيستند و نبايد هم انتظار داشت که همين فردا، به باوری عمومی مبدل می‌گردند. فقر را می‌شود از طريق کمک و اعانه چارجويی و به‌ظاهر درمان کرد اما، آن پايان خونين و نفرت‌انگيز، تنها جنگ، ويرانی، بی‌خانمانی و آواره‌گی و در يک کلام، تنها فقر و بدبختی را برجای نه‌نهاد؛ بل‌که بذر فرهنگی را در دل‌های جريحه‌دار شده انسان‌هايی که از جهات مختلف حقوقی، سياسی، اجتماعی و اقتصادی محروم شده بودند پاشيده‌اند که شايد تا چند دهه ديگر، تداوم آن فرهنگ شوم، به دليل انواع نيازها، سطح تفاوت‌ها و فاصله‌هايی که در زندگی انسان‌های جهان می‌بينيم، ترميم يابد و دنباله داشته باشد.
مادامی‌که جهان‌شهروندی به واقعيتی ملموس و همه پسند تبديل نه‌گردد و انسان دانا نه‌کوشد راه رسيدن به جايگاه رفيع انسانيت را در جهان پُر‌آشوب امروزی هموار سازد و دولت‌ـ‌ملت‌ها نه‌پذيرند که منافع انسانی، تحت هرشرايطی، برمنافع ملی ارجحيت دارند؛ سخن گفتن از آغاز، رويايی بيش نيست. بی‌سبب نيست که چرچيل، سه مقوله تلاش، اعتقاد و فرهنگ نوين را اساس زندگی تازه، متعالی و انسانی می‌دانست. اين سه مقوله، از هم تفکيک‌ناپذيرند و بدون وجود و حضور هر يک از آن عناصر، ورود به فاز جديد غيرممکن است. اين‌که مردم جهان تا چه‌سطح و اندازه‌ای ظرفيت پذيرش اين قبيل مسائل را دارند و چه‌وقت آمادگی نشان خواهند داد، به‌جای خود ولی، فرهنگ بيگانه‌ستيزی، انتقام‌جويی و نفی و ناباوری به انسان‌ها، عرصه‌های کاملن شناخته شده وملمو‌سی هستند که ما ايرانيان، بارها و در مقاطع مختلف تاريخی طعم تلخ آن را چشيده‌ايم.
هشت سال پيش، وقتی مردم ما تلاش کردند تا در دوم خرداد، آغاز يک پايان را رقم به‌زنند، و از اين‌طريق بستر يک زندگی نوين را برای شکوفايی و تحول انسان ايرانی به‌گشايند و راه را بر بازتوليد و ترميم خاطرات به‌بندند و مانع از انتقام‌کشی کور گردند؛ از همان آغاز، سدی را در مقابل خود ديدند که در پس آن اعتقادات عصرحجری و فرهنگی که خودی را از غير تفکيک می‌کرد، مقاومت و جان‌سختی نشان می‌دادند. به‌رغم وجود آن همه پشتوانه‌های مردمی که با خلوص نيت ازخاتمی و اصلاح طلبان دولتی حمايت می‌کردند، از آن‌جايی که آنان دل در گروی گذشته نهاده بودند، سرانجام تسليم اعتقاد و فرهنگی شدند که آغاز را تداوم همان خطی می‌ديد، که دوم خرداد می‌خواست پايانش باشد.
چاره چيست و راه کدام است؟ شايد به‌شود فرهنگ نوين و زندگی صلح‌جويانه و رقابت‌آميز را به‌صورت نهالی تشبيه کرد که هنوز سبز و نورس و نياز به پرستاری و مراقبت دارد. تشکل‌های مردمی و انجمن‌های مدنی مختلف مراقبين واقعی اين نهال در جامعه‌اند. دستان آن‌ها است که اين نهال را در دل پُر آشوب زمينی که چون باتلاقی خطرناک برای بلعيدن انسان‌ها دهان باز کرده است، می کارند و به پاسداری می‌ايستند تا در فردا، هم زمين در زير پاهای‌مان سفت و سخت باشند و هر فردی به‌تواند با اتکا به خود بر روی آن استوار به‌ايستد و هم نهال زندگی صلح‌جويانه و رقابت‌آميز به درختی تناور و سايه‌گستر تبديل گردد. آن روز دير نخواهد بود، هرگاه به‌کوشيم تا از همين امروز، زاويه نگاه‌مان را تنها يک درجه تغيير دهيم.

۲ نظر:

Gilda گفت...

نحوه برخورد و نردیک شدن شما به هدف نوشته عالی بود. مثالی که از کنسرت لایو ایت و اثر موسیقی زدید را من کاملا قبول دارم. امروز روشها به کل بسوی دیگری میرود.
اما، من فکر میکنم با توجه به فرهنگ سنتی و برونگرایی که داریم، کارمان با یک درجه تغییر زاویه نگاه راه نمیافتد:) چندین درجه لازم دارد ولی به دید من هم کاملا عملی و در دسترس هست:)

ناشناس گفت...

!آسمون عزيز
ضروری ترين مسئله آن است که «ما» به این مهم برسيم که باید زاويه نگاهمان را به زندگی و انسانها تغییردهيم.اگر به چنین درکی رسیديم، آن وقت می توان گفت که این آغازيست بريک پايان و حرکتی است آگاهانه از سنت به مُدرنيته و اينکه چند درجه بايد چرخيد،حرکت وقتی آغاز شد، نياز به چرخش بيشتر قابل لمس می گردند
درپايان اضافه کنم که شرمنده محبت های شما و دیگر دوستان خبرچين هستم و از بابت لينک، بسيار سپاسگزارم