تاريخ و آرشيوه وبلاگها با شروع سال نوی ميلادی دوباره رقم میخورند و تغيير میکنند. مطابق سنت ما، سالنو، يعنی فکر نو و زندگی نو. اما انديشه تازه زمانی میتواند شکل بگيرد و بارور گردد که بيلانی از کار يکساله را پيشرو داشته باشی. همهی گفتار و نوشتار را در ظرف زمان وارسی کنی و دوباره خود را محک بهزنی. از طرف ديگر واکاوی و نقد نوشتار وبلاگی، ترازبندی مطالب و ارائه کارنامه يکساله، بنا به دلايل مختلف کار آسانی نيست. ديگران را نمیدانم ولی، حضورم در صف بلاگرها، هم به لحاظ شکل و آهنگِ بيان و هم از جهت معنا، بيشتر مفهوم ايرانیاش را میرساند که از «بلا»يای مختلف، هميشه «گر» میگيرم و واکنش نشان میدهم. بگذاريد پيشاپيش بگويم:
تا اين دل ما قالب وبلاگ گردد
هر روز به صورتی برون می آييم
در واقع هدف از ارائه بيلان، نوعی واگويی و درد دل است. عناوينی که درد تو، درد من و درد ما را برساند. درد شهروندان جهان را که در انطباق با پيچيدگیهای زمانه: «آينده را چگونه بسازيم؟».
من با اين عنوان، آرزو و پرسش، به استقبال سال ۲۰۰۵ رفتم. و نسبت به طوفانهايی که آينده جهان کنونی را تهديد میکنند، «درسهايی آموختم». وقتی هم سخن برسر آينده و بحرانهای جهانی است، ديگر نمیشود بیتفاوت از کنار خاورميانه گذشت. اما در آنجا، «در خاورميانه؛ واقعيت را بايد برعکس ببينيد». و همهی شعارهای عوامپسند و ظاهری را، يا مقولاتی چون «بنزين و آتش»، «جنگ ترياک!» و «بازی با جان انسانها» را، در همين راستا ارتباط بدهيد.
پای صحبت مردم منطقه که مینشينی، میبينی آنها خواهان تغيير و بهبود زندگی کنونیاند. نمونه مشخص آن «مـــردم شـجـاع» عراق هستند که اين خواست را در عمل و با شرکت در انتخاباتی خطرناک، اثبات کردند. ولی موضوع قابل تأمل و بررسی اين است که همهی فداکاریها، برگرفته از همان نگاه و فرهنگ قبيلهایـمذهبیست که بهسهم خود و در شرايطهای بحرانی، مانع پيشرفتاند. از اين منظر و براساس تجربهای که از انقلاب ايران در دست بود، «تعويق انتخابات را، گامی بهجلو» میديدم. دلايل چنين مخالفتی هم روشن بودند تا مبادا گروهی ـهمان بلايی را که برسر مردم ايران آوردندـ از مذهب، کفر و ارتداد بعنوان «ابزار سياسی عليه مخالفان» بهره برداری کنند.
متأسفانه «سکوت نامفهوم روشنفکران عرب» در ارتباط با حوادث عراق، بار ديگر تأييد اين واقعيتاند که نگاه به راه کربلا و پايبندی به استراتژی عاشورايی، يکی از باورهای فرهنگیـمذهبی ثنويتی است که در بين مردم و مذاهب مختلف منطقه [اعم از شيعه، سنی، ارمنی و يهودی] به يکسان عمل میکند. از اين منظر پاسخ به اين پرسش که «عاشورا برای دوران ما چه پيامی دارد؟»، حايز اهميت اساسی است. اما اگر میبينيد که تنها و فقط از روشنفکران عرب نام بردهام، اينگونه تصور نگردد که ما «مردانه دوختيم و کس از ما نمیخرد!». بلکه میخواستم «هر کسی در شيوه و در شأن خويش» مورد توجه و دقت قرار گيرند که نمونه ايرانیاش، بهرغم اطلاع و کسب تجربههای گرانبهاء و دانستن حقيقتی که «راه قدس، از واتيکان میگذرد»؛ سرانجام و بعد هشتسال ادعای صلحخواهی و انساندوستی، بهخاطر و در خدمت به همان ساختار قدرت سياسی، «گريز از تمدن» را ترجيح میدهد و يکشبه «جيم جامعه مدنی» را برملا میسازد.
اگرچه در ايران روند متفاوتی را شاهديم، ولی در بسياری موارد مضمون اعمال ايرانيان را نمیتوان از عملکرد اعراب تفکيک و مشخص ساخت. «پيام روشن» مردم، شايد بنا به دلايلی توجيه پذير باشند؛ اما وقتی روشنفکرانش از نشست سران هشت کشور صنعتی جهان، انتظار «گوادولوپ دوم» را دارند؛ بدين معنیست که هنوز خطر «جنگ و شيوه برخورد ما با آن» را خوب درک و لمس نکردهاند. انکار نمیکنم که جوهر حاکميت اسلامی، از «تروريسم پنهان» شکل گرفته است و از همان بدو ورود، نشانداد که زمينه، استعداد و مهارت انجام چنين کاری را داراست. آنان بنحوی ماهرانه و دقيق «فاجعه ملی هفتم تيرماه» را سازماندهی کردند که امروز راهنما و الگوی تروريسم جهانی شده است؛ انکار نمیکنم که هنوز «انقلاب از نوههايش قربانی میگيرد»؛ و «آخرين خبر از بازداشت»ها، «وضعيت حقوق بشر در ايران» را به روشنی نشان میدهند؛ اما، اين مؤلفهها هرگز بازگشت شاه را، آنگونه که زمزمههايش را در اينجا و آنجا میشنويم توجيه نمیکنند.
بديهی است که ذهنيت عمومی، آسان و يکشبه تغيير نمیيابند. منظور و هدف من نيز چنين نيست و حتا نمیخواهم با آن اشاره کوتاه و گذرا، بار ديگر آتش جدلهای کُهنهای را که مشروطهخواهی با هر نگاه و شکلی، نوعی بازگشت به گذشته است؛ دوباره شعلهور سازم. بلکه هدف از اين تأکيد، ارجاع و توجه دادن به تفکر «ديو چو بيرون رود، فرشته درآيد» است. تفکری که به تناسب زمانه و ظرفيت عمومی، همچنان و در شکلهای مختلف و متفاوت، ترميم و باز توليد میگردند. برهمين اساس، من «با تو هستم ای ناشناس!» و خواهان پاسخ به اين پرسش که «شاه رفتنی بود؛ اما چرا امام آمد؟». و در اين رفتنها و آمدنهای تاريخی، تو بر کدام جايگاه ايستاده بودی و تا چه اندازه نقش، وزن و سهم داشتی؟
هر انسانی ممکن است اشتباه کند. اما فراموش نبايد کرد که اشتباهات عمده ما ايرانيان ناشی از غرور کاذب است. فرهنگی که سد راه تحول است و اجازه نمیدهد تا از همديگر و از ملتهای جهان بياموزيم. از اين منظر، هر يک از ما همواره در «دنيای کوچک و متناقض» خود سير میکنيم. و چه بسا در دفاع از چنين فرهنگی، حاضريم با «تصويرسازی ذهنی»، همهی واقعيتهای تاريخی را به دلخواه، جعل و تحريف کنيم. ملتی که عليه غرورهای کاذب، سنتی و ديگر فرهنگهای بازدارنده و جداکننده، به مبارزه برنمیخيزد، مشکل و به ندرت میتواند تا ميان «ديروز، امروز و فردا»ی خود خط و مرزی دقيق بکشد و آن سه را با هم مقايسه کند و از اشتباهات خود درس بگيرد.
ادامه دارد در بخش دوم
تا اين دل ما قالب وبلاگ گردد
هر روز به صورتی برون می آييم
در واقع هدف از ارائه بيلان، نوعی واگويی و درد دل است. عناوينی که درد تو، درد من و درد ما را برساند. درد شهروندان جهان را که در انطباق با پيچيدگیهای زمانه: «آينده را چگونه بسازيم؟».
من با اين عنوان، آرزو و پرسش، به استقبال سال ۲۰۰۵ رفتم. و نسبت به طوفانهايی که آينده جهان کنونی را تهديد میکنند، «درسهايی آموختم». وقتی هم سخن برسر آينده و بحرانهای جهانی است، ديگر نمیشود بیتفاوت از کنار خاورميانه گذشت. اما در آنجا، «در خاورميانه؛ واقعيت را بايد برعکس ببينيد». و همهی شعارهای عوامپسند و ظاهری را، يا مقولاتی چون «بنزين و آتش»، «جنگ ترياک!» و «بازی با جان انسانها» را، در همين راستا ارتباط بدهيد.
پای صحبت مردم منطقه که مینشينی، میبينی آنها خواهان تغيير و بهبود زندگی کنونیاند. نمونه مشخص آن «مـــردم شـجـاع» عراق هستند که اين خواست را در عمل و با شرکت در انتخاباتی خطرناک، اثبات کردند. ولی موضوع قابل تأمل و بررسی اين است که همهی فداکاریها، برگرفته از همان نگاه و فرهنگ قبيلهایـمذهبیست که بهسهم خود و در شرايطهای بحرانی، مانع پيشرفتاند. از اين منظر و براساس تجربهای که از انقلاب ايران در دست بود، «تعويق انتخابات را، گامی بهجلو» میديدم. دلايل چنين مخالفتی هم روشن بودند تا مبادا گروهی ـهمان بلايی را که برسر مردم ايران آوردندـ از مذهب، کفر و ارتداد بعنوان «ابزار سياسی عليه مخالفان» بهره برداری کنند.
متأسفانه «سکوت نامفهوم روشنفکران عرب» در ارتباط با حوادث عراق، بار ديگر تأييد اين واقعيتاند که نگاه به راه کربلا و پايبندی به استراتژی عاشورايی، يکی از باورهای فرهنگیـمذهبی ثنويتی است که در بين مردم و مذاهب مختلف منطقه [اعم از شيعه، سنی، ارمنی و يهودی] به يکسان عمل میکند. از اين منظر پاسخ به اين پرسش که «عاشورا برای دوران ما چه پيامی دارد؟»، حايز اهميت اساسی است. اما اگر میبينيد که تنها و فقط از روشنفکران عرب نام بردهام، اينگونه تصور نگردد که ما «مردانه دوختيم و کس از ما نمیخرد!». بلکه میخواستم «هر کسی در شيوه و در شأن خويش» مورد توجه و دقت قرار گيرند که نمونه ايرانیاش، بهرغم اطلاع و کسب تجربههای گرانبهاء و دانستن حقيقتی که «راه قدس، از واتيکان میگذرد»؛ سرانجام و بعد هشتسال ادعای صلحخواهی و انساندوستی، بهخاطر و در خدمت به همان ساختار قدرت سياسی، «گريز از تمدن» را ترجيح میدهد و يکشبه «جيم جامعه مدنی» را برملا میسازد.
اگرچه در ايران روند متفاوتی را شاهديم، ولی در بسياری موارد مضمون اعمال ايرانيان را نمیتوان از عملکرد اعراب تفکيک و مشخص ساخت. «پيام روشن» مردم، شايد بنا به دلايلی توجيه پذير باشند؛ اما وقتی روشنفکرانش از نشست سران هشت کشور صنعتی جهان، انتظار «گوادولوپ دوم» را دارند؛ بدين معنیست که هنوز خطر «جنگ و شيوه برخورد ما با آن» را خوب درک و لمس نکردهاند. انکار نمیکنم که جوهر حاکميت اسلامی، از «تروريسم پنهان» شکل گرفته است و از همان بدو ورود، نشانداد که زمينه، استعداد و مهارت انجام چنين کاری را داراست. آنان بنحوی ماهرانه و دقيق «فاجعه ملی هفتم تيرماه» را سازماندهی کردند که امروز راهنما و الگوی تروريسم جهانی شده است؛ انکار نمیکنم که هنوز «انقلاب از نوههايش قربانی میگيرد»؛ و «آخرين خبر از بازداشت»ها، «وضعيت حقوق بشر در ايران» را به روشنی نشان میدهند؛ اما، اين مؤلفهها هرگز بازگشت شاه را، آنگونه که زمزمههايش را در اينجا و آنجا میشنويم توجيه نمیکنند.
بديهی است که ذهنيت عمومی، آسان و يکشبه تغيير نمیيابند. منظور و هدف من نيز چنين نيست و حتا نمیخواهم با آن اشاره کوتاه و گذرا، بار ديگر آتش جدلهای کُهنهای را که مشروطهخواهی با هر نگاه و شکلی، نوعی بازگشت به گذشته است؛ دوباره شعلهور سازم. بلکه هدف از اين تأکيد، ارجاع و توجه دادن به تفکر «ديو چو بيرون رود، فرشته درآيد» است. تفکری که به تناسب زمانه و ظرفيت عمومی، همچنان و در شکلهای مختلف و متفاوت، ترميم و باز توليد میگردند. برهمين اساس، من «با تو هستم ای ناشناس!» و خواهان پاسخ به اين پرسش که «شاه رفتنی بود؛ اما چرا امام آمد؟». و در اين رفتنها و آمدنهای تاريخی، تو بر کدام جايگاه ايستاده بودی و تا چه اندازه نقش، وزن و سهم داشتی؟
هر انسانی ممکن است اشتباه کند. اما فراموش نبايد کرد که اشتباهات عمده ما ايرانيان ناشی از غرور کاذب است. فرهنگی که سد راه تحول است و اجازه نمیدهد تا از همديگر و از ملتهای جهان بياموزيم. از اين منظر، هر يک از ما همواره در «دنيای کوچک و متناقض» خود سير میکنيم. و چه بسا در دفاع از چنين فرهنگی، حاضريم با «تصويرسازی ذهنی»، همهی واقعيتهای تاريخی را به دلخواه، جعل و تحريف کنيم. ملتی که عليه غرورهای کاذب، سنتی و ديگر فرهنگهای بازدارنده و جداکننده، به مبارزه برنمیخيزد، مشکل و به ندرت میتواند تا ميان «ديروز، امروز و فردا»ی خود خط و مرزی دقيق بکشد و آن سه را با هم مقايسه کند و از اشتباهات خود درس بگيرد.
ادامه دارد در بخش دوم
۲ نظر:
سلام.متاسفانه من از خوانندگان جديد وب شما هستم و امروز تنها چند تا از پستهای پيشين شما را خواندم.و خواندن بقيه را برای روزهای ديگز ميگذارم.اما در مجموع٫اگر اجازه بدهيد٫بايد بگويم که پست جالبی شده و اينجوری ميتوانم راحت٫نوشته های يکسال گذشته را بخوانم.دیگر اینکه سرانجام همان مختصر دیپلماسی و لبخند را از دست داديم و ثابت شد که رفتن ديو و آمدن فرشته(هر چند نسبی هم باشند)هيج بنيانی ندارد و داشته.
حسن جان با یک تير دو نشان زدهای: هم یادداشت خوبی نوشتهای، و هم ما را به دیگر یادداشتهای خوبت راهنمایی کردهای.
خسته نباشی.
ارسال یک نظر