یکشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۳

يادی از استاد دکتر مجتهدی

دکتر مجتهدی:
« من‌ عاشق‌ ايران‌ هستم. من‌ عاشق‌ جوانان‌ ايرانی هستم. هميشه‌ معتقد بوده‌ام‌ كه‌ كشور ما بهترين‌ جوانان‌ دنيا را دارد. ما بايد به‌ اين‌ جوانان‌ اعتماد داشته‌ باشيم‌ كاری كه‌ من‌ در 34 سال‌ خدمتم‌ در البرز انجام‌ دادم‌ و به‌ آن‌ افتخار مي‌كنم. جوانان‌ پلی تكنيك، جوانان‌ دانشگاه‌ ملی، جوانان‌ دانشگاه‌ صنعتی‌ شريف‌ و ... از افتخارات‌ كشور ما هستند...».


بعد از سالها ها سکوت، پنجشنبه گذشته مراسم بزرگداشتی را بياد دکتر مجتهدی، پدر، معلم و استادی که دونسل از جوانان نخبه ايرانی موفقيت خويش را مرهون تلاش های شبانه روزی او می دانند، در دانشگاه آزاد لاهيجان برگزار کردند.
همه کسانی که بنحوی با علم، معلمی و دانشگاه ارتباطی داشتند، استاد مجتهدی را از نزديک می شناختند و يا دست کم، آوازه او را شنيده و با فراز هايی از زندگی و تلاش 34 ساله اش در دبيرستان البرز و نوع رابطه اش با جوانان، بخوبی آشنا بودند. البته دايره شناخت، تنها گروهها و اقشار آموزشی و دانشگاهی را شامل نمی گرديد و در اين سطح محدود نمی شدند، بلکه در دهه پنجاه و در حوزه علميه قم، مدرسين و طلبه هايی هم بودند که عليه استاد و مدرسه البرز، با تنفر و کينه ایی وصف ناپذير تبليغ ميکردند و او را «خادم غرب» می شناختند.
بعد از انقلاب، موجی از نفرت و انتقام کشی را که حکومت زير پرچم سياه انقلاب فرهنگی، عليه معلمان و دانشگاهيان براه انداخته بود، طبيعتاً افرادی مانند دکتر را که به عشق خدمت به مردم در ايران ماندگار شده بودند و بهيچوجه نمی خواستند کشور را ترک کنند، هم شامل ميگرديد و او را خانه نشين کردند. فرهيخته ای که همه ذرات وجودش را در راه مبارزه با جهل و نا آگاهی و عوام زدگی نهاده بود، سرانجام و در واپسين روزهای عمرش، قربانی جهالت گرديد. هيچ چيز دردناکتر و کُشنده تر از اين سياست نيست که مديران با تجربه و کاردانی را که بسهم و توان خود، می توانند منشأ خدمات مفيد در جامعه گردند، از کار بيکار و خانه نشين کنند.
شاگردان استاد، خانه نشينی را علت اصلی مرگ او می دانند. اگر چه اين استدلال را، با آن شناختی که از استاد مجتهدی داشتيم، نمی شود انکار کرد اما، به باور من، خانه نشينی تنها علت اصلی مرگ او نبود. واقعيت و علت اصلی را بايد در جای ديگر و در زندگی استادی که در طول 34 سال، شب و روز به شاگردان می آموخت که: «جامعه ما به آگاهی، به دانش و به مديران تحصيل کرده و متخصص نيازمند است. برويد در خارج تخصص بگيريد ولی بعد از اتمام تحصيل، برگرديد به خانه تان. مملکت را تنها مديران با تجربه و متخصص می توانند آباد بکنند...» جستجو کرد. پس از انقلاب، وقتی می ديد که حاکمان نابخرد و جاهل، همه کينه و نفرت خود را عليه نخبگان جامعه بکار گرفته اند و آنان را فراری و سی وچهار سال تلاش شبانه روزی اش را يک شبه برباد داده اند؛ راهی جز تسليم و پذيرش مرگ باقی نمی ماند. او پيشاپيش و در همه سطوح، ويرانی ها و گسترش فقر و جهالت را بچشم می ديد و محاسبه می نمود و بديهی است که ديگران هم اگر بجای او بودند، با ديدن چنين کارنامه ای، دق ميکردند.
بعد از مرگ، از مرده او هم می ترسيدند و مبادا در مراسم يادمان، بار ديگر حقيقت سخنان او در جامعه طرح گردند، بهيچوجه اجازه بزرگداشت نمی دادند. واکنش حکومت، امريست طبيعی و هيچ جاهلی، تحمل آنرا نخواهد داشت تا مردم، ياد و خاطر استاد و عالمی را زنده و گرامی بدارند. اما، از ديگر سوی، معمای حل ناشده و رنج آوری هم هنوز بی پاسخ مانده اند که شاگردانش و همشهريانش، طی اين سالها چه ميکردند؟ کسانی که راه تمدن، پيشرفت و تحول می جويند، هرگز نمی توانند بزرگان دانش، ادب و فرهنگ را ناديده انگارند و فراموش کنند. آيا سکوت ما در تمامی اين سالها، بدين معنا نخواهند بود که دانسته خود را بخواب زده ايم و تمام وجود خويش را تسليم سرنوشتی ساخته ايم تا جهلای معروف به علم برايمان رقم بزنند؟
توضيح: اصل گزارش و سخنرانی تعدادی از شاگردان استاد را می توانيد در روزنامه گيــــلان امروز بخوانيد.